#پارت596
پدرام متعجب به خانم بزرگ نگاه
کرد وگفت:ازدواجه توتیا؟...میشه
بیشتر توضیح بدید
خانم بزرگ؟..من که گیج شدم.
خانم بزرگ تمام گفته های توتیا را
برای انها بازگو کرد...
هانی و پدرام لحظه به لحظه
بیشتر متعجب میشدن..
در اخر خانم بزرگ گفت:من هم
فکر دیگه ای به ذهنم نرسید..خود
توتیا هم راضی شده...
میمونه کیس مناسب برای این کار
که من انتخاب کردم..
پدرام در حالی که هنوز از شنیدن
گفته های خانم بزرگ متعجب بود
گفت:خانم بزرگ چی دارید میگید
این کار شدنی نیست...
خانم بزرگ اخم کمرنگی کرد
وگفت:چرا شدنی نیست؟...
من فکر همه جاشو کردم.اصل
توتیا ست که راضیه..
بقیه ی کارها رو هم خودم درست می کنم.
پدرام متعجب به خانم بزرگ نگاه
کرد وگفت:ازدواجه توتیا؟...میشه
بیشتر توضیح بدید
خانم بزرگ؟..من که گیج شدم.
خانم بزرگ تمام گفته های توتیا را
برای انها بازگو کرد...
هانی و پدرام لحظه به لحظه
بیشتر متعجب میشدن..
در اخر خانم بزرگ گفت:من هم
فکر دیگه ای به ذهنم نرسید..خود
توتیا هم راضی شده...
میمونه کیس مناسب برای این کار
که من انتخاب کردم..
پدرام در حالی که هنوز از شنیدن
گفته های خانم بزرگ متعجب بود
گفت:خانم بزرگ چی دارید میگید
این کار شدنی نیست...
خانم بزرگ اخم کمرنگی کرد
وگفت:چرا شدنی نیست؟...
من فکر همه جاشو کردم.اصل
توتیا ست که راضیه..
بقیه ی کارها رو هم خودم درست می کنم.