💥به مناسبت درگذشت طنزنویس توده ای در غربت
✍️علی مرادی مراغه ای
✅فریدون تنکابنی در ۷مهر در ۸۷سالگی در آسایشگاه سالمندان شهر کُلنِ آلمان درگذشت.
دوستانش در ذکر سجایا و طنزنویسی او چندین مقاله نوشته اند اما دریغ از یک سطر نوشته در نقد او و اشاره به نوشته های افراطی او در سالهای اوایل انقلاب...!
ما ایرانی ها خیلی احساسی هستیم و اشک مان همیشه دم مشک مان! لذا وقتی کسی می میرد او را به عرش می رسانیم مخصوصا اگر رفیق حزبی مان باشد!
ما ترکها مثلی داریم که:
«آدام اولنده گُتونه بال سورتر گئدر...؟!»
♦️اگر من در نوشته ها به نقد می پردازم بخاطر اینست که تاریخ غیبت پشت سر مردگان نیست بلکه ما به نقد گذشتگانمان نیاز داریم تا نقاط قوت و اشتباهاتشان چراغ راهمان باشد، چون در اینصورت به بلوغ نزدیک می شویم.
تفاوت ما آدميان با شامپانزه ها اینست که ما با تاریخ و نقد گذشتگانمان، از میراث گرانبهایی برخوردار میگردیم تا مانند شامپانزه ها از صفر شروع نکنیم!
و گر نه، دعا می کنیم که خداوند این توده ای درگذشته را با حوریان بهشتی محشور فرماید...!
♦️در سالهای بعد که تب انقلابی و آرمانگرایی افراطی این نسل فرو نشسته بود در طنزی بنام «کودک استثنایی» چنین نوشته:
«همین که نوزاد به دنیا آمد، پزشک ضربهای به پشتش زد که مانند همۀ نوزادان نفس بکشد و به گریه بیفتد، نوزاد نفس کشید، اما بر خلاف نوزادان دیگر به گریه نیفتاد، بلکه گفت:
«منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسی که فرو میرود...
پزشک با شگفتی ضربۀ دیگری به پشت نوزاد زد، این بار گفت:
«از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند.»
پزشک با خود گفت: «این کودک استثنایی و مغز نابغهها را دارد، مسلماً در این جامعۀ هشل هف عقب مانده دچار دردسر خواهد شد، بهتر است نیمی از مغزش را در آورم.»
نیمی از مغزش را بیرون آورد و بعد ضربهای به پشتش زد، نوزاد این بار گفت:
«در زندگی زخمهایی هست که روح را در انزوا مثل خوره میخورد و میتراشد»!
پزشک ضربۀ دیگری به پشت نوزاد زد و این بار با حیرت و ناباوری شنید:
«من مسلمانم، قبلهام یک گل سرخ، جانمازم چشمه، مُهرم نور...»!
پزشک با خود گفت:
«خیر، درست شدنی نیست! بهتر است بقیه مغزش را هم بیرون بیاورم، اصلاً مغز به چه دردش میخورد. بیمغز راحتتر زندگی خواهد کرد».
پزشک بقیۀ مغز نوزاد را هم بیرون آورد و باز ضربهای به پشت او زد. نوزاد این بار فریاد برآورد:
«مرگ بر بیحجاب! مرگ بر لیبرال! مرگ بر سکولار! مرگ بر روشنفکر!...»
♦️اما نباید از یاد برد که در اوایل انقلاب، فریدون تنکابنی و رفقای توده ای او مصداق بارز این "کودک استثنایی" بودند که آن پزشک مغزش را برداشته بود چرا که پس از انقلاب با کوشش حزب توده، واژه «لیبرالیسم» به یک انگ بدل شد که به دشمنان حزب پرتاپ میشد کیانوری افتخار میکرد که این واژه«اول بار توسط ما در فرهنگ سیاسی ایران وارد شده»!
( نامه مردم، شماره۳۹۲، ۲۰آذر ۱۳۵۹)
می بینیم که لیبرالیسم که از یادگارهای درخشان عصرِ روشنگری است و بر حقوق افراد و برابری فرصت ها، تأکید میکند در قاموس حزب توده به فحش بدل گشته و بارها در طنز فریدون تنکابنی کوبیده می شود...!
♦️حزب توده در عمر ۲۸۷ روزه دولت بازرگان به آن بعنوان نماد نیروی لیبرال حمله کرد چون به نظرش، دولت بازرگان انتقامجو نبود، چون نقش ترمز کننده داشت، چون مخالف خشونت انقلابی بود...!
وقتی پس از اشغال سفارت آمریکا، بازرگان استعفا داد، حزب توده با تمام وجود از آن استقبال و آنرا یک تحول نامید!
(مجله دنیا، مورخه۵۸، آبان، ش۸۲)
و فریدون تنکابنی، دولت بازرگان را به «فولکس فراعنه عهد بوق» تشبیه کرد که نمیتوانست حرکت کند و «سیل خروشان انقلاب او را شست و برد»!
(همان...ص۸۴)
اما وقتی «فولکس فراعنه»ی بازرگان از کار افتاد، برعکس انتظار حزب توده، بولدزر جمهوری اسلامی به حرکت در آمد و خود حزب توده را نیز روبید و از بین برد! و حزب توده که طبق نظریه «راه رشد غیرسرمایه داری» اولیانوفسکی، خواب کسب قدرت را می دید و دولت بازرگان را مانع می دانست اما بجای کسب بقدرت، راهی زندانها شد! مثل اینکه بقول مولوی:
از قضا سرگنجيين صفرا فزود روغن بادام خشکی مینمود!
♦️و در این زمان آقای فریدون تنکابنی طنزپرداز نیز که قبل از انقلاب طنز خوبِ "یادداشتهای شهر شلوغ" و پس از انقلاب تشبیه "فولکس فراعنه" از او به یادگار مانده، کوشید بگریزد و در سال ۶۲ دست به دامن قاچاقچی ها شد تا از راه کوههای کردستان به ترکیه و از آنجا به یک کشورِ پلیدِ سرمایه داری پناهنده شود...!
به نظرم این سخن سهراب، دستِ کم در زمان او صادق بوده که گفته بود:
این سرزمین، مادرانی خوب داشته با روشنفکرانی بد...!
https://s8.uupload.ir/files/1_o6o9.jpg
✍️علی مرادی مراغه ای
✅فریدون تنکابنی در ۷مهر در ۸۷سالگی در آسایشگاه سالمندان شهر کُلنِ آلمان درگذشت.
دوستانش در ذکر سجایا و طنزنویسی او چندین مقاله نوشته اند اما دریغ از یک سطر نوشته در نقد او و اشاره به نوشته های افراطی او در سالهای اوایل انقلاب...!
ما ایرانی ها خیلی احساسی هستیم و اشک مان همیشه دم مشک مان! لذا وقتی کسی می میرد او را به عرش می رسانیم مخصوصا اگر رفیق حزبی مان باشد!
ما ترکها مثلی داریم که:
«آدام اولنده گُتونه بال سورتر گئدر...؟!»
♦️اگر من در نوشته ها به نقد می پردازم بخاطر اینست که تاریخ غیبت پشت سر مردگان نیست بلکه ما به نقد گذشتگانمان نیاز داریم تا نقاط قوت و اشتباهاتشان چراغ راهمان باشد، چون در اینصورت به بلوغ نزدیک می شویم.
تفاوت ما آدميان با شامپانزه ها اینست که ما با تاریخ و نقد گذشتگانمان، از میراث گرانبهایی برخوردار میگردیم تا مانند شامپانزه ها از صفر شروع نکنیم!
و گر نه، دعا می کنیم که خداوند این توده ای درگذشته را با حوریان بهشتی محشور فرماید...!
♦️در سالهای بعد که تب انقلابی و آرمانگرایی افراطی این نسل فرو نشسته بود در طنزی بنام «کودک استثنایی» چنین نوشته:
«همین که نوزاد به دنیا آمد، پزشک ضربهای به پشتش زد که مانند همۀ نوزادان نفس بکشد و به گریه بیفتد، نوزاد نفس کشید، اما بر خلاف نوزادان دیگر به گریه نیفتاد، بلکه گفت:
«منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسی که فرو میرود...
پزشک با شگفتی ضربۀ دیگری به پشت نوزاد زد، این بار گفت:
«از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند.»
پزشک با خود گفت: «این کودک استثنایی و مغز نابغهها را دارد، مسلماً در این جامعۀ هشل هف عقب مانده دچار دردسر خواهد شد، بهتر است نیمی از مغزش را در آورم.»
نیمی از مغزش را بیرون آورد و بعد ضربهای به پشتش زد، نوزاد این بار گفت:
«در زندگی زخمهایی هست که روح را در انزوا مثل خوره میخورد و میتراشد»!
پزشک ضربۀ دیگری به پشت نوزاد زد و این بار با حیرت و ناباوری شنید:
«من مسلمانم، قبلهام یک گل سرخ، جانمازم چشمه، مُهرم نور...»!
پزشک با خود گفت:
«خیر، درست شدنی نیست! بهتر است بقیه مغزش را هم بیرون بیاورم، اصلاً مغز به چه دردش میخورد. بیمغز راحتتر زندگی خواهد کرد».
پزشک بقیۀ مغز نوزاد را هم بیرون آورد و باز ضربهای به پشت او زد. نوزاد این بار فریاد برآورد:
«مرگ بر بیحجاب! مرگ بر لیبرال! مرگ بر سکولار! مرگ بر روشنفکر!...»
♦️اما نباید از یاد برد که در اوایل انقلاب، فریدون تنکابنی و رفقای توده ای او مصداق بارز این "کودک استثنایی" بودند که آن پزشک مغزش را برداشته بود چرا که پس از انقلاب با کوشش حزب توده، واژه «لیبرالیسم» به یک انگ بدل شد که به دشمنان حزب پرتاپ میشد کیانوری افتخار میکرد که این واژه«اول بار توسط ما در فرهنگ سیاسی ایران وارد شده»!
( نامه مردم، شماره۳۹۲، ۲۰آذر ۱۳۵۹)
می بینیم که لیبرالیسم که از یادگارهای درخشان عصرِ روشنگری است و بر حقوق افراد و برابری فرصت ها، تأکید میکند در قاموس حزب توده به فحش بدل گشته و بارها در طنز فریدون تنکابنی کوبیده می شود...!
♦️حزب توده در عمر ۲۸۷ روزه دولت بازرگان به آن بعنوان نماد نیروی لیبرال حمله کرد چون به نظرش، دولت بازرگان انتقامجو نبود، چون نقش ترمز کننده داشت، چون مخالف خشونت انقلابی بود...!
وقتی پس از اشغال سفارت آمریکا، بازرگان استعفا داد، حزب توده با تمام وجود از آن استقبال و آنرا یک تحول نامید!
(مجله دنیا، مورخه۵۸، آبان، ش۸۲)
و فریدون تنکابنی، دولت بازرگان را به «فولکس فراعنه عهد بوق» تشبیه کرد که نمیتوانست حرکت کند و «سیل خروشان انقلاب او را شست و برد»!
(همان...ص۸۴)
اما وقتی «فولکس فراعنه»ی بازرگان از کار افتاد، برعکس انتظار حزب توده، بولدزر جمهوری اسلامی به حرکت در آمد و خود حزب توده را نیز روبید و از بین برد! و حزب توده که طبق نظریه «راه رشد غیرسرمایه داری» اولیانوفسکی، خواب کسب قدرت را می دید و دولت بازرگان را مانع می دانست اما بجای کسب بقدرت، راهی زندانها شد! مثل اینکه بقول مولوی:
از قضا سرگنجيين صفرا فزود روغن بادام خشکی مینمود!
♦️و در این زمان آقای فریدون تنکابنی طنزپرداز نیز که قبل از انقلاب طنز خوبِ "یادداشتهای شهر شلوغ" و پس از انقلاب تشبیه "فولکس فراعنه" از او به یادگار مانده، کوشید بگریزد و در سال ۶۲ دست به دامن قاچاقچی ها شد تا از راه کوههای کردستان به ترکیه و از آنجا به یک کشورِ پلیدِ سرمایه داری پناهنده شود...!
به نظرم این سخن سهراب، دستِ کم در زمان او صادق بوده که گفته بود:
این سرزمین، مادرانی خوب داشته با روشنفکرانی بد...!
https://s8.uupload.ir/files/1_o6o9.jpg