🔸فریده به سوی هدی پرکشید
✍🏻فخرالسادات محتشمیپور
✅سیزده سال پیش ناگهان هدی به سوی عزتالله و هاله سحابی پرکشید. عصبانی و معترض بود به هجومی که مأموران به هاله آورده باعث مرگش شدند. اعتصاب غذا کرد، قلبش تاب نیاورد و روحش از اوین به پرواز درآمد تا سربکشد به همه نقاط محرومی که برای مردمانش دل سوزانده و اوقات گرانبهایی را برای برنامههای اصولی توانمندسازی و فقرزدایی، صرفشان کرده بود.
✅فریده یار وفادارهدی همه این سالهای فراق را به سختی و رنج گذراند و بالاخره دیشب پسرها را به امید خدا گذاشت و به شویش پیوست.
✅من عصر امروز خودم را رساندم به تهران که بروم فیروزهجان و فتانهجان را که در سوگ همسر برادر عزیزشان نشستهاند، ببینم و تسلیتشان گویم.
✅به محله دروس که میرسم باز هم همه آن خاطرات بیش از یک دهه پیش زنده میشود.
در آن سالهای کودتایی که من پس از بازداشت همسرجان در خانه بند نمیشدم، میآمدم اینورها. با فریدهجان ماشینی میرفتیم دیدن خانوادههای شهدا و آسیبدیدگان و زندانیان سیاسی.
✅فریده حالندار بود اما به روی خودش نمیآورد. پا به پای ما میآمد با آن تن نحیف.
اینجا محله دروس است وکوچه و خیابانهای آشنایی که مرا به یک خانه کوچک گرم و باصفا میرساند.
✅خانه فیروزه صابر، که وقتی خبر درگذشت شهادتگونهی برادرش رسید به سرعت پرشد از زنان و مردان سیاهپوشی که نمیتوانستند رفتن هدی را باور کنند، فکر کنم به تعداد تسلاگویان مأمور امنیتی ترسیده در آن حوالی بود. یک زندانی سیاسی وطن پرست نامدار در اوین درگذشته بود خبر سادهای نبود که بشود براحتی از آن گذشت.
✅زندانیان سیاسی در اعتراض به عدم رسیدگی پزشکی به او اعتصاب غذا کردند و من که خیلی از رهاشدنم از بندستم نمیگذشت، چقدر حالم بد بود در بیخبری از همسرجان.
✅طاقت نیاوردم و به بازجو زنگ زدم باهمان حال خراب سراغ اورا میگرفتم و میگفتم همین حالا باید بااو صحبت کنم تا مطمئن شوم سالم است.
✅بازجو میخواست مرا آرامکند و نمیتوانست قول داد فردا تماس همسرجان را با من برقرار کند. آن سالها امکان تماس تلفنی برای زندانیان سیاسی مهیا نبود.
✅باید به خانه بازمیگشتم اما دوستان نگران حالم بودند وبرای اطمینان خاطر مرا به درمانگاه بردند و تزریق آرامبخش و ...
فریده بیقرار بود و پسرها، حنیف و شریف جوان، بیتابی میکردند. اما هدی در خانه ابدیاش آرام گرفته بود.
✅بازجو گفته بود از اتفاقی که افتاده به آقای تاجزاده چیزی نگو و تاجزاده دومین سالی بود که حصر و قرنطینه در زندان را تجربه میکرد و بیخبر از همهجا و همهکس.
✅پافشاریهای من باعث شد بالاخره چند روزی به او مرخصی بدهند.
@MostafaTajzadeh
✍🏻فخرالسادات محتشمیپور
✅سیزده سال پیش ناگهان هدی به سوی عزتالله و هاله سحابی پرکشید. عصبانی و معترض بود به هجومی که مأموران به هاله آورده باعث مرگش شدند. اعتصاب غذا کرد، قلبش تاب نیاورد و روحش از اوین به پرواز درآمد تا سربکشد به همه نقاط محرومی که برای مردمانش دل سوزانده و اوقات گرانبهایی را برای برنامههای اصولی توانمندسازی و فقرزدایی، صرفشان کرده بود.
✅فریده یار وفادارهدی همه این سالهای فراق را به سختی و رنج گذراند و بالاخره دیشب پسرها را به امید خدا گذاشت و به شویش پیوست.
✅من عصر امروز خودم را رساندم به تهران که بروم فیروزهجان و فتانهجان را که در سوگ همسر برادر عزیزشان نشستهاند، ببینم و تسلیتشان گویم.
✅به محله دروس که میرسم باز هم همه آن خاطرات بیش از یک دهه پیش زنده میشود.
در آن سالهای کودتایی که من پس از بازداشت همسرجان در خانه بند نمیشدم، میآمدم اینورها. با فریدهجان ماشینی میرفتیم دیدن خانوادههای شهدا و آسیبدیدگان و زندانیان سیاسی.
✅فریده حالندار بود اما به روی خودش نمیآورد. پا به پای ما میآمد با آن تن نحیف.
اینجا محله دروس است وکوچه و خیابانهای آشنایی که مرا به یک خانه کوچک گرم و باصفا میرساند.
✅خانه فیروزه صابر، که وقتی خبر درگذشت شهادتگونهی برادرش رسید به سرعت پرشد از زنان و مردان سیاهپوشی که نمیتوانستند رفتن هدی را باور کنند، فکر کنم به تعداد تسلاگویان مأمور امنیتی ترسیده در آن حوالی بود. یک زندانی سیاسی وطن پرست نامدار در اوین درگذشته بود خبر سادهای نبود که بشود براحتی از آن گذشت.
✅زندانیان سیاسی در اعتراض به عدم رسیدگی پزشکی به او اعتصاب غذا کردند و من که خیلی از رهاشدنم از بندستم نمیگذشت، چقدر حالم بد بود در بیخبری از همسرجان.
✅طاقت نیاوردم و به بازجو زنگ زدم باهمان حال خراب سراغ اورا میگرفتم و میگفتم همین حالا باید بااو صحبت کنم تا مطمئن شوم سالم است.
✅بازجو میخواست مرا آرامکند و نمیتوانست قول داد فردا تماس همسرجان را با من برقرار کند. آن سالها امکان تماس تلفنی برای زندانیان سیاسی مهیا نبود.
✅باید به خانه بازمیگشتم اما دوستان نگران حالم بودند وبرای اطمینان خاطر مرا به درمانگاه بردند و تزریق آرامبخش و ...
فریده بیقرار بود و پسرها، حنیف و شریف جوان، بیتابی میکردند. اما هدی در خانه ابدیاش آرام گرفته بود.
✅بازجو گفته بود از اتفاقی که افتاده به آقای تاجزاده چیزی نگو و تاجزاده دومین سالی بود که حصر و قرنطینه در زندان را تجربه میکرد و بیخبر از همهجا و همهکس.
✅پافشاریهای من باعث شد بالاخره چند روزی به او مرخصی بدهند.
@MostafaTajzadeh