دریا 🌊 د🌊 دریا
🖌#حمیرا_آریانژاد_مرتضوی
#قسمت_۱۲۸
زینت ادامه داد اگه دریا دختر داریوشه
مهیارم پسر توئه .
در هر صورت هردوتا برادر زاده شن .
داوود گفت مالشه اختیارشو داره .
تا الان بوده چوبکده مهیار
حالا شده کارگاه دریای داریوش و برادران .
زینت گفت بله دیگه دارندگی و برازندگی .
داوود گفت دست وردار زن
این همه سال به سر همه سروری کردی و بابای پولدارتو به رخ همه کشیدی چی نصیبت شد ؟
البته بهت بگمااا
منم یکی عین خودت فقط از نوع مردونه ش .
زینت گفت از ما که گذشت امیدوارم بچه هام آخر و عاقبت به خیر بشن .
🌊
دکتر پشت میزش نشسته بود و خلیل و شهره و دانا روبروی دکتر .
دکتر گفت همون طور که تو جلسات قبلی بهتون گفته بودم .
انحراف ستون فقرات خیلی شدیده .
عملهای سخت و صد البته دوران نقاهت سختتری داره .
ممکنه این پروسه درمانی چندین ماه و حتی چند سال طول بکشه.
پسرم باید دردای زیادی رو تحمل کنی .
فیزیو تراپی .
کار درمانی
و...
برای همه اینها آماده ای
دانا گفت
اگه یه روز فقط یه روز از باقیمونده عمرم بتونم سرمو بالا بگیرم و صاف راه برم .
همه این دردها و رنجها رو به جون میخرم .
دکتر گفت آفرین به اراده و شهامتت.
من با چند تا از همکارای ارتوپد و جراح استخوانم مشورت میکنم و نتیجه شو به شما اطلاع میدم .
الان که پایان ساله
انشالله بعد از تعطیلات نوروز میریم برای مقدمات اولین عمل .
فقط برای دوره نقاهت بعد از عمل کسیو داری که ازت مراقبت کنه .
شهره گفت بله من
و اون یکی برادرم .
دانا دستشو روی دست شهره که روی دسته صندلی بود گذاشت و گفت خدا برای من نگهت داره .
خلیل گفت البته که من و پسرام سهیل و حاتم هم هستیم .
دکتر گفت خدا رو شکر
🌊
حبیب همینطور به کارتهای عروسی که روی طاقچه چیده شده بود نگاه میکرد .
سوری که پشت چرخ خیاطی نشسته بود و دسته رو میچرخوند گفت ببینم دلت رضایت نمیده دعوتشون کنی ؟
حبیب گفت درسته .
البته بهت بگم شیطون چند روزیه رفته تو جلدمو بهم میگه همشونو دعوت کن تا ببینن دختری که میخواستن ببرن هووی دختر مردم بشه
با چه شان و شوکتی داره میره خونه بخت .
غنچه گفت اگه نیتت اینه بهتره اصلا دعوتشون نکنی .
اما اگه قصدت اینه که اختلافها رو از بین ببری و کدورتها رو پاک کنی امر دیگه ایه .
سوری گفت مادر مگه تو این جماعت رو نمیشناسی؟
غنچه گفت چرا میشناسم .
ولی از اون بیشتر روزگار و بازیاشو میشناسم .
ما همگی مسافرای یه کشتی هستیم و معلوم نیست اگه دوباره طوفان بشه کی میره زیر آب و کی روی آب میمونه .
حبیب گفت حق باشماست و بلند شد کتش رو پوشید و کارتها رو ازروی طاقچه ورداشت و از اتاق رفت بیرون .
سوری گفت
ببینم بچه ها دیر نکردن؟لادن که گفت زود برمیگردیم
غنچه گفت نه بابا کجا دیر کردن مگه نشنیدی دوتا خواهر گفتن چند جا میریم و کارتای دعوت رو بین دوستامون پخش میکنیم .
آقا حاتم هم که کم دوست و آشنا توی این شهر نداره .
از اون طرفم میریم سینما .
سوری گفت یعنی همه اینایی که برای مراسم عروسی کارت بهشون میدن
پا میشن میان تهران؟
غنچه گفت هرکی اومد قدمش روی چشم
هرکی هم که نیومد تنش سلامت .
سوری پیراهن عروس کوچولو رو از زیر سوزن چرخ خیاطی دراورد و گفت خب تموم شد
بذار دریا جونم برگرده تنش کنه ببینم چطوره و رو کرد به غنچه جون و گفت چه خوب شد که برای سال تحویل همه پیش همیم .
🌊
ملی اومد تو اتاق سهیل رو که با کت و شلوار و کراوات دید گفت الهی هزار بار فدات بشم .
کی مبشه خودت داماد بشی و من از ذوقم ندونم چیکار کنم .
سهیل گفت اگه رضایت بدی همین فردا .
ملی گفت اتفاقا با بابات کلی حرف زدیم ما حرفی نداریم
سهیل گفت راست میگی؟
ملی گفت بله که راست میگم .
فقط یه شرط داره اونم اینکه
بریم محضر
تعهد بدی روزی که هوس بچه دار شدن کردی تمام اموال منقول و غیر منقولت به نام شهره بشه .
سهیل گفت آخه برای چی؟
ملی گفت دیدی بهت گفتم هر روز تونستی با خودت کنار بیای میریم خواستگاری شهره .
من میخواستم تو رو امتحان کنم
که خوشبختانه یا متاسفانه یه ضرب رد شدی .
تو اگه از خودت مطمئن بودی باید بلافاصله قبول میکردی .
اما در پشت این عشق قدیمی یه خواسته کوچولو داره اون ته تهای دلت قیلی ویلی میره
اونم بابا شدنه .
حالا هم زودتر برو گلفروشی ماشین رو بگیر و ببر برسون دست حاتم .
که بره دنبال عروس .
خودتم زود برگرد
که خیلی کار داریم .
سهیل گفت خیلی نامردی
اینجوری آدمو امتحان میکنن؟
ملی گفت بله دیگه ما اینیم .
حالا هم یه دقیقه صبر کن منو بذار آرایشگاه .
سهیل گفت مگه تو عروسی؟
ملی با حالتی خاص گفت البته که از عروس چیزی کم ندارم ولی مادرشوهرم و باید مرتب باشم تا بچه م جلوی فامیلای زنش خجالت زده نشه .
در ضمن بعد از اینکه برگشتی خونه به خونه حاج محمود یه زنگ بزن .
احتمالا بابا رفته اونجا که برای شب ،برنامه اومدنشو ردیف کنه .
https://t.me/gsbga_yas@khateratekhaneyepedari《گلسرخ و گل یاس🌺🍃 》