خلاصهطلا:
طلا دختری رنج کشیده که به لطف جابر از اون محله خطرناک و پدر و برادر معتادش خلاص میشه و با حمایت اون مرد از عرش به فرش میرسه!جابرخان بعد از اینکه سرپناهی میشه برای دختر قصهمون،سایه اجبار رو روی سر مالکخان پسر ارشدش میندازه و از اون میخواد با طلا ازدواج کنه در غیر اینصورت اون تهدید به منع کردن از ارث میکنه!در نهایت مالک مجبور میشه علارغم میل باطنیش با طلا ازدواج کنه و رابطه عاشقانهاش با دوس دخترش بهم بزنه!
مالک و طلا با هم ازدواج میکنن و صاحب یه دختر به اسم نبات میشن
دو سال میگذره
شروع رمان از اینجاس که..
حالا جابرخان طی یه تصادف میمیره
مالک خان میشه بزرگ خانواده!صاحب تمام قدرت و ثروت اجدادیشون!
حالا دیگه کی میتونست جلوی اونو بگیره؟
خیلی از مرگ اون مرد نمیگذره که مالک تصمیم میگیره طلا رو طلاق بده و در نهایت حصانت بچه رو هم میگیره.
حالا طلا میمونه با یه شناسنامه خطخورده، قلبی شکسته،عشقی نافرجام و بدون هیچ سرپناهی..طلایی که تنها یادگاری از زندگی قبلیش رد بخیههای شکمشه،ردی که نشون میداد اون مادر یه دختر کوچولوی نازه که از دیدن هر روزش محرومه
مادری که برای دیدن بچهش باید وقت قبلی میگرفت!
طلا دختری رنج کشیده که به لطف جابر از اون محله خطرناک و پدر و برادر معتادش خلاص میشه و با حمایت اون مرد از عرش به فرش میرسه!جابرخان بعد از اینکه سرپناهی میشه برای دختر قصهمون،سایه اجبار رو روی سر مالکخان پسر ارشدش میندازه و از اون میخواد با طلا ازدواج کنه در غیر اینصورت اون تهدید به منع کردن از ارث میکنه!در نهایت مالک مجبور میشه علارغم میل باطنیش با طلا ازدواج کنه و رابطه عاشقانهاش با دوس دخترش بهم بزنه!
مالک و طلا با هم ازدواج میکنن و صاحب یه دختر به اسم نبات میشن
دو سال میگذره
شروع رمان از اینجاس که..
حالا جابرخان طی یه تصادف میمیره
مالک خان میشه بزرگ خانواده!صاحب تمام قدرت و ثروت اجدادیشون!
حالا دیگه کی میتونست جلوی اونو بگیره؟
خیلی از مرگ اون مرد نمیگذره که مالک تصمیم میگیره طلا رو طلاق بده و در نهایت حصانت بچه رو هم میگیره.
حالا طلا میمونه با یه شناسنامه خطخورده، قلبی شکسته،عشقی نافرجام و بدون هیچ سرپناهی..طلایی که تنها یادگاری از زندگی قبلیش رد بخیههای شکمشه،ردی که نشون میداد اون مادر یه دختر کوچولوی نازه که از دیدن هر روزش محرومه
مادری که برای دیدن بچهش باید وقت قبلی میگرفت!