ادامه ...
این تصمیم می تواند پس از تمام چیز هایی که نوشـتـم بـه نظـر غـریـب و غیر منتظره بیاید، اما مسائل رفته رفته جمع شده بود. قبلا نوشتم که مدت ها بود گورجیف را از انگاره هایش جدا کرده بودم. تردیدی نسبت به انگاره ها نداشتم. به عکس، هر چه بیش تر در باره شان فکر می کردم و عمیق تر واردشان می شدم، بیش تر به ارزششان پی می بردم و اهمیتشان را باز می شناختم. اما به شکل قدرتمندی شک کرده بود که من یا حتی بیش تر همراهان ما بتوانیم تحت هدایت گورجیـف بـه کـار ادامه دهیم منظورم به هیچ وجه این نیست که اعمـال يـا روش های گورجیف را نادرست می دیدم یا آن ها نمی توانستند واکنشی را که انتظارش را داشتم، ایجاد کنند. چنین برداشتی نسبت به راهنما، برخورد غریـب و کاملا بی جایی بود، سرشت راز و رمزگرای آن را می پذیرفتم. یکی، دیگری را بیرون می گذارد. در کاری که چنین سرشتی دارد، هیچ نوع انتقـاد و مخالفتی نمی تواند با این یا آن شخص وجود داشته باشد. به عکس، کل کار عبارت بود از انجام آن چه راهنما نشان می داد، درک همساز با آرای او حتی با آن چیز هایی بود که بی پرده توضیح نمی داد، کمک به او در هر کاری که می کرد. هیچ نگرش دیگری نسبت به کار نمی توانست وجود داشته باشد. و گورجیف خود چندین بار گفت که مهم ترین چیز در کار این بود که به یاد داشته باشیم برای فراگیری آمـده ایـم و هیچ نقش دیگری را ایفا نکنیم.
در عین حال، این به هیچ وجه بدین معنا نیست که آدم حـق انتخـاب ندارد یا مجبور است چیزی را دنبال کند که به آن چه او جست وجـوی می کند، پاسخ نمی دهد. گورجیف خود گفت هیچ مكتـب "عـامي" وجـود ندارد و گورو (مرشد) یا راهنمای هر مکتبی با تخصص خودش کـار می کند، یکی مجسمه ساز است، دیگری موسیقیدان، سومی چیز دیگری است، و تمامی شاگردان چنین مرشدی باید تخصص او را یاد بگیرند.
دلیل دارد که این جا حق انتخابی در کار است. آدم باید صبر کند تا مرشدی را ببیند که قادر باشد تخصص اش را مطالعه کند، تخصصی مناسب سلیقه ها، گرایش ها و توانایی هایش باشد.
ادامه دارد ...
آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 638 و 639
کانال گرجیف
@Gordjief
این تصمیم می تواند پس از تمام چیز هایی که نوشـتـم بـه نظـر غـریـب و غیر منتظره بیاید، اما مسائل رفته رفته جمع شده بود. قبلا نوشتم که مدت ها بود گورجیف را از انگاره هایش جدا کرده بودم. تردیدی نسبت به انگاره ها نداشتم. به عکس، هر چه بیش تر در باره شان فکر می کردم و عمیق تر واردشان می شدم، بیش تر به ارزششان پی می بردم و اهمیتشان را باز می شناختم. اما به شکل قدرتمندی شک کرده بود که من یا حتی بیش تر همراهان ما بتوانیم تحت هدایت گورجیـف بـه کـار ادامه دهیم منظورم به هیچ وجه این نیست که اعمـال يـا روش های گورجیف را نادرست می دیدم یا آن ها نمی توانستند واکنشی را که انتظارش را داشتم، ایجاد کنند. چنین برداشتی نسبت به راهنما، برخورد غریـب و کاملا بی جایی بود، سرشت راز و رمزگرای آن را می پذیرفتم. یکی، دیگری را بیرون می گذارد. در کاری که چنین سرشتی دارد، هیچ نوع انتقـاد و مخالفتی نمی تواند با این یا آن شخص وجود داشته باشد. به عکس، کل کار عبارت بود از انجام آن چه راهنما نشان می داد، درک همساز با آرای او حتی با آن چیز هایی بود که بی پرده توضیح نمی داد، کمک به او در هر کاری که می کرد. هیچ نگرش دیگری نسبت به کار نمی توانست وجود داشته باشد. و گورجیف خود چندین بار گفت که مهم ترین چیز در کار این بود که به یاد داشته باشیم برای فراگیری آمـده ایـم و هیچ نقش دیگری را ایفا نکنیم.
در عین حال، این به هیچ وجه بدین معنا نیست که آدم حـق انتخـاب ندارد یا مجبور است چیزی را دنبال کند که به آن چه او جست وجـوی می کند، پاسخ نمی دهد. گورجیف خود گفت هیچ مكتـب "عـامي" وجـود ندارد و گورو (مرشد) یا راهنمای هر مکتبی با تخصص خودش کـار می کند، یکی مجسمه ساز است، دیگری موسیقیدان، سومی چیز دیگری است، و تمامی شاگردان چنین مرشدی باید تخصص او را یاد بگیرند.
دلیل دارد که این جا حق انتخابی در کار است. آدم باید صبر کند تا مرشدی را ببیند که قادر باشد تخصص اش را مطالعه کند، تخصصی مناسب سلیقه ها، گرایش ها و توانایی هایش باشد.
ادامه دارد ...
آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 638 و 639
کانال گرجیف
@Gordjief