亇乇片丂乇亇 hot


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: Telegram



Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri




با کلاس حرف بزن‌ عاشقت شن‌!
تیکه بنداز ولی با ادب: @SheeRreno


در یک ثانیه خانواده ی شوهرتو بشناس
تازه ازدواج کردی میخوای زودتر بشناسیشون؟


سریع‌ترین راه برای شناخت خانواده‌ی شوهر، "دقت کردن به نوع روابطشون با خانواده‌ی پدریه."
حالا این یعنی چی؟!
دقت کن ببین مادر شوهرت چقدر مادر شوهر خودش، خواهر شوهرهاش یا جاریاش رو تحویل می‌گیره. باهاشون کات کرده یا نه؟ چقدر احترامشون و حفظ می‌کنه؟
رابطه‌ی تو به عنوان عروس با مادر شوهرت، یه جورایی شبیه رابطه‌ی مادر شوهرت با خانواده‌ی پدرشوهرته. اگه رابطشون خوب باشه، مشخص میشه قدرت سازگاری بالایی داره، پس تو هم راحت‌تر می‌تونی باهاش کنار بیای. ولی امان از اون مادر شوهرهایی که خودشون خانواده‌ی شوهر رو تحویل نمی‌گیرن ولی از عروسشون انتظارهای عجیب و غریب دارن!
اگه مادر شوهرت عروس خوبی برای خانواده‌ی شوهرش نیست، باید خیلی محتاط‌تر جلو بری، چون احتمال خودخواه و ناسازگار بودنش بالاست. یکسری حالت‌های خاص هم ممکنه باشه که خانواده‌ی پدریشون واقعا بد باشن که حتما در نظر بگیر، ولی در کل این تکنیک راه خیلی خوبیه که بدونی بعد از این چطور قراره با تو رفتار کنن.

به این دقت کن که خانواده پدری چقدر توی مراسماتشون حضور دارن؟
چند وقت یکبار دعوتشون میکنن؟
هدیه های سر عقد خانواده پدری و مادری چقدر فرق میکنه؟(به جز شرایط مالی که موثره، اصولا همه جبران هدیه دیگران رو میکنن. کم باشه نشون‌ میده برای اونها هدیه کمتری میبرن)
و نشونه های دیگه که برای هرکسی ممکنه متفاوت باشه.


اگه به نظرت مفید بود برای اون دوستت که نیاز داره بفرستش👌😉

@khanomezirak0




خانم زیرک dan repost
🟢اگر تغییر نكنیم ، حذف می شویم .

برای جلوگیری از حذف شدن در بازی زندگی ، باید تغییراتی را در خودمان و زندگی مان به وجود آوریم .

کليدهای اين تغيير عبارتند از :

کلید اول: خواستن
كلید دوم: خالی كردن ذهن از تعصب ها
كلید سوم: باور مثبت نسبت به خود
كلید چهارم: عمل کردن

به یاد داشته باشیم كه عظمت زندگی تنها به دانستن نیست بلکه تلفیقی از علم و عمل است.

‌ @khanomezirak0


اگه یه خانم متاهلی و اینو نمیدونی بدجور باختی
با این سیاست شوهرت تا ابد توی مشتته و احتمال خیانتش به صفر میرسه

امروز میخوام سیاست با سیاست ترین زن های دنیا رو بهت بگم تا تو هم یاد بگیری که چطوری زندگی و شوهرتو تو مشتت بگیری و موضع قدرتتو در زندگی زناشوییت هزار برابد قوی تر کنی.

با سیاست تربن زن های دنیا این یه مفهوم ساده رو به خوبی توی مغز شوهرشون فرو کردن که:
" من اگه به روزی مجبور باشم، به راحتی میتونم بدون تو زندگی کنم، ولی تو هرگز نمیتونی حتی یک ثانیه هم بدون من دووم بیاری!"

راهکار عملی:
ذهن اکثر مردها به صورت ناخودآگاه از حرفای زنشون تبعیت میکنه.
زنی که‌زرنگ باشه از این مساله به خوبی استفاده میکنه و با روش هایی که در ادامه میگم ایم مفهومو توی مغز شوهرش فرو میکنه.

🟣مثلا یه وقتی که شوهرش خیلی احساسی بود و داشت بهش ابراز علاقه میکرد باید با عشوه این جمله رو بهش بگه که" میدونم انقدر عاشقمی که حتی یک ثانیه هم بدون من نمیتونی زندگی کنی"
توی این موقعیت قطعا شوهرش این حرفو تایید میکنه، چون تو مود احساسیه و نمیخواد حس خوبش خراب بشه. در نتیجه این جمله توی مغزش ثبت میشه💫

🟣از طرفی در موقعیت دیگه این جمله رو هم توی مغز شوهرش فرو میکنه که" من زن مستقلی هستم که اگه یه روزی مجبور باشم میتونم بدون تو زندگی کنم ولی تا وقتی که میبینم زندگیم با تو قشنگ تره از همراه بودن با تو خوشحال و راضیم"
پیام این متن اینه که" شما زن مستقلی هستی که اگه شوهرت کاری کنه که قشنگی زندگیت از بین بره، به راحتی میتونی بذاری و بری!"

" این یعنی مرد باید همیشه ترس از دست دادن تو رو داشته باشه و اینجوری نیست که هر کاری که بخواد میتونه انجام بده ولی تو مجبور باشی تحمل کنی و ادامه بدی"

نکات مهم:
🟣پیش نیاز این سیاست اینه که واقعا زن مستقلی باشید و فقط اداشو در نیارید، چون مردها حس وابستگی و درماندگی رو به راحتی ازتون دریافت میکنن.

🟣نباید حس مادر و فرزندی با شوهرتون داشته باشید و این حس رو بهش منتقل کنید. جنس وابستگی همسرتون به شما باید از جنس عشق و شور و شوق جنسی باشه.
با این سیاست ( اگه شوهرت ذاتا بیمار جنسی و خیانتکار نباشه) تا ابد وابسته و دلبسته ی خودت باقی میمونه.

اینو برای دوستای عزیزت بفرست👌

@khanomezirak0




🌔رقاصه بی همتا 🌔


#پارت34


تو دلم پوزخندی به این حرفش زدم اون خبر نداشت که ازدواجی در کار نیست و بینمون فقط یه صیغه محرمیت خونده شده .

حتی خبر نداشت که شهریار منو خریده و خبری از عشق و عاشقی بینمون نیست .

بیچاره چه فکرا که با خودش نمی‌کرد.

وارد اتاق که شدیم کلافه رو تخت دراز کشیدم و به شهریار گفتم :حالا با این مراسم عروسی چیکار کنیم .

شونه ای بالا انداخت و گفت :دیدی که مامانم کوتاه نمیاد ....باید باهاش کنار بیایم .‌..
راستش خودمم بدم نمیاد تو لباس عروس ببینمت ....چشماش برقی زد و گفت:به نظرم عالی میشی ...

شاکی نگاش کردم و گفتم:ولی قرار ما این نبود ...اگه مراسم بگیریم عاقد میارن و اسمت می‌ره تو شناسنامه ام
اخماشو تو هم کشید و گفت :خب چه اشکالی داره ...

ترسیده گفتم :خب تو گفتی بعد از تموم شدن کارم میتونم از اینجا برم ...ممکنه بخوام ازدواج کنم ...

اجازه نداد ادامه بدم و تشر زد :تو غلط کردی بخوای ازدواج کنی ...تو مال منی ...اصلا مامانم حرف درستی زد حتما باید مراسم بگیریم تا همه بدونن مال منی و جرات نکنن طرفت بیان ...مکثی کرد و ادامه داد :در ضمن قول و قرارمون عوض شد دیگه قرار نیست تا وقتی مامانم اینا اینجان اینجا باشی .

باید تا همیشه اینجا بمونی .

ناراحت لب زدم :اما تو به من قول دادی شهریار ...نباید زیر قولت بزنی ....

با همون قیافه جدیش گفت : دیگه نمیخوام چیزی بشنوم غزل ....همین که گفتم حرفم نباشه ...
سرمو پایین انداختم و گفتم :باشه هرچی شما بگید ....

لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت :خوبه ...
حالا هم پاشو کاری که قرار بود انجام بدی رو شروع کن .

سوالی نگاش کردم از کدوم کار حرف میزد .

وقتی دید تکون نمی‌خوردم کنارم نشست و گفت :قرار بود امشب واسم برقصی ...
عربی درست مثل اون شب ....

از این که اون شب نحسو واسم یادآوری میکرد داشت حالم به هم میخورد اما طبق معمول خفه خون گرفتم و چیزی نگفتم ‌.

@LoviiiiiiHot


🌔رقاصه بی همتا 🌔

#پارت33

خواستم حرفی بزنم که مامانش اجازه نداد و گفت: این همه مدت نیومدین پیشمون چیزی نگفتم ....هر سازی که زدین باهاش رقصیدم ....

ولی این دفعه دیگه من کوتاه نمیام ...
باید مراسم بگیرید ..‌.

خودم تموم کاراشو انجام میدم ...می‌خوام واسه پسرم سنگ تموم بزارم ،دلم نمی‌خواد اون فامیل های شوهر خدابیامرزم بگن چون بابا رو سرشون نبوده چیزی کم و کسر داشتن .

شهریار و من هر دو ساکت شدیم و مخالفتی نکردیم یعنی در اصل مامانش این اجازه رو بهمون نداد .

خیلی مصمم بود که حتما واسمون عروسی بگیره و پسرشو تو لباس دامادی ببینه .

چیزی که این وسط واضح بود حرص خوردنا و اذیت شدنای نازنین از حرفای خاله اش بود .

حتی اونم یه بار مخالفتشو اعلام کرد و گفت :خاله جون به نظرم وقتی عروس داماد خودشون مراسم نمیخوان شما اصرار بی خود نکنید اما مامان شهریار گوشش به این حرفا بدهکار نبود و به حرفاش توجهی نکرد .

انگار واسه نازنین خیلی سخت بود که کس دیگه ای رو تو لباس عروس کنار شهریار ببینه ،از هر راهی واسه نزدیک شدن به شهریار استفاده میکرد ....حرفاشو با عشوه میزد و هی سعی داشت سر حرفو با شهریار باز کنه .

شهریار اما بی میل تر از این حرف ها بود و جوابشو با سر یا گفتن یه کلمه میداد .

دیگه حالم داشت از این نمایش مسخره به هم میخورد که بالاخره خاله شهریار به حرف اومد و گفت :خب دیگه ما خسته ایم ...امروز همش تو راه بودیم بهتره زودتر بریم استراحت کنیم ...

نازنین که انگار دلش نمی‌خواست دوباره من و شهریار بریم تو اتاق و تنها بشیم گفت :نه مامان هنوز که سر شبه من اصلا خوابم نمیاد .

شهریار لبخندی زد و گفت : من و غزلم خسته ایم میریم تو اتاقمون استراحت کنیم توهم میتونی فیلم ببینی تا وقتی که خسته بشی و خوابت بگیره .

با تموم شدن حرفش دستمو گرفت و به طرف اتاقمون رفتیم .

لحظه ی آخر صدای نازنینو شنیدم که گفت :آره جون خودت تو گفتی خسته ایم و منم باور کردم ...معلوم نیست دختره چجوری جادوش کرده که از اون آدم بی حس تبدیل شده به آدمی که دم به دقیقه دنبال تنها شدن باهاشه و از کنارش تکون نمیخوره ...

@LoviiiiiiHot


با ۳ سیاست شوهرت همیشه پشتته

۱.وقتی شوهرت به درایت و رفتار بالغانه ات مطمئنه
۲. وقتی ظاهر یکسری از امور که باهاش مخالفی رو حفظ میکنی


توضیح نکته ها👇

منو دنبال کن تا باسیاست‌ترین عروس بین دور و بریات بشی!

نکته۱. وقتی شوهرت به درایت و رفتار بالغانه‌ات اطمینان داشته باشه، همیشه و هرجایی حتی اگه همه چیز برعلیهت باشه، پشتت در میاد. اگه شوهرت هنوز اینو قبول نداره که شما کاردان و بادرایت هستی و بدون فکر حرف نمیزنی، چطور توقع داری ازت حمایت بکنه؟ تازه شاید دو تا مورد هم اون روی حرفای دیگران بگذاره یا خودش بره برای دردودل، بدگویی و غیبت رو پیش بکشه(که کار اشتباهیه)
پس اول اعتماد شوهرت رو بدست بیار و این هم چیزی نیست که یک شبه بدست بیاد.‌ همراهم باش که درسهای زیادی درباره این موضوع قراره اینجا به اشتراک بگذارم.

نکته۲. بیاید قبول کنیم در جامعه ظاهر محوری زندگی میکنیم. اگر ظاهر برخی امور رو رعایت نکنید، تاوان سنگینی باید بابتش پرداخت کنید.‌ بگذارید یک مثال براتون بزنم: عروسی که به حجاب اعتقاد نداره و خانواده همسر نسبتا مذهبی‌ای داره و لباس های خیلی باز جلوی خانواده همسرش میپوشه، به مرور ارج و قربش رو توی جمعشون از دست میده..چه بخواد قبول کنه چه نه، همسرش هم توی اون فرهنگ بزرگ شده و ذهنیت ناخودآگاهش متأثر از اون فرهنگه. برای همین وقتی خانواده شوهر از این عروس پیش همسرش بابت نوع پوششش بدگویی کنن، مرد خیلی سخت میتونه پشت همسرش دربیاد. مهم نیست که یسری چیزا رو چطور میبینید، باید از زاویه دید همسرتون و خانواده همسرتون هم به ماجرا نگاه کنید تا راه بدگویی رو برای اونها مسدود کنید و شوهرتون بتونه از شما دفاع کنه.

نکته۳. اگه به خواسته های خانواده شوهرت خیلی صریح و راحت جواب منفی میدی، یا به راحتی درمورد مسائل مختلف مخالفتت رو ابراز میکنی، راه رو برای بدگویی پشت سرت هموار میکنی.
شوهرت هم برای دفاع از تو به سختی میتونه راهی از پیش ببره.‌ولی اگه با ظرافت و غیرمستقیم جواب منفی داده باشی چطور؟ قطعا برای شوهرت هم راه باز میشه که بهانه های خودت رو براشون ردیف کنه و اجازه بدگویی بهشون نده...
مثلا مادرشوهرت ازت میخواد برای مهمونیش بری و کمکش کنی. ولی چون تا بحال کمکی به تو نکرده و دوست نداری اینکارو انجام بدی نباید مستقیما بهش نه بگی. بهونه بیار و کار ردیف کن و نرو. اینجوری اگه ازت پیش همسرت گله‌گی کنه، شوهرت دستش بازه پشتت دربیاد.


اینو برای کسی که فکر میکنی بهش نیاز داره بفرست🌱

@khanomezirak0




Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
خودم کنارت میمونم❤️

بفرست واسه اون کسی که عاشقشی

@LoviiiiiiHot


یادت باشه هر یک" بله" ی
برخلاف میلت به دیگران،
اول از همه یک " نه" بزرگ به
شخص خودته.

@khanomezirak0


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
🤎💍

@LoviiiiiiHot


بهترین جواب فرق گذاشتن مادرشوهر
مرسی که حمایت میکنی💜

اصلا نباید اجازه بدی حس ناکافی بودن بهت بده
متاسفانه بعضی از مادرشوهرا عاشق فرق گذاشتن بین عروسها، نوه ها و بچه هاشون هستن. علتشم اینه که از این کار لذت میبرن و میخوان باهاش قدرتشونو نشون بدن.
این فرق گذاشتناشون هم توی محبت کردنه، هم هدیه دادن ها و سوغاتی خریدن ها و اصلا هم ناراحت شدن بقیه براشون مهم نیست!
یه عروس زیرک بلده چیکار کنه تا اجازه نده مادرشوهرش با این رفتارهاش حس ناکافی بودن به خودش و بچه هاش بده. یادت باشه بی تفاوتی همیشه کارساز نیست. چون گاهی بی تفاوتی یعنی در برابر بی ارزش شدن خودت و بچه هات سکوت کردی!

برای مقابله با این رفتارای سمی سه راهکار برات دارم:
🔮باید با رفتارات ارزش خودتو بالا ببری و به صورت غیرمستقیم اعتراضتو نشون بدی.حواست باشه پیش نیاز این‌راهکار اینه اصلا و ابدا حس حسادت نداشته باشی، چون برعکس جواب میده."رفتارت باید از جنس قدرت و ارزش دادن به خودت باشن نه حسادت!"
■مثلا وقتی میبینی مادرشوهرت سر سفره فقط دارا از اون یکی عروسش پذیرایی میکنه، در زمان مناسب با صدای بلند و رسا تقاضاتو مطرح کن.مثلابگو: "میشه لطف کنید دسر رو این طرف سفره هم بفرستید؟"
▫️یا وقتی می‌بینی به نوه‌ی دیگه‌اش بیشتر محبت و توجه میکنه خودت برو بچه‌تو بغل کن کن و به صورت تابلو بهش محبت کن تا ادب بشه. مثلا بگو "مامان قربونت بره بیا بغلم عزیزم نبینم ناراحت باشیا"
▫️یا مثلا وقتی می‌بینی برای بچه‌ی تو هدیه‌ی کوچیکتری خریده بلافاصله بگو از اونیکی ماشین بیشتر خوشت اومد عزیزم؟ اشکالی نداره برات می‌خرم(اینو فقط اینجا انجام بده نه همیشه چون تربیت بچه ات خراب میشه و متوقع میشه)

با این واکنش نشون میدی که با ارزش هستید و همه متوجه میشن که مادرشوهر نمی‌تونه ارزشتونو توی جمع و سر سفره پایین بیاره. "هدف گدایی دسر و هدیه و محبت نیستا! هدف اینه مجبورشون کنی بهتون احترام بذارن"

🔮راهکار دوم اینه که یه سری از این فرق گذاشتناشو به چپت بگیری!
توی کانالم کتاب صوتی هنر رندانه‌ی به ت.خ.م گرفتنو گذاشتم بهش گوش بده که خیلی کارسازه برای این مورد.

🔮راهکار سوم اینه که اگه شوهرت متوجه این رفتاراشون نمیشه، به روشی که تو پست قبل بهت گفتم آگاهش کن تا حواسش جمع بشه و بیشتر هواتونو داشته باشه.

تو خودتو دوست داشته باش، به خودت احترام بذار بعدش می‌بینی که همه‌ی اطرافیان هم بهت احترام بیشتری میذارن. اونوقته که مادر شوهرت تک و تنها میوفته گوشه‌ی رینگ و تو توی موضع قدرت بیشتری قرار میگیری.

این پستو برای اون کسی که بهش نیاز داره بفرست🌱
منو دنبال کن تا باسیاست‌ترین عروس فامیلتون بشی✌️

@khanomezirak0




🌔رقاصه بی همتا 🌔


#پارت32

شهریار بلند شد کنارم رو مبل نشست و گفت: غزل تو دانشگاهی که من درس میدم درس میخونه من اونجا دیدمش... از همون روز اول واسم جذاب بود... با تموم دخترای دیگه فرق میکرد.

اصلا دنبال جلب توجه کردن نبود بر خلاف بقیه دخترا که همش سعی میکردن که دل منو ببرن، خیلی ساده رفتار میکرد و اگه بهش نمره کم میدادم یا مبحثی رو متوجه نمیشد اعتراض میکرد.

همین کاراش باعث شد به دلم بشینه و هر روز جاش تو دلم محکم تر و محکم تر بشه.

مهراد مزاحم وسط حرف شهریار پرید و گفت :والا حق داری پسرخاله غزل خانوم ماشاالله همه چی تمومه... هر پسری یه نظر بهش بندازه عاشقش میشه... چه برسه به تو که استادش بودی و هر روز میدیدیش...

شهریار نفسشو کلافه بیرون داد می دونستم با این کار سعی داره خشمشو کنترل کنه و نزنه دهن مهرادو صاف کنه. انگار موفق شد چون با آرامش ادامه داد: آره غزل زیادی خوبه و من خیلی خوشبختم که بهم بله گفته و کنارمه.

غزل دختری نبود که به راحتی به کسی بله بگه. خانوادشو تو یه تصادف رانندگی از دست داده بود و پیش خاله اش زندگی می کرد.

خیلی سخت تونستم اعتمادشو جلب کنم و جواب بله ازش بگیرم. این مدتم همش درگیر درسش بود و پیش من زندگی نمی‌کرد.

من واسه کارای ساختمون مجبور شدم امسال رو مرخصی بگیرم و دانشگاه نرم.

واسه همین زیاد غزلو نمی‌دیدم.

تا اینکه هفته پیش درسش تموم شد و اومد اینجا پیش من.

قصد داشتیم بیاین پیشتون که مامان خبر داد شما بذاره بیاین و ما منصرف شدیم. مامان شهریار بالاخره به حرف اومد و گفت: شهریار جان پسرم بگو ببینم کی قراره مراسم عروسی بگیرین...

شهریار به من که مضطرب پامو تکون میدادم نگاهی کرد و گفت: راستش مامان من و غزل تصمیم گرفتیم که مراسم نگیریم.

مامانش ضربه ای به پشت دستش زد و گفت:  اوا خدا مرگم .... کل فامیل منتظر عروسی یدونه پسر منن... می‌خوام چشم فامیل باباتو در بیارم با این عروسی که گرفتی اون وقت تو میگی مراسم نمی‌خوایم....

اصلا مردم با خودشون چه فکری میکنن.... میگن حتما چون عروسشون خانواده نداشته واسش مراسم نگرفتن و همینجوری فرستادنش سر خونه و زندگیش....

@LoviiiiiiHot


🌔رقاصه بی همتا 🌔


#پارت31


و گفت : حق داری پسرم ... این همه سال منتظر موندی حالا که عشقتو پیدا کردی و بهش رسیدی بایدم دل کندن ازش واست سخت باشه .

با این حرفش همه رو به سکوت دعوت کرد .
شهریار واسم صندلی بیرون کشید .

رو صندلی نشستم، شهریارم کنارم نشست و با گفتم بفرمایید همه رو به خوردن شام دعوت کرد.

یه تیکه از اکبر جوجه ای که سکینه خانوم پخته بود داخل بشقابم گذاشت و روش کمی برنج ریخت و ظرف رو جلوم گذاشت .

ازش تشکر کردم و مشغول خوردن غذام شدم.

نازنین با همون افاده که تو تموم رفتاراش مشخص بود گفت: شهریار جان... مگه زنت آشپزی بلد نیست که خدمتکار گرفتی...نکنه از پس همین کار ساده ام برنمیاد...

شهریار پوزخندی زد و گفت: اولا که به شما و هیچکس دیگه ای ربط نداره زن من چیکار می‌کنه و چیکار نمیکنه .

دوماً غزل آشپزیش خیلی خوبه ، وقتی خودمون تنها بودیم همیشه غذا می پخت و منم عاشق دستپختشم  ولی چون شما اومدین و تعدادتون زیاده نخواستم اذیت بشه و خدمتکار خبر کردم.

درضمن دنبال نقطه ضعف تو غزل نباش چون چیزی پیدا نمیکنی، زن من همه چیز تمومه .

نازنین که حسابی حرصش در اومده بود مشغول خوردن سوپی که داخل ظرفش کشیده بود شد و تا تموم شدن غذا حرفی نزد.

انگار شنیدن این حرف از زبون شهریار زیادی واسش سنگین بود که چنین واکنشی نشون داد.

دلم به حالش سوخت، بیچاره چه گناهی داشت، عاشق کسی شده بود که کمترین حسی بهش نداشت.

بیخیال فکر کردن به نازنین کل غذامو  خوردم و بعد از تشکر از سکینه خانوم سمت مبلای گوشه پذیرایی رفتم.

بقیه هم پشت سرم اومدنو روی مبلای جا گرفتن.

نازنین بالاخره به خواسته اش رسید و روی مبل کنار شهریار نشست.

شهریار خواست از جاش بلند  شه و کنار من بشینه که نازنین مانع شد. دستشو رو پای شهریار گذاشت و گفت: کجا میخوای بری پسر خاله... نگران نباش... غزل فرار نمیکنه همیشه پیشته...

ما یه مدت نبودیم و دلتنگتیم به نظرم بهتره به جای اینکه مدام به غزل چسبیده باشی یکم بیشتر با ما وقت بگذرونی .

بعد که ما رفتیم یه عالمه وقت داری که با زنت بگذرونی  بدون هیچ مزاحمی.

حالا بگو ببینم اصلا این غزل خانومو از کجا پیدا کردی و چیشد که عاشقش شدی ....

@LoviiiiiiHot


تو واسم با همه فرق داشتی و داری
تو اولین نفری هستی که
باهاش از ته ته دلم خندیدم،
اولین نفری هستی که
تمومِ دیوونه بازیا و بد اخلاقیامو تحمل کردی،
اولین نفری هستی که
حسایی رو باهاش تجربه کردم که با بقیه فرق داشت،
اولین نفری هستی که
همیشه پای همه‌ی خوب و بدم موندی،
اولین نفری هستی که
از بودن کنارش خسته نمیشدم،
تو اولین نفری هستی که
بهترینا رو براش می‌خواستم حتی بهتر از خودم،
تو اولین من بودی همیشه
و تا آخرش اولینم میمونی.♥️

@LoviiiiiiHot


🌔رقاصه بی همتا 🌔

#پارت30


از طرفی به خاطر اتفاقی که واسه دستم افتاد خاطره ی خوبی از لباس پوشیدن تو حموم نداشتم .

پس رو به شهریار گفتم : چشماتو ببند تا لباس عوض کنم بریم پایین ...

خندید و گفت:بی خیال غزل الان به هم محرمیم راحت باش لباس عوض کن بزا منم یکم از تن و بدن زنم فیض ببرم .

چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:باشه ...حالا که اینجوریه با همین بافت میام پایین تا باز مهراد با چشای باباقوریش تن و بدنمو رصد کنه....

انگار با این کارم غیرتشو نشونه گرفتم که کلافه دستشو رو چشماش گذاشت و گفت :باشه بابا نگاه نمیکنم...

با این که مطمئن بودم از بین دستاش بازم بهم نگاه می‌کنه تو یه حرکت لباسی که تنم بود رو بیرون کشیدم .

وقتی دیدم دستاشو از رو صورتش برداشته داد زدم :عه شهریار قرار بود نگاه نکنی ....
دوباره دستاشو رو چشماش گذاشت .

سریع مانتویی که انتخاب کرده بودمو چنگ زدم و پوشیدم .

رژ لبمو با یه رژ لب که رنگ مانتوم بود عوض کردم و یه مینی اسکارف سبز سرم کردم .

روبه روی شهریار ایستادم و گفتم : وقتی میخواستی دستتو بزاری رو چشمات نزاشتی ...الان که حاضر و آماده ام نگام نمیکنی ...

دستاشو برداشت نگاه تحسین امیزی بهم انداخت و گفت : حالا بهتر شد ..‌‌..هرچند تو هرچی میپوشی بهت میاد چون حسابی خوش تیپی ...

ذوق زده نگاش کردم گفتم :مرسی شهریار ...تو زیادی به من لطف داری ...

حرفی نزد ...از رو تخت بلند شد ، دستمو گرفت درو با کلید باز کرد و دست تو دست هم به سمت پایین رفتیم .

همه دور میز ناهار خوری گوشه سالن نشسته بودن و منتظر ما بودن .

خاله یاسر که فهمیده بودم اسمش شکیباست با کنایه ای که از لحنش آشکار بود گفت : خوبه والا رسم و رسوم جدیده که میزبان بعد از مهمان میاد سر میز ...

شهریار نگاهی بهش انداخت و گفت :ببخشید خاله جان .... دل کندن از غزل واسم مشکله واسه همین یکم طول کشید .

مامان شهریار که دلش میخواست این بحثو تموم کنه به روم لبخندی زد .

@LoviiiiiiHot

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.