آنجلینا_ آمادهاید... یک... دو....
آذرخش_ یک لحظه یک لحظه!
دوباره عقب برگشتم به آذرخش دیدم..
رفت نوران خانم را آورد.. در حالیکه نوران خانم میخندید و میگفت عیب است به من به سنامنمیخواند جست بزنمگل را بگیرم! اما آذرخش با کلی شماجت و اصرار اورا اورد و در جمع ایستاده کرد
آنجلینا_ امتحان شرط است..
و دوباره برگشتم جلو و گل را به عقب پرتاب کردم... که صدای هیاهوی دخترا گوشهایم را برد..
منم چرخیدم نگاه کردم.. چشمانم وا ماند گل به دست نوران خانم رفته بود..
نوران_ آخر من در این پس پیری؟؟ کی قرار است با من ازدواج کند؟؟ههههههه
الیام_ نوران سلطان... گل کااااشتید!
نوران_ حتما نوه دومم دمیرم ازدواج میکند!
هاریکا آمد کنار نوران خانم و دست خود را به بازو اش حلقه زد.. و به کسی اشاره کرد
هاریکا_ پدرم مجرد است نورااانی!
رد نگاهش را گرفتم به کاکا برایان رسیدم.. دهانم باز ماند...
آذرخش_ اووووه یازنه قبلی بعد ازین خسرم میشوی!
نوران_ وااااییی خدا نکند!
دمیر_ اقا برایان و نوران خااانم.... طوی دیگهام درک است!
و شروع به کف زدن کرد...
من حالا پاداش شکست هایم را میبینم همان موقع که همه تلاش هایم نقش بر آب شد..
همان موقع که با چشممیدیدم عزیزانم از دستم میرفتند.. ذره ذره حس میکردم، هر چیز را که دوست داشتماز دستم میرفت..
اما خدا ترا دور میزند.. مگر تو بندهاش نیستی..
چه خیال کردی بندههایش شاید ترا پس پا بزند اما هنوز خدای است که ترا مینگرد چه آنی اورا صدا میزنی!!!
شکست همان چالش است که خدا در ان ترا امتحان میکند خدا حیلی خوبتر از ما معنی شکست را میداند.
حالا عزیزانم دارند به همدیگر نگاه میکنند وو قهقهه میخندند شادی میکنند..
همان هنگام که خواب دیدم نور را در انتهای جاده.. در اصل آن نور، زننده بود.. اما عشق هم چنین بود.. زننده خوار کننده...
عشق عاقبت خوبی دارد... امروز ما عاشق زندگیهستیم..!
_حس مبهم از کدام حس ها بحث نکرد؟؟
alef_sevan_آسوده_مستعار#
ادامه دارد......
آذرخش_ یک لحظه یک لحظه!
دوباره عقب برگشتم به آذرخش دیدم..
رفت نوران خانم را آورد.. در حالیکه نوران خانم میخندید و میگفت عیب است به من به سنامنمیخواند جست بزنمگل را بگیرم! اما آذرخش با کلی شماجت و اصرار اورا اورد و در جمع ایستاده کرد
آنجلینا_ امتحان شرط است..
و دوباره برگشتم جلو و گل را به عقب پرتاب کردم... که صدای هیاهوی دخترا گوشهایم را برد..
منم چرخیدم نگاه کردم.. چشمانم وا ماند گل به دست نوران خانم رفته بود..
نوران_ آخر من در این پس پیری؟؟ کی قرار است با من ازدواج کند؟؟ههههههه
الیام_ نوران سلطان... گل کااااشتید!
نوران_ حتما نوه دومم دمیرم ازدواج میکند!
هاریکا آمد کنار نوران خانم و دست خود را به بازو اش حلقه زد.. و به کسی اشاره کرد
هاریکا_ پدرم مجرد است نورااانی!
رد نگاهش را گرفتم به کاکا برایان رسیدم.. دهانم باز ماند...
آذرخش_ اووووه یازنه قبلی بعد ازین خسرم میشوی!
نوران_ وااااییی خدا نکند!
دمیر_ اقا برایان و نوران خااانم.... طوی دیگهام درک است!
و شروع به کف زدن کرد...
من حالا پاداش شکست هایم را میبینم همان موقع که همه تلاش هایم نقش بر آب شد..
همان موقع که با چشممیدیدم عزیزانم از دستم میرفتند.. ذره ذره حس میکردم، هر چیز را که دوست داشتماز دستم میرفت..
اما خدا ترا دور میزند.. مگر تو بندهاش نیستی..
چه خیال کردی بندههایش شاید ترا پس پا بزند اما هنوز خدای است که ترا مینگرد چه آنی اورا صدا میزنی!!!
شکست همان چالش است که خدا در ان ترا امتحان میکند خدا حیلی خوبتر از ما معنی شکست را میداند.
حالا عزیزانم دارند به همدیگر نگاه میکنند وو قهقهه میخندند شادی میکنند..
همان هنگام که خواب دیدم نور را در انتهای جاده.. در اصل آن نور، زننده بود.. اما عشق هم چنین بود.. زننده خوار کننده...
عشق عاقبت خوبی دارد... امروز ما عاشق زندگیهستیم..!
_حس مبهم از کدام حس ها بحث نکرد؟؟
alef_sevan_آسوده_مستعار#
ادامه دارد......