#پارت۳۵۲
سریع رفتم توي اتاقم و ساکمو برداشتم. ....
چند دست لباس انداختم توش و به حالت دو از خونه زدم بیرون...
به سمت ماشین رفتم..
فقط دلم میخواست از این شهر برم...
از مردمش... از خونه هاش.... حتی از هواش هم حالم بهم میخورد....
می خواستم فرار کنم....
دلم یه کسی رو میخواست که آرومم کنه...
نوازشم کنه....یا شایدم حتی بزنتم... تنبیهم کنه...
توي جاده افتادم...
جاده اي که انتهاش منو به خانوادم میرسوند...
خانواده اي که زیر خروارها خاك خوابیده بودند.. راحت و آسوده...
سریع رفتم توي اتاقم و ساکمو برداشتم. ....
چند دست لباس انداختم توش و به حالت دو از خونه زدم بیرون...
به سمت ماشین رفتم..
فقط دلم میخواست از این شهر برم...
از مردمش... از خونه هاش.... حتی از هواش هم حالم بهم میخورد....
می خواستم فرار کنم....
دلم یه کسی رو میخواست که آرومم کنه...
نوازشم کنه....یا شایدم حتی بزنتم... تنبیهم کنه...
توي جاده افتادم...
جاده اي که انتهاش منو به خانوادم میرسوند...
خانواده اي که زیر خروارها خاك خوابیده بودند.. راحت و آسوده...