این بدنِ من است.
مصاحبهی آکادمی نوبل با «آنی ارنو» برندهی نوبل ادبیات ۲۰۲۲
شما در یک خانوادهی کارگری در نُرماندی بزرگ شدهاید. و در تلاش برای جداشدن از طبقهی خود با موانعی روبهرو بودهاید که یکی از آنها، به گفتهی خودتان، بدنتان بود؛ که میتوانست شما را به محیط اجتماعیتان برگرداند. منظورتان چیست؟
وقتی تلاش میکنید تا از طبقهی اجتماعی خود فرار کنید، همانطور که من سعی کردم از طریق ادامهی تحصیل انجام دهم، اغلب از خود میپرسید: چه چیزی باعث میشود تا در این مسیر بلغزم؟ چه چیزی میتواند مرا متوقف کند؟ زمانی که فهمیدم باردار هستم، ناگهان متوجه شدم این بدن من است که میتواند جلوی پیشرفتِ مرا بگیرد. در آن زمان، زن مجردِ باردار نماد فقر بود. یعنی هرگز آزاد نخواهی شد، همه چیز تمام شد.
اما شما محدودیتهای اجتماعی را نپذیرفتید. میخواستید خودتان برای زندهگیتان تصمیم بگیرید. برای سقط جنین به جایی رفتید که مخفیانه این کار را انجام میداد و ریسک مرگ را هم پذیرفته بودید.
وای خدای من! وحشتناک بود. مطمئنم کار جنونآمیزی به نظر میرسد. اما در چنین موقعیتی، شما به مرگ فکر نمیکنید. از آن آگاهید اما سعی میکنید این افکار را از ذهن خود دور کنید. من فقط ادامه دادم و نگذاشتم ممنوعیتِ دولتی، مانع من شود. در آن زمان، من به کاری که کردم افتخار میکردم.
میل به تعیین سرنوشت در شما از کجا می آید؟
از مادرم! مطمئنن بدون او، من در جایی که امروز هستم، نبودم. پیشرفتِ اجتماعی، نوعی تبعید است. تو تمام دنیا را پشت سرت جا میگذاری و با خودت خداحافظی میکنی. کار دشواری است. برای انجام این کار، به کسی نیاز دارید تا شما را تشویق کند؛ کسی که بگوید: برو بپر! کسی که جلوی شما را نمیگیرد، حتا اگر بداند که باید دور شوى.
مادرتان چهگونه از شما حمایت میکرد؟
من دوستان زیادی در روستا داشتم که مادرانشان اغلب میگفتند: «این چیزا مال از ما بهترونه.» مادرم هرگز چنین حرفی نمیزد. او همیشه میگفت: «تو ارزشش را داری.» به عنوان مثال، یادم است در یکی از جشنهای روستا با پسری که پدر و مادرش، کافهی شیکی در شهر داشتند، رقصیدم. در راهِ بازگشت، مادر یکی از بچهها گفت: «اون پسره، خیلی شیکوپیک و بچه پولداره.» مادرم خیلی عصبانی شد و گفت: «میبخشید، دخترم از دبیرستان فارغالتحصيل شده و با مدرکهایی هم که قراره بگیره، قطعن ارزش این پسر را داره!»
تحصیلات باعث پیشرفتِ اجتماعیِ شما شد. چه چیزی باعث شد به سراغ نوشتن بروید؟
دو کتاب. اولی، «جنس دوم» نوشتهی «سیمون دوبووار» بود.مطالعهی این کتاب مثل مکاشفهای بود که ناگهان فهمیدم: فمینیسم یک ضرورت است. و کتاب دوم «تمایز» اثر «پیر بوردیو»ی جامعهشناس. این کتاب دربارهی تفاوتهای فرهنگی بین افرادی است که متعلق به یک طبقه هستند و افرادی از آن طبقه که پیشرفت کردهاند. با خواندن این کتاب، متوجه شدم که چه شکاف عظیمی بین من و طبقهی اصلیِ من وجود دارد؛ و البته من هرگز به محیط اجتماعیِ جدید نیز تمام و کمال تعلق نداشتهام. آن موقع بود که فهمیدم باید در مورد این مسئله بنویسم.
در زندهگینامههایی که نوشتهاید و از آنها به عنوان «جامعهشناسیِ ادبی» یاد میشود، توضیح میدهید که چهگونه به عنوان یک دختر جوان، از طبقه و ریشهی خود شرمنده بودید. این احساس از کجا نشأت میگرفت؟
از نگاه دیگران به شما. و این نگاه، تأثیرگذار است. همیشه به شما نگاه میشود و شما همیشه مورد قضاوت قرار میگیرید. در نگاه دیگران، شما برابر، برتر و یا حقیر دیده میشوید. همین نگاه است که روابط اجتماعیِ ما را در سطحی بالاتر یا پایین تر قرار میدهد.
آیا هنوز هم این نگاه وجود دارد یا فکر میکنید شرایط از نظر اجتماعی تغییر کرده؟
تفاوتهای اجتماعی همیشه در فرانسه، از آن زمان تاکنون، وجود داشته است. بسیاری از افراد طبقهی کارگر و متوسط، در واقع نمیتوانند به چیزی جز ادامهی زندهگی مانند والدین خود امیدوار باشند. تعیین سرنوشت و پیشرفت اجتماعی، بسیار دشوار است؛ اما همچنان امکانپذیر است.
شما امروز در قلهی نخبهگان روشنفکر ایستاده اید. اکنون شما را مهمترین نویسندهی نسل خودتان میدانند. چندین دهه است که در حومهی پاریس زندگی میکنید. به نظر میرسد که خود را کنار کشیدهاید و نمیخواهید همرنگِ جماعت شوید.
من هیچوقت در محافل خاص، احساس راحتی نمیکنم؛ به اصطلاح، جای من نیست. وقتی از پاریس عبور میکنم، مثلن از محلهی «سن ژرمن دپره» و فروشگاههای شیک و مدرنِ آن میگذرم، میدانم اینها متعلق به دنیای من نیست. طبیعت را دوست دارم و سکوت را. من هیچچیزِ شگفتانگیزی در این دنیای پیچیده نمیبینم و اهمیتی برایم ندارد.
آیا موفقیتهایی که در زندهگی کسب کردهاید، باعث آزادیِ بیشتر شد یا نه؟
مصاحبهی آکادمی نوبل با «آنی ارنو» برندهی نوبل ادبیات ۲۰۲۲
شما در یک خانوادهی کارگری در نُرماندی بزرگ شدهاید. و در تلاش برای جداشدن از طبقهی خود با موانعی روبهرو بودهاید که یکی از آنها، به گفتهی خودتان، بدنتان بود؛ که میتوانست شما را به محیط اجتماعیتان برگرداند. منظورتان چیست؟
وقتی تلاش میکنید تا از طبقهی اجتماعی خود فرار کنید، همانطور که من سعی کردم از طریق ادامهی تحصیل انجام دهم، اغلب از خود میپرسید: چه چیزی باعث میشود تا در این مسیر بلغزم؟ چه چیزی میتواند مرا متوقف کند؟ زمانی که فهمیدم باردار هستم، ناگهان متوجه شدم این بدن من است که میتواند جلوی پیشرفتِ مرا بگیرد. در آن زمان، زن مجردِ باردار نماد فقر بود. یعنی هرگز آزاد نخواهی شد، همه چیز تمام شد.
اما شما محدودیتهای اجتماعی را نپذیرفتید. میخواستید خودتان برای زندهگیتان تصمیم بگیرید. برای سقط جنین به جایی رفتید که مخفیانه این کار را انجام میداد و ریسک مرگ را هم پذیرفته بودید.
وای خدای من! وحشتناک بود. مطمئنم کار جنونآمیزی به نظر میرسد. اما در چنین موقعیتی، شما به مرگ فکر نمیکنید. از آن آگاهید اما سعی میکنید این افکار را از ذهن خود دور کنید. من فقط ادامه دادم و نگذاشتم ممنوعیتِ دولتی، مانع من شود. در آن زمان، من به کاری که کردم افتخار میکردم.
میل به تعیین سرنوشت در شما از کجا می آید؟
از مادرم! مطمئنن بدون او، من در جایی که امروز هستم، نبودم. پیشرفتِ اجتماعی، نوعی تبعید است. تو تمام دنیا را پشت سرت جا میگذاری و با خودت خداحافظی میکنی. کار دشواری است. برای انجام این کار، به کسی نیاز دارید تا شما را تشویق کند؛ کسی که بگوید: برو بپر! کسی که جلوی شما را نمیگیرد، حتا اگر بداند که باید دور شوى.
مادرتان چهگونه از شما حمایت میکرد؟
من دوستان زیادی در روستا داشتم که مادرانشان اغلب میگفتند: «این چیزا مال از ما بهترونه.» مادرم هرگز چنین حرفی نمیزد. او همیشه میگفت: «تو ارزشش را داری.» به عنوان مثال، یادم است در یکی از جشنهای روستا با پسری که پدر و مادرش، کافهی شیکی در شهر داشتند، رقصیدم. در راهِ بازگشت، مادر یکی از بچهها گفت: «اون پسره، خیلی شیکوپیک و بچه پولداره.» مادرم خیلی عصبانی شد و گفت: «میبخشید، دخترم از دبیرستان فارغالتحصيل شده و با مدرکهایی هم که قراره بگیره، قطعن ارزش این پسر را داره!»
تحصیلات باعث پیشرفتِ اجتماعیِ شما شد. چه چیزی باعث شد به سراغ نوشتن بروید؟
دو کتاب. اولی، «جنس دوم» نوشتهی «سیمون دوبووار» بود.مطالعهی این کتاب مثل مکاشفهای بود که ناگهان فهمیدم: فمینیسم یک ضرورت است. و کتاب دوم «تمایز» اثر «پیر بوردیو»ی جامعهشناس. این کتاب دربارهی تفاوتهای فرهنگی بین افرادی است که متعلق به یک طبقه هستند و افرادی از آن طبقه که پیشرفت کردهاند. با خواندن این کتاب، متوجه شدم که چه شکاف عظیمی بین من و طبقهی اصلیِ من وجود دارد؛ و البته من هرگز به محیط اجتماعیِ جدید نیز تمام و کمال تعلق نداشتهام. آن موقع بود که فهمیدم باید در مورد این مسئله بنویسم.
در زندهگینامههایی که نوشتهاید و از آنها به عنوان «جامعهشناسیِ ادبی» یاد میشود، توضیح میدهید که چهگونه به عنوان یک دختر جوان، از طبقه و ریشهی خود شرمنده بودید. این احساس از کجا نشأت میگرفت؟
از نگاه دیگران به شما. و این نگاه، تأثیرگذار است. همیشه به شما نگاه میشود و شما همیشه مورد قضاوت قرار میگیرید. در نگاه دیگران، شما برابر، برتر و یا حقیر دیده میشوید. همین نگاه است که روابط اجتماعیِ ما را در سطحی بالاتر یا پایین تر قرار میدهد.
آیا هنوز هم این نگاه وجود دارد یا فکر میکنید شرایط از نظر اجتماعی تغییر کرده؟
تفاوتهای اجتماعی همیشه در فرانسه، از آن زمان تاکنون، وجود داشته است. بسیاری از افراد طبقهی کارگر و متوسط، در واقع نمیتوانند به چیزی جز ادامهی زندهگی مانند والدین خود امیدوار باشند. تعیین سرنوشت و پیشرفت اجتماعی، بسیار دشوار است؛ اما همچنان امکانپذیر است.
شما امروز در قلهی نخبهگان روشنفکر ایستاده اید. اکنون شما را مهمترین نویسندهی نسل خودتان میدانند. چندین دهه است که در حومهی پاریس زندگی میکنید. به نظر میرسد که خود را کنار کشیدهاید و نمیخواهید همرنگِ جماعت شوید.
من هیچوقت در محافل خاص، احساس راحتی نمیکنم؛ به اصطلاح، جای من نیست. وقتی از پاریس عبور میکنم، مثلن از محلهی «سن ژرمن دپره» و فروشگاههای شیک و مدرنِ آن میگذرم، میدانم اینها متعلق به دنیای من نیست. طبیعت را دوست دارم و سکوت را. من هیچچیزِ شگفتانگیزی در این دنیای پیچیده نمیبینم و اهمیتی برایم ندارد.
آیا موفقیتهایی که در زندهگی کسب کردهاید، باعث آزادیِ بیشتر شد یا نه؟