اما من دلم میخواد یروزی بلاخره ینفر پیدا کنم و دستشو بگیرم و ببرمش یجای خلوت و تمام زخمای روی تنم رو بهش نشون بدم.
تا بلکه متوجه بشه چقدر در برابر سرنوشت و داستانش صبور بودم. اونجاست که تموم فشاری که از طرف آدما به من رسیده رو نادیده میگیرم و ازش میخوام جای زخمام رو ببوسه، شاید از لابلاش جوونه های امید و زندگی رشد کنن....
تا بلکه متوجه بشه چقدر در برابر سرنوشت و داستانش صبور بودم. اونجاست که تموم فشاری که از طرف آدما به من رسیده رو نادیده میگیرم و ازش میخوام جای زخمام رو ببوسه، شاید از لابلاش جوونه های امید و زندگی رشد کنن....