چهقدر بدم میاد از کسی که فکر میکند فقط کارها در دوران خودش مهم بوده و فقط خودش سختی کشیده و نسل بعدی همهاش خوشخوشانشان بوده و بدون زحمت به جایی که هست رسیدهاند. مثلا دوران استاجری، اینترنها کلاس میگذاشتند که دوران استاجریشان چهقدر سختتر و متفاوتتر از حالا بوده و اگر شما الان علاف هستید، ما آن دوران علافتر بودیم! دوران اینترنی رزیدنتها همین حرفها را به ما میزدند که نه، دوران اینترنی ما حمالیاش بیشتر بود و شما که کار خاصی نمیکنید. الان هم که رزیدنت هستیم رزیدنتهای سال بالا همین مدل حرفهای صدمن یه غاز را میزنند که دوران رزیدنتی ما فلان و بهمان بود و ما مثل کوزت گیر تناردیه افتاده بودیم و شما اینجا دارید حالش را میبریم. حالا کاری ندارم که این حرفها چهقدر از اساس چیپ، سطحی، کرسیشر، صدمن یک غاز و براساس معده است و اتفاقا بسیاری از شواهد عکس این موضوع را نشان میدهد اما برفرض که اصلا حرف شما درست باشد. اینکه یک زمانی تا دسته رفته باشد درتان دقیقا چه افتخاری دارد که به خاطرش کلاس میگذاری؟! توسریخوردن و علافی و حمالی و قهوهایشدن دقیقا چه آپشن ویژهای دارد که افه گذاشتن داشته باشد؟! برفرض محال اگر جونیورهای فعلی برخلاف دوران شما دارد بهشان راحتتر میگذرد چند حالت دارد؛ یا خودشان کص و کونشان را جمعوجور کردهاند و با اعتراض اوضاع را تغییر دادهاند (که اولا در کجای این مملکت اعتراض نتیجه داده و برفرض هم که اعتراضشان نتیجه داده ببین دیگر شما چهقدر بدبخت بودهاید که چنین اعتراضی و تغییراتی را طلب نکرده بودید) یا مسئولین فهمیدهاند که باید شرایط را برای نسل جدید راحتتر و مناسبتر کنند (که اولا هیچ مسئولی چنین فکری نمیکند و ثانیا اگر هم بکند، خب تصمیم او بوده مشکلی داری برو با خودش صحبت کنن) و یا اینکه کلا شرایط روزگار راحتتر شده (که این هم اصلا نشده ولی بر فرض که شده باشد باز هم باید بروی با مردم و خدا حرف بزنی و شکایت کنی.) همان اوایل با یکی از رزیدنتها صبحت میکردیم و طبق معمول متلک میانداخت شما سال یکها دارد بهتان خوش میگذرد و اصل کار سال دو شماست. آنوقت میفهمید قلب یعنی چی. من هم به شوخی بهش رساندم که اولا از این بیمارستان طی همهی این سالها چند هزار رزیدنت فارغالتحصیل شده و ما هم یکی مثل باقی این چندهزارتا هستیم و بعید میدونم آنها مثلا یک توانایی خاصی داشته باشند که ما نداشته باشیم. ثانیا من قبل از اینجا، جایی سربازی بودم که در آن با میدان مین و رزمایش و خشم شب و کمین و قاچاقچی و آب لجنگرفتهی دو هفته ماندهی توی تانکر و حمام دو هفته یکبار و مار و عقرب و رتیل دیدم. جایی بودم که یکشب وقتی یکی از سربازهایش خبر ازدواج پارتنرش را شنید و فرمانده بهش مرخصی نداد با در یکی از شبهای سرد زمستانی در یک برجک فلزی دورافتاده با یک گلوله توی مغزش خودش را راحت کرده بود و هنوز که هنوز است رد گلوله در آن برجک خودنمایی میکند. جایی بودم که پزشک قبلیاش بهخاطر سالکی که صورتش زده بود ازدواج و آیندهاش خراب شده بود. جایی بودم که یقین دارم همهی سال دوهای اینجا و تمام دورههای قبلی را ببری آنجا، به دو هفته نرسیده نصفشان مارک سرباز فراری میخورند. هرچند در این سختیها هیچ فصیلتی نیست و کلاسگذاشتن ندارد اما اگر بحث سختیکشیدن باشد که بعید میدانم هیچ کدام از شما به گرد پای من برسید. دیگر تا پایان آن کشیک در این باب حرفی نزد و احتمالا دیگر نزند. لااقل جلوی من حرفی نزند.