💥برو به شاه بگو كسی از توپ خالی شما نمی ترسد!
✍️علی مرادی مراغه ای
✅آقانجفی یکی از دشمنان سرسخت مشروطه ایران بود و امروز زادروز اوست.
♦️قبل از مشروطه، مال و جان مردم اصفهان و حوالی آن در دست دو نفر یعنی: ظل السلطان(پسر ناصرالدین شاه حاکم اصفهان) و شیخ محمدتقی آقانجفی بود، همان روحانی ثروتمند، متنفذ و ضد مشروطه که گویند کتاب مثنوی معنوی را با چنگگ برمیداشت و در بخاری می انداخت تا دستش نجس نگردد!.
این دو نفر، چنان به هم نزدیک بودند که «ظل السلطان، شیخ آقانجفی را حضورا و غیابا اخوی خطاب میکرد»
(مقدمه ای بر جامعه شناسی اصفهان، انصاری...ص۴۸)
جالب اینجاست که پس از انقلاب مشروطه، مردم اصفهان از دست ظلم و تعدی ظل السلطان و آقانجفی در ۸محرم ۱۳۲۵ه به وکلای آذربایجان در مجلس اول متظلم شدند.
(اسناد مشروطیت، ایرج افشار...ص۳۴۶)
♦️این دو نفر، اصفهان را باهم میخوردند اما برخی مواقع، میانه شان شکرآب میشد، یکبار نجفی از ظل السلطان کاری خواست اما ظل السلطان گفت«من این کار را برای تو نخواهم کرد اگر قانع نمی شوی میتوانی به شاه بابام بنویسی تا مرا از حکومت اصفهان عزل کند»
آقانجفی هم در جواب گفته بود:
«چرا بنویسم شاه بابات ترا بردارد، مینویسم به امپراطور روس که شاه بابات را معزول کند»!
البته آقانجفی برای ناصرالدین شاه نیز تره خرد نمی کرد او ماهى دو سه هزار تومان به طلاب و فقرا شهريه می داد.
(روزنامه خاطرات عين السلطنه...ج۲ص۱۴۵۷)
و «بعنوان اجراء حد درباره مرتدين در اصفهان اسباب زحمت زياد براى دولت شد»
(چهل سال تاريخ ايران...ج۲ص ۷۷۳)
ثروتش به كرورها مى رسيد و مالیات نمی پرداخت هر وقت هم او را به تهران احضار میکردند نمی رفت، او «در اصفهان قريب پنجاه شصت نفر از بابيه را شكم دریده و سر بریده بود»!
(روزنامه خاطرات عين السلطنة...ج۲ص۱۶۱۶).
♦️یکبار شورشی در اصفهان رخ داد و به كشته شدن تعدادی از مردم به دست حاكم شهر انجاميد، حاكم در گزارش خود به ناصرالدين شاه، شيخ آقانجفی را عامل تحريك مردم دانست. شاه او را به تهران احضار كرد. اما آقانجفی به احضار شاه وقعی ننهاد. روحانيون درباری به تكاپو افتادند كه سر و ته قضيه را به نحوی فيصله دهند تا نه سيخ بسوزد و نه كباب. امام جمعه، داماد شاه و آقا سيدعلی اكبر تفرشی و چند تن ديگر از علمای تهران، كوشيدند چنين وانمود كنند كه به خواهش علما، ناصرالدين شاه از پافشاری در احضار اهانتآميز آقانجفی خودداری كرده و از آقانجفی هم خواستند كه به قصد زيارت مشهد حركت كند و ضمن اقامت چند روزه در تهران، با شاه ملاقات نمايد. به اين ترتيب نه اهانتی به مقام روحانی آقانجفی وارد شود و نه امر شاه بلا اجرا بماند.
♦️اما وقتی دو سمبل قدرتِ دینی و سیاسی در تهران با همديگر روبرو شدند، اختلافشان نه تنها حل نشد بلكه عميقتر گشت:
«آقانجی با استقبال مردم وارد تهران شد و به اصرار علما در قصر شمسالعماره به ملاقات شاه رفت. عمدا يكی از ملاهای اصفهان را هم با خود برد تا به محض آمدن شاه با صدای بلند مشغول مباحثه فقهی شوند! شاه وارد شد و معتمدالدوله پيش دويد و ورود «اعليحضرت قدر قدرت» را اعلام داشت...
اما آقانجفی به بهانه اينكه با تشريفات دربار آشنايی ندارد به روی خود نياورد، شاه نزديك شد ناگهان آقانجفي سر بلند كرد و با لهجه اصفهانی گفت:
«شاه شوماييد؟ سلام»!.
شاه از اين توهين عمدی برآشفته و غضبناك در حالیكه تهديدهای سخت می نمود از تالار خارج شد. غضبِ شاه، اتابك و رجال درباری را سخت به وحشت انداخت، آقانجفی هم برخاست و عصا زنان راه خود را گرفت كه برود، صدراعظم امينالسلطان با رنگ پريده پيش دويده و گفت:
آقا... چرا اينطور رفتار فرموديد؟ امروز جان و مال تمام مملكت در اختيار اعليحضرت است. جان خودتان و ما را به خطر انداختهايد...
آقانجفی در حاليكه به در خروجی قصر نزديك شده بود ناگهان در هشتی بزرگ شمسالعماره چشمش به توپی كه در آنجا كار گذاشته بودند افتاد. «بدون توجه به تهديدها و تشويشهای صدراعظم با لحن تمسخرآلودی گفت:
آقای صدراعظمباشی! اين «دروازه» چی است؟
صدراعظم جواب داد توپ.
پرسید توپ چی است؟ از همانهايی كه بچهها بازی می كنند؟
صدراعظم پاسخ داد خير! اين توپی است كه در آن باروت می ريزند و آتش می كنند.
آقانجفی پرسید: باروت چه چيز است؟ در قرآن فقط هاروت و ماروت هست ولی حرفی از باروت نيست. صدراعظم پاسخ داد كه باروت دانههای سياهی است كه وقتی آتش به آن برسد منفجر می شود.
آقانجفی پرسید: وقتی توپ آتش گرفت چطور میشود؟
جواب داد اگر گلولهاش به هركسی برسد قطعهقطعه خواهد شد.
آقانجفی پيش رفت و جلوی توپ ايستاد و گفت آقای صدراعظم باشی! بفرماييد توپ دربرود و مرا قطعهقطعه كند!
اتابك گفت اين توپ خالی است و حالا در نمی رود.
آقانجفی نگاه تمسخرآلودی به صدراعظم انداخت و در جواب تهديدها گفت:
«برو به شاه بگو كسی از توپ خالی شما نمی ترسد.»!
✍️علی مرادی مراغه ای
✅آقانجفی یکی از دشمنان سرسخت مشروطه ایران بود و امروز زادروز اوست.
♦️قبل از مشروطه، مال و جان مردم اصفهان و حوالی آن در دست دو نفر یعنی: ظل السلطان(پسر ناصرالدین شاه حاکم اصفهان) و شیخ محمدتقی آقانجفی بود، همان روحانی ثروتمند، متنفذ و ضد مشروطه که گویند کتاب مثنوی معنوی را با چنگگ برمیداشت و در بخاری می انداخت تا دستش نجس نگردد!.
این دو نفر، چنان به هم نزدیک بودند که «ظل السلطان، شیخ آقانجفی را حضورا و غیابا اخوی خطاب میکرد»
(مقدمه ای بر جامعه شناسی اصفهان، انصاری...ص۴۸)
جالب اینجاست که پس از انقلاب مشروطه، مردم اصفهان از دست ظلم و تعدی ظل السلطان و آقانجفی در ۸محرم ۱۳۲۵ه به وکلای آذربایجان در مجلس اول متظلم شدند.
(اسناد مشروطیت، ایرج افشار...ص۳۴۶)
♦️این دو نفر، اصفهان را باهم میخوردند اما برخی مواقع، میانه شان شکرآب میشد، یکبار نجفی از ظل السلطان کاری خواست اما ظل السلطان گفت«من این کار را برای تو نخواهم کرد اگر قانع نمی شوی میتوانی به شاه بابام بنویسی تا مرا از حکومت اصفهان عزل کند»
آقانجفی هم در جواب گفته بود:
«چرا بنویسم شاه بابات ترا بردارد، مینویسم به امپراطور روس که شاه بابات را معزول کند»!
البته آقانجفی برای ناصرالدین شاه نیز تره خرد نمی کرد او ماهى دو سه هزار تومان به طلاب و فقرا شهريه می داد.
(روزنامه خاطرات عين السلطنه...ج۲ص۱۴۵۷)
و «بعنوان اجراء حد درباره مرتدين در اصفهان اسباب زحمت زياد براى دولت شد»
(چهل سال تاريخ ايران...ج۲ص ۷۷۳)
ثروتش به كرورها مى رسيد و مالیات نمی پرداخت هر وقت هم او را به تهران احضار میکردند نمی رفت، او «در اصفهان قريب پنجاه شصت نفر از بابيه را شكم دریده و سر بریده بود»!
(روزنامه خاطرات عين السلطنة...ج۲ص۱۶۱۶).
♦️یکبار شورشی در اصفهان رخ داد و به كشته شدن تعدادی از مردم به دست حاكم شهر انجاميد، حاكم در گزارش خود به ناصرالدين شاه، شيخ آقانجفی را عامل تحريك مردم دانست. شاه او را به تهران احضار كرد. اما آقانجفی به احضار شاه وقعی ننهاد. روحانيون درباری به تكاپو افتادند كه سر و ته قضيه را به نحوی فيصله دهند تا نه سيخ بسوزد و نه كباب. امام جمعه، داماد شاه و آقا سيدعلی اكبر تفرشی و چند تن ديگر از علمای تهران، كوشيدند چنين وانمود كنند كه به خواهش علما، ناصرالدين شاه از پافشاری در احضار اهانتآميز آقانجفی خودداری كرده و از آقانجفی هم خواستند كه به قصد زيارت مشهد حركت كند و ضمن اقامت چند روزه در تهران، با شاه ملاقات نمايد. به اين ترتيب نه اهانتی به مقام روحانی آقانجفی وارد شود و نه امر شاه بلا اجرا بماند.
♦️اما وقتی دو سمبل قدرتِ دینی و سیاسی در تهران با همديگر روبرو شدند، اختلافشان نه تنها حل نشد بلكه عميقتر گشت:
«آقانجی با استقبال مردم وارد تهران شد و به اصرار علما در قصر شمسالعماره به ملاقات شاه رفت. عمدا يكی از ملاهای اصفهان را هم با خود برد تا به محض آمدن شاه با صدای بلند مشغول مباحثه فقهی شوند! شاه وارد شد و معتمدالدوله پيش دويد و ورود «اعليحضرت قدر قدرت» را اعلام داشت...
اما آقانجفی به بهانه اينكه با تشريفات دربار آشنايی ندارد به روی خود نياورد، شاه نزديك شد ناگهان آقانجفي سر بلند كرد و با لهجه اصفهانی گفت:
«شاه شوماييد؟ سلام»!.
شاه از اين توهين عمدی برآشفته و غضبناك در حالیكه تهديدهای سخت می نمود از تالار خارج شد. غضبِ شاه، اتابك و رجال درباری را سخت به وحشت انداخت، آقانجفی هم برخاست و عصا زنان راه خود را گرفت كه برود، صدراعظم امينالسلطان با رنگ پريده پيش دويده و گفت:
آقا... چرا اينطور رفتار فرموديد؟ امروز جان و مال تمام مملكت در اختيار اعليحضرت است. جان خودتان و ما را به خطر انداختهايد...
آقانجفی در حاليكه به در خروجی قصر نزديك شده بود ناگهان در هشتی بزرگ شمسالعماره چشمش به توپی كه در آنجا كار گذاشته بودند افتاد. «بدون توجه به تهديدها و تشويشهای صدراعظم با لحن تمسخرآلودی گفت:
آقای صدراعظمباشی! اين «دروازه» چی است؟
صدراعظم جواب داد توپ.
پرسید توپ چی است؟ از همانهايی كه بچهها بازی می كنند؟
صدراعظم پاسخ داد خير! اين توپی است كه در آن باروت می ريزند و آتش می كنند.
آقانجفی پرسید: باروت چه چيز است؟ در قرآن فقط هاروت و ماروت هست ولی حرفی از باروت نيست. صدراعظم پاسخ داد كه باروت دانههای سياهی است كه وقتی آتش به آن برسد منفجر می شود.
آقانجفی پرسید: وقتی توپ آتش گرفت چطور میشود؟
جواب داد اگر گلولهاش به هركسی برسد قطعهقطعه خواهد شد.
آقانجفی پيش رفت و جلوی توپ ايستاد و گفت آقای صدراعظم باشی! بفرماييد توپ دربرود و مرا قطعهقطعه كند!
اتابك گفت اين توپ خالی است و حالا در نمی رود.
آقانجفی نگاه تمسخرآلودی به صدراعظم انداخت و در جواب تهديدها گفت:
«برو به شاه بگو كسی از توپ خالی شما نمی ترسد.»!