از آنسوی فلق آمد زنِ ستارهبهدست
کنارِ من ــ منِ تاریکِ بیستاره ــ نشست
چهگونه شاکرِ آن چشمِ مهربان باشم
اگر نباشم از این پس همه ستارهپرست؟
چه جای غبن که هر سنگی از تو شد خورشید
وگر به سنگِ تو پیشانیِ ستاره شکست
گشاده باد هماره دری که پیش از تو
گشود هر سحر آن را و هر غروبش بست
ز آسمان و زمینم امید و بیمی نیست
که با تو گم شده اندیشهی بلندم و پست
نگاه کن که شوم فصلفصلِ وصلِ تو را
از آن دو حبهی انگورِ رنگرنگِ تو مست
جهان دوپاره شد، از نیک و بد به شاخصِ تو
وگر خلاصه کنم جز تو هرچه هست بد است
#حسین_منزوی
@chaameghazal ⛵️
کنارِ من ــ منِ تاریکِ بیستاره ــ نشست
چهگونه شاکرِ آن چشمِ مهربان باشم
اگر نباشم از این پس همه ستارهپرست؟
چه جای غبن که هر سنگی از تو شد خورشید
وگر به سنگِ تو پیشانیِ ستاره شکست
گشاده باد هماره دری که پیش از تو
گشود هر سحر آن را و هر غروبش بست
ز آسمان و زمینم امید و بیمی نیست
که با تو گم شده اندیشهی بلندم و پست
نگاه کن که شوم فصلفصلِ وصلِ تو را
از آن دو حبهی انگورِ رنگرنگِ تو مست
جهان دوپاره شد، از نیک و بد به شاخصِ تو
وگر خلاصه کنم جز تو هرچه هست بد است
#حسین_منزوی
@chaameghazal ⛵️