- باور کنم که این روزها تمام میشوند؟
این اضطراب، روزی جایش را به تمنای افتادن برگ درخت خواهد داد؟
این دلشورههای مدام سرآخر تصفیه میشوند؟
نگران میشوم از اینهمه نگرانی برای خودم، آه که حقیقت لجوج دنیا، شناسنامه من بود که صادر شد، آن هم در تضاد مداومی که با نگاهم دارد.
این روزها لبخند میزنم و گاه صامت نفس میکشم.
یک روز جوان تر،
یک هزاره پیرتر.
به دنبال نشستن پروانه بر روی انگشتم، درون شهری که حتی پرندگانش سیگار میکشند.
تو ولی هر روز ماهتر میشوی. به چوب میزنم. چشم بد دور. -
این اضطراب، روزی جایش را به تمنای افتادن برگ درخت خواهد داد؟
این دلشورههای مدام سرآخر تصفیه میشوند؟
نگران میشوم از اینهمه نگرانی برای خودم، آه که حقیقت لجوج دنیا، شناسنامه من بود که صادر شد، آن هم در تضاد مداومی که با نگاهم دارد.
این روزها لبخند میزنم و گاه صامت نفس میکشم.
یک روز جوان تر،
یک هزاره پیرتر.
به دنبال نشستن پروانه بر روی انگشتم، درون شهری که حتی پرندگانش سیگار میکشند.
تو ولی هر روز ماهتر میشوی. به چوب میزنم. چشم بد دور. -