دکتر کاردیولوگ


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Blogs


یادداشت‌های یک رزیدنت کاردیولوژی
ارتباط با دکتر:
drkardiologe@gmail.com

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Blogs
Statistics
Posts filter


When I first saw you, I saw love
And the first time you touched me, I felt love
And after all this time
You're still the one I love
You're still the one I run to
The one that I belong to
You're still the one I want for life
You're still the one that I love
The only one I dream of
You're still the one I kiss goodnight...

@DrKardiologe


بهترین و تندترین متن‌هایم آن‌هایی بوده‌اند که با لپ‌تاپ نوشتم. توانایی تایپ ده‌انگشتی بهم این اجازه را می‌داد که بدون تلاش برای تبدیل افکارم به کلمات و جملات و از بین رفتن روح و حس کلمات، آن‌ها را عینا و ناخودآگاه به کیبورد و لپ‌تاپ منتقل کنم و با یک ویرایش ساده آماده‌ی انتشارشان سازم! الان مدت‌هاست که از لپ‌تاپ و کیبورد دورم و کارهایم را با گوشی انجام می‌دهم اما به‌نظرم وقتش است که دوباره برگردم به کیبورد که کل شی یرجع الی اصله. خلاصه چرب و قنبل کنید که قرار است خیلی‌ها را زخمی کنم. حاجیتان قرار است صد بدهد، جر بدهد.


این‌که اعتقاد دارم مرد باید در زندگی زناشویی اقتدار و اتوریته داشته باشد و یک تفوقی نسبت به زن داشته باشد منظورم هر مردی نیست. منظور من واضحا مردی است که در کنار ویژگی‌های نرینگی دارای سطح مطلوبی از عقل، هوش، درایت، فراست و کیاست باشد وگرنه آقاخره هم یک متر نرینگی دارد. ترکیب یک مرد خنگ و ابله با یک زن باهوش هرچند ترکیب دل‌چسبی نیست اما زن با هوش و غریزه‌ی ذاتی خود مانع از شکست آن می‌شود اما آه از زن خنگی که در چنگال مرد ابلهی گرفتار شده باشد و افسار زندگی را به او داده باشد. اصلا هیچ ترکیبی بیشتر از این من را ناراحت نمی‌کند وقتی که می‌بینم یک مرد الاغ زن بینوا را به سمت گا رهنمود می‌کند. کاش قبل از ازدواج در کنار غربالگری‌های خونی و ژنتیکی یک غربالگری سطح هوش و عقل هم انجام می‌گرفت و از ازدواج مرد ابله با زن ابله ممانعت به‌عمل می‌آورد.


من پسر لاشی را ده‌ها برابر بیشتر به پسر واژن‌لیس و لیکر ترجیح می‌دهم. پسر لاشی هدف و برنامه دارد، آمده ببرد روی تخت خواب یا تیغ بزند و پولی ببرد یا از موقعیت اجتماعی دختره و ددی‌اش سواستفاده کند. او مصمم است و تا رسیدن به هدفش آرام و قرار ندارد. شجاع و نترس است و از این‌که ادای بگیرها را در بیاورد ابایی ندارد‌ و البته برخلاف تصور عامه معمولا رو بازی می‌کند و با یک‌سری از شواهد و قرائن قابل تشخیص و شناسایی است. پرانتز باز، البته دخترها چون زود خر می‌شوند و بهش دل می‌بندند در شناسی علائم و نشانه‌های یک شخص لاشی دچار خطا می‌شوند وگرنه تشخیصش زیاد سخت نیست، پرانتز بسته.‌ اما پسر لیکر بی‌هدف است. معلوم نیست چه می‌خواهد و دنبال چی است. گاهی می‌آید زبانی می‌اندازد و گرد و غبار فندوس را می‌زداید و می‌رود. نه جلوتر می‌آید و نه عقب‌تر می‌رود. ترسو است. تا اسم ازدواج می‌آید دچار پنیک می‌شود و به پته پته می‌افتد. مذبذب و دهن‌بین است. استقلال رای ندارد و نگاه می‌کند ببیند دخترها چه می‌گویند تا همان را نصب العین قرار دهد. خلاصه که او مثل گربه‌ای است که به تکه گوشتی که جلویش بندازند راضی است و خودش را برای همان صاحب گوشت لوس می‌کند. من دوست لاشی کم نداشته و ندارم. با خیلی‌هایشان هم رفاقت عمیقی داشته و دارم اما یکی از افتخارات زندگی‌ام این است که یک لیکر هیچگاه در ترکیب اجتماعی دوستانم جایگاهی نداشته و نخواهد داشت‌. اصلا خوار و مار همه‌ی لیکرها زنده است.


بعضی‌ها همین‌که برایشان داروی ضد افسردگی تجویز می‌کنی یا به یک روان‌پزشک ارجاع‌شان می‌دهی جوری فشاری می‌شوند انگار بهشان فحش خوار و مادر داده‌ای. من به این بیمارها می‌گویم دپرشن پلاس ایدیت! یعنی هم افسرده هستند و هم به مرض چیزخلی مبتلا هستند! (وام گرفته از بیماری پارکینسون پلاس دمنشیا) خب خواهر/برادر من افسرده هستی دیگر. فشاری شدن و چانه‌زدن ندارد که. بپذیر و پی‌گیر درمانت باش. بعضی‌ها هم که کمی منطقی‌تر هستند افسردگی را می‌پذیرند اما زیر بار دارو نمی‌روند و اعتقاد دارند با تراپی و روان‌شناس و مشاور کارشان راه می‌افتند. من معمولا برای این افراد، شخص افسرده را به یک ماشینی که چرخ‌هایش پنچر است تشبیه می‌کنم. تراپیست با حرف‌هایش مسیر پیش رو را برایت تشریح می‌کند و تو را به سمت جاده‌ی زیبا هدایت می‌کند اما تا وقتی که ماشین پنچر است و قادر به حرکت نباشد حرکت و مسیری هم معنا ندارد. پنچرگیری این ماشین کار روان‌پزشک و داروهایش است که دوباره ماشین را قابل حرکت کند و بدهدش دست روان‌شناس و مشاور که هرجا بخواهد ببرد. خوش‌بختانه این تشبیهاتم تاکنون حسابی جواب داده و بیمار را راضی به دریافت نسخه و یا مراجعه به روان‌پزشک می‌کند.


بله! کفش پاشنه‌بلند چند سانتی‌متر قد را بیش‌تر می‌کند، باسن را قلنبه‌تر کرده، از نظر ظاهری حداقل یک سایز به بوبز اضافه می‌کند و با تسهیل در نمایش کت‌واک باعث می‌شود همه‌ی این حجم‌ها به مستقیم‌ترین شکل ممکن به چشم بیاید اما همان‌گونه که در تصویر مشاهده می‌فرمایید چه‌گونه با تغییر در محور اندام و ستون فقرات خوار بدن را می‌نماید. حالا ما نمی‌گوییم استفاده نکنید، بالاخره توی این رکود شوهر اگر داشته‌های خودتان را بروز ندهید خیلی زود رقابت را به حریفان قدرتان واگذار خواهید کرد و نیز فرصت کورکردن چشم جاری و اکس و نکست و پسرهای اطراف چیزی نیست که بشود به همین راحتی‌ها از دستش داد اما خب بر سبیل تعادل و میانه‌روی قدم بردارید و برای جشن و مراسم و پسری بدنتان را به‌فنا دهید که ارزشش را داشته باشد.


همسر دوستم که از بچه‌های پرستاری دانشگاهمان بود رو بهم گفت «دوران دانشجویی با این‌که اکثر رفقای صمیمیت سرشون توی دانشکده‌ی ما بود و هرکدوم لااقل دوره‌ای با یکی از بچه‌های ما بودند اما عجیبه که هیچ‌وقت توی دانشکده اسمی از تو نبود و وارد این بازی‌ها نشدی.» دوستم گفت «از بس که مثبت بوده و سرش به کار خودش گرم بوده.» من گفتم «شاید هم از بس که حرفه‌ای بودم و کارم خوب بوده!» 😈


من اگر نسبت به کسی حسی نداشته باشم، در برخورد باهاش چه در چت و چه در مکالمه همیشه از دوم شخص جمع برایش استفاده می‌کنم و خطابش می‌کنم. اگر دوستم باشد جمع می‌شود مفرد و «شما» می‌شود «تو» و «ید» می‌شود «ی». اگر ازش خوشم بیاد بهش می‌گویم تخمی و اگر واقعا دوستش داشته باشم بهش می‌گویم شیرین‌عقل. یعنی عصاره‌ی تمام محبت‌های من توی این کلمه نهفته است. پس ای محبوب شیرین‌عقل من! اگر روی‌گردانان از من می‌دانستند که چه محبتی پشت کلمه‌ی شیرین‌عقل وجود دارد، بدون شک از شوق شنیدنش از سوی من جان می‌دادند و بندبند وجودشان از محبت من از هم می‌گسست.


اگر پزشک‌بلاگرها، زیبایی‌کارها، پکیج‌فروش‌ها، مهاجران -علی‌الخصوص مهاجران کشورهای آلمان و حاشیه‌ی خلیج فارس- بهشان برنمی‌خورد و اجازه می‌دهند باید بگویم که من رزیدنت سال یک هستم در یکی از سخت‌ترین رشته‌ها آن‌هم در یکی از شلوغ‌ترین بیمارستان‌های کشور. بیشتر تایم ماه را بیمارستان هستم. کشیک‌های سنگین و طاقت‌فرسایی را پشت سر می‌گذارم. دارم از خیلی از تفریحاتم می‌زنم.‌ بیمارستان لولینگ وحشتناکی دارد و گاهی از طرف رزیدنت‌های سال بالا و اتندهایش توبیخ می‌شوم. حقوق چندانی نمی‌گیرم و شب و روزم قاتی شده و باید به فکر پره‌ارتقا و ارتقا یک به دو و دو به سه و سه به چهار و بورد و آسکی و کِی‌اِف و فلان و بهمان هم باشم اما نه‌تنها از رزیدنتی پشیمان نیستم که راضی هم هستم و برگردم همین مسیر را از نو می‌روم. این از من. نظر برادرم و چهار پنج نفر از رفقای رزیدنت را هم پرسیدم، آن‌ها هم همین نظر را داشتند. پس از حالا اگر خواستید از رزیدنتی بد بگویید جوری نگویید که انگار نظر همه نسبت بهش منفی است و از طرف گروه ما -هرچند قلیل و کم- گه نخورید. باتشکر.


من چیزی را که برایم مهم‌ باشد فراموش نمی‌کنم. پس وقتی تو‌ داری در مورد یک‌ موضوع مشترک صحبت می‌کنی و من می‌گویم یادم نیست، یعنی یا یادم هست و نمی‌خواهم در موردش حرف بزنم یا تو‌ اساسا به یک‌ورم هم نبودی و‌ نیستی.


استاد امروز پرسید تعداد دفعات تلاش برای انجام اسپیرومتری¹ جهت به‌دست‌آوردن یک نتیجه‌ی مطلوب چند بار است که جواب دادم. بعد ازم در مورد کنترااندیکاسیون‌²های مطلق انجام این تست پرسید که باز هم جواب دادم. سوال بعدی‌اش این بود که «در چه افرادی از انجام مکرر تست اسپیرومتری می‌ترسیم؟» من گفتم «من که اصلا از انجام مکرر این تست نمی‌ترسم، حالا اگه شما می‌ترسید رو دیگه نمی‌دونم!»³ یعنی استاد از دم در جراحی مردان تا دم در آی‌سی‌یو آ یک‌ریز می‌خندید. :)))

کلمات و ترکیبات تازه:
۱. نوعی تست تنفسی جهت تشخیص برخی از بیماری‌های ریوی
۲. ممنوعیت
۳. راستش خودم هم آن لحظه جوابش را نمی‌دانستم اما جوابش می‌شد؛ بارداری و سابقه‌ی تشنج


بیمار آمده با فشار خون بالا. یکی دو مرحله طول می‌کشد تا با دارو فشارش کنترل شود. می‌خواهم برای منزل داروهایش را تنظیم کنم که می‌گوید «ولی می‌دونی دکتر چی فشارم رو آورد پایین؟» چیزی نمی‌گویم و به وارد کردن داروهایش توی سیستم ادامه می‌دهم. ادامه می‌دهد «لواشک! یکم لواشک خوردم خوب شدم!» سرم را از مانیتور بلند می‌کنم و بهش نگاهی می‌اندازم و می‌گویم «خب پس اگه می‌خوای من دیگه به‌جای دارو، برات لواشک بنویسم؟!» والا. ما این‌جا داریم باسنمان را پاره می‌کنیم که تو بیایی از اثرات لواشک بگویی؟! یا غیر از این. من نمی‌دانم کجا نوشته که سیر و لیمو برای کاهش فشار به‌درد می‌خورد که کشیکی نیست مگر حداقل یک نفر با فشار خون بالا که می‌گوید برای کنترل فشارش از این ترکیب استفاده می‌کند. یک‌بار یکی از بیمارها با فشار خون تا ناموس بالا گفت «دکتر من چند ماهه فشار خونم با سیر و لیمو کنترل بود امروز نمی‌دونم چی شد فشار خونم بالا رفت.» بهش گفتم «خب دوز سیر و لیموت رو بیشتر می‌کردی تا فشارت رو پایین می‌آورد، چرا اومدی این‌جا؟!» بعد می‌گویید چرا عصبانی هستی و فحش می‌دهی. خب اعصاب نمی‌گذارند برای آدم.


توی معاینه‌ی بیمار متوجه کلابینگ¹ انگشتانش شدیم. استاد پرسید «تنها علت کلابینگ که قابل برگشته چیه؟» گفتم «آبسه‌ی ریه» گفت «آفرین!» و من رو کردم به قل دیگر و گفتم «یک صفر به نفع من!» و استاد لبخند زد. در ویزیت بیمار بعدی متوجه زمینه‌ی آلرژیکش شدیم و برایش مونته‌لوکاست تجویز کردیم. استاد پرسید «این دارو در چه بیمارانی نباید تجویز بشه؟» قل دیگر گفت «دپرشن²» و استاد گفت آفرین و قل دیگر رو به من کرد و گفت «یک-یک!» و استاد لبخندی بیشتر از قبل زد. بعد من رو کردم به استاد و گفتم «انصافا جواب کدوم سوال سخت‌تر بود، مال من یا برادرم؟» و برادرم تایید که «آره بگو». استاد دیگر نتوانست خودش را کنترل کند زد زیر خنده و بعدش جوری نگاهمان کرد که یعنی این‌ها دیگر کی هستند. :)))

کلمات و ترکیبات تازه:
۱. به معنای چماقی‌شدن حالت انگشتان است.
۲. افسردگی


بیمار با حالت عصبانیت گفت «دکتر این چه وضعشه؟ از صبح تا حالا چیزی نخوردم و این‌جا هم چیزی بهمون ندادن. از گرسنگی مردیم.» گفتم «پس چند ساعت دیگه تحمل کن وصلش کن به اذان مغرب و برو پیشواز!» انصافا سطح این شوخی دیگر بالا بود. خدا نکشدم. گوله‌ی نمکی هستم برای خودم. هار هار هار :)))


یک بار به من گفت از هر کس که کمتر گریه کند بیشتر می‌ترسد. گفت به نظر او وحشتناک‌ترین و خطرناک‌ترین آدم‌های این دنیای عوضی کسانی هستند که حتی یک‌بار هم گریه نکرده‌اند.
[حکایت عشقی بی‌قاف.../مستور]


ازم پرسید آخرین‌باری که گریه کردم کی و چرا بوده؟ خیلی فکر کردم و واقعا یادم نیامد از وقتی که عقل‌رس شده باشم گریه کرده باشم. دیدن مرگ و غم و درد و بیماری دیگران و نیز مشکلات شخصی و روابط بین فردی خودم البته که ناراحت‌کننده است اما معمولا به‌جای اشک خودش را به صورت خشم و یاد واژن مادر مسببانشان نشان می‌دهد چرا که مدت‌هاست پذیرفته‌ام این روزگار چه‌قدر مادرخراب است و همه‌ی این مشکلات هم در چارچوب همین خرابی‌اش قابل توجیه است. به قول مستور فقط ابله‌ها هستند که از چیزی تعجب می‌کنند. اما نه! چرا! الآن یادم آمد که آخرین‌باری که گریه کرده‌ام همین یک سال پیش و همین حوالی بود. مراسم خاکسپاری مادربزرگم. یادم آمد وقتی دانشگاه قبول شدیم همیشه بهمان می‌گفت «کاش خدا اون‌قدری بهم عمر بده که فارغ‌التحصیلی و دکترشدن شما دوتا رو ببینم و بعدش دیگه چیزی از دنیا نمی‌خوام.» آرزویی که بهش رسید و تا زمان فارغ‌التحصیلی ما زنده ماند و پزشک‌شدن ما را دید اما آن روزگار مدت‌ها بود که سیر آلزایمرش شروع شده بود و دیگر حتی ما را نمی‌شناخت. آن‌جا بود که ناخودآگاه چند قطره اشک از چشم‌هایم به روی گونه‌هایم لغزید.


ازت نمی‌گذرم ولی ازت عبور می‌کنم...
@DrKardiologe


فردا امتحان پره‌ارتقا داریم و من چیزی نخوانده‌ام. حتی یک کلمه. یعنی لایش را هم باز نکرده‌ام. گفتم لایش؟ یاد آن جوکه افتادم که قزوینه یک پسر بچه را روی ترک دوچرخه‌اش نشانده و دارد با سرعت رکاب می‌زند، ازش می‌پرسند کجا با این عجله؟ می‌گوید فردا از این بچه امتحان دارم و هنوز لایش را باز نکرده‌ام! اما چرا نخواندم؟ یکی‌اش برمی‌گردد به دیلاتاسیون ذاتی‌ام که واقعا تا احساس خطر نکنم و چیزی برایم مهم نباشد به خودم تکان نمی‌دهم. دلیل دیگر اما هنوز خستگی آزمون رزیدنتی توی تنم است و تازه بعد از مدت‌ها NPO¹بودن تازه PO² شده‌ام و حیفم می‌آید دوباره جسم و روانم را توی مسیر درس‌خواندن قرار دهم و فعلا دنبال استراحت هستم. گفتم PO یاد خاطره‌ای افتادم که رزیدنت اورولوژی تازه عقد کرده بود و داشت شیرینی‌اش را پخش می‌کرد. یکی دیگر از رزیدنت‌ها بهش گفت حالا PO شدی یا نه؟! البته که می‌دانم دوری از درس زمان زیادی طول نمی‌کشد و به‌زودی با اولین احساس خطر دست‌به‌کار می‌شوم و با کمری پر و اندود از ویاگرا خوار درس و مشق را یکی می‌کنم. اصلا یکی از دعاهای هرشبم این است «خدایا بهشتت را نمی‌خواهم! فقط آنقدر به من فرصت بده که دستم به قلم و کتاب برسد. آن‌وقت اگر خواستی به دوزخم بفرستی، بفرست!»³

کلمات و ترکیبات تازه:
۱. مخفف عبارتی لاتین و به معنای ناشتا بودن بیمار و پرهیز از خوردن
۲. عکس مورد ۱. یعنی مصرف مواد و دارو و غذا از راه دهان
۳. یکی از دیالوگ‌های ماندگار سریال مختارنامه از زبان مختار ثقفی. طبیعتا در دیالوگ اصلی به جای کلمات قلم و کتاب، از قبضه‌ی شمشیر استفاده شده است.


بیمار از گلپایگان آمده بود اما ته لهجه‌ی عربی داشت. خودش می‌گفت متولد کربلاست و پدربزرگش زمان حسن البکر آن‌جا زندگی می‌کرده. به این‌جا که رسید استاد پرسید «بچه‌ها می‌دونید حسن البکر کیه؟» من فورا گفتم «احمد حسن البکر، رییس جمهور عراق قبل از صدام» و منتظر بودم استاد بازم در موردش بپرسد تا تعداد موهای لای باسن آن مرحوم را بریزم روی داریه. استاد اما تا همین را شنید کلی ذوق کرد و آفرین گفت و باورش نمی‌شد کسی در لول ما اهل مطالعه هم باشد. می‌خواستم بگویم «هی استاد! این خزانم را نبین، من هم بهاری داشتم!»

پ. ن: بیمار چندتا آدامس گذاشت روی میز و گفت از کربلا آورده و به عنوان تبرک بهمان داد. یکی کم آمد. دختر همگروهی گفت «برش دار!» گفتم «نه تو برش دار شاید به حق امام حسین شفا پیدا کردی!» این شوخی شوهرعمه‌ای اما بانمک حدود دو دقیقه نات‌استاپ خنده گرفت.


بیمار گفت در خارج مرکز اکو انجام داده و دکتر بهش گفته فلان و بهمان. من هم بعد از چندتا سوال ازش پرسیدم «می‌شه اکوتون رو ببینم؟» گفت «اره بفرمایید» و فورا دستش را برد به کمربند شلوارش که بازش کند. قبل از این‌که کار به جای باریک بکشد و بیمار مراسم استریپ‌تیز را برگزار کند با دستپاچگی گفتم «اکوی قلب! برگه‌ی گزارش اکوی قلبی که خارج بیمارستان انجام دادید.» و بیمار تازه دوزاریش افتاد و برگه‌ی اکو را داد دستم. این‌بار که واقعا بخیر گذشت ولی اخر انصافا کجای تلفظ اکو شبیه آن‌جاست. اصلا گیریم شبیه هم باشد تو نباید برایت سوال پیش بیاید که قلب چه ارتباطی با آن‌جا دارد؟!😂

20 last posts shown.