لاوین 🎼 آوای نوازشگر
🖌#حمیرا_آریانژاد_مرتضوی
#قسمت_چهارم
🎼
فرمانده گفت جوانمرد تو این همه مرخصی ساعتی میگیری دیگه نمیتونی مرخصی استحقاقی داشته باشی .
الان جنگه
حواست هست که
بهزادگفت بله قربان اجازه بدین از همین مرخصیها استفاده کنم .
فرمانده برگه مرخصی رو امضا کرد و گفت میل خودته
🎼
پرستار گفت
آخه نمیدونم اصلا اجازه بدن تو ببینیش یانه؟
بهزاد گفت ازتون خواهش میکنم یه کاری برام بکنید .
پرستار گفت همراه من بیا .
🎼
رییس بیمارستان نامه رو مهرو امضا کرد و به دست بهزاد دادو گفت امیدوارم بتونه کمکی باشه تا بتونی بچه رو ببینی .
بهزاد با خوشحالی گفت ممنونم یه دنیا ممنونم
🎼
مسئول شیر خوارگاه نامه رو خوند و دوباره توی پاکت گذاشت و چند دقیقه به صورت بهزادنگاه کرد و گفت یعنی تو این همه راه رو اومدی تا نوزاد رو ببینی .
بهزاد گفت بله
مسئول گفت خوش اومدی ولی آخه میدونی از نظر بهداشتی
یه نوزاد که تازه از بیمارستان مرخص شده
و شرایط تو ..
بهزاد گفت نزدیکش نمیشم از پشت پنجره .
یا تو بغل یکی از همکاراتون نگاش میکنم
مسئول گفت اینهمه اشتیاق از کجا اومده ؟
سرباز سرشو انداخت پایین
مسئول گفت .
به بچه ها میگم یه دست لباس تر و تمیز بهت بدن .
سر و صورتتم بشور ...
بهزاد گفت چشم
🎼
لاوین رو که تو آغوش بهزادگذاشتند .
شروع کرد به بو کردن تن نوزاد .
سرش رو بوسید وتو بغلش فشار داد و
شروع کرد آروم اروم دمگوشش صحبت کردن وگریه کردن بعد یه مقداری پول داد به مربی .
خانم مربی گفت شما که چندتا قوطی شیر خشک آوردی.
بهزاد گفت اون برای لاوین و بقیه نوزاداست
اما این هدیه ای از طرف لاوینه .
مربی لبخندی زد و گفت دستتون درد نکنه
بعد از نیم ساعت مربی گفت میتونم ببرمش؟ بهزادگفت به همین زودی
و چند لحظه ساکت موند .
و ادامه داد میتونم بازم بیام دیدنش؟
مربی گفت اینو باید از خانم مسئول بپرسین .
🎼
بهزاد از شیر خوار گاه که بیرون اومد پیش خودش گفت حتما اینجا باید یه حموم عمومی داشته باشه حالا که اجازه دادن ببینمش .
هربار که اومدم اول میرم حموم و تر و تمیز میشم و بعد میرم پیش لاوین.
🎼
کاربهزاد این شده بود که هر وقت میتونست مرخصی میگرفت و خودش رو به شیر خوارگاه میرسوند .
و لاوین رو میدید .
هربار گرچه کم ولی برای لاوین خرید میکرد .
🎼
یه روز که به شیر خوار گاه رفت خانم مسئول با دیدن بهزادبا ناراحتی گفت متاسفم امروز نمیتونی لاوین رو ببینی .
بهزاد با تعجب گفت چرا؟
مسئول گفت چند روزی بود که تب داشت دیشب بردیمش بیمارستان بستریش کردیم .
🎼
دکتر معالج گفت ما خودمون اگه بیشتر از شما ناراحت نباشیم کمتر هم ناراحت نیستیم .
بهزادگفت شما اسم آمپول رو بگین از زیر سنگ هم شده پیدا میکنم .
دکتر گفت واقعیت توی هیچکدوم از داروخونه های شهر نمیتونی پیداش کنی.
🎼
بهزادخارج از محوطه بیمارستان با درموندگی
به دیوار تکیه کرد .
یه نفر نزدیکش شد و پرسید بگو ببینم اسمش چیه؟
بهزادگفت اسم چی چیه؟
مرد گفت اسم دوایی که میخوای؟
بهزادباخوشحالی تیکه کاغذی که اسم آمپول روش نوشته شده بود رو از جیبش دراورد و داد دست مرد .
مرد گفت پول داری؟
بهزادگفت والله
مرد راه افتادبهزاد پرسید کجا ؟
مرد گفت ببین سرکار!! بی مایه فتیره .
بهزاد گفت پول ندارم ولی هر کاری بگی بلدمگچکاری سیم کشی
مردگفت برو خدا به همراهت .
بهزادگفت ببین یه بچه تو این بیمارستانه اگه این آمپول رو بهش نزنن ممکنه خدایی نکرده ..
مرد روی ساعت مچی سرباز دست گذاشت و گفت به جای پول اینم قبوله
بهزاددستشو کشید و گفت این نمیشه ،فروشی نیست
مرد شونه هاشو بالا انداخت و چند قدم از بهزاد دور شد .
بهزاد بلافاصله صداش کرد و ساعت رو از مچش باز کرد و تا اومد بدش به مرد دلال .یه نفر دستشو گذاشت روی دست بهزاد و گفت دست نگهدار.بهزادسرشو بلند کرد و زاگرس رو دید.
زاگرس یقه دلال رو گرفت و گفت خجالت نمی کشی داری از سرباز وطن اخاذی میکنی بعد آب دهنشو روی زمین ریخت و گفت تف به غیرتی که نداری .
حالا هم مثل بچه آدم میری دوای بچه رو ور میداری و میاری وگرنه میدم گوشاتو ببرن وجاش زنگوله آویزون کنن .تو این دیار جایی برای نامرد وجود نداره
🎼
چند هفته بعد یه روز توی شیرخوارگاه بهزاد
لاوین رو که بغل گرفت با ترس گفت خانم مربی چرا تو دهنش بنفش شده .
خانم مربی گفت چیز خطرناکی نیست دهنش برفک شده بود .
بهزاد گفت خیالم راحت باشه .
مربی گفت بله حتما .
بهزاد گفت چند وقته دیگه که دندون در بیاره
از این چیزا براش میخرم چی بهش میگن
آهان دندونک .
مربی سکوت کرد و بهزاد با نگرانی
پرسید اتفاقی افتاده .
مربی گفت ممکنه یه تعداد از نوازادا رو انتقال بدیم تهران .
بهزادگفت برای چی؟
مربی گفت دقیقا نمیدونم تصمیم رییس روساست .
بهزادبا تردید و نگرانی گفت یعنی لاوین هم جز اوناست .
مربی گفت فکر کنم بله
بهزاد با ناراحتی گفت نه نمیذارم
https://t.me/gsbga_yas@khateratekhaneyepedari《گلسرخ و گل یاس🌺🍃 》