#پارت_662
#گور_به_گور
#مریم_دماوندی
قلبش از حقیقت آوار شده بر سرش ایستاده بود ...
نمیزد...
به گوش هایش
به آنچه شنیده بود باور نداشت
نه
امکان نداشت
اتفاق آن شب تنها یک حادثه بود...
یک حادثه ..
یک تصادف مثل صدها ، هزارها ، میلیون ها تصادفی که در این کره خاکی در طی شبانه روز اتفاق می افتاد...
نمیخواست به آنچه داشت در سرش جولان میداد فکر کند..
- این وسط تو با خانواده ات نموندی ...
استخوان هایش....
تمام رگ و پیاش آتش گرفته بود ،
داشت میسوخت و این سوختن ذره ای برای آن مرد اهمیت نداشت ...
- نباید جون سالم به در میبردی اما بردی ، برنامه این نبود ولی تو زنده موندی... سگ جون بودی ...
سینه اش از درد تیر میکشید
احتیاج داشت کمی نفس بکشد...
هوای تازه میخواست ...
بسش بود ...
برنمی آمد..
از پس هضم گفته هایی این مرد برنمی آمد
اگر میتوانست التماس میکرد تا تمامش کند
تا ادامه ندهد
- کاش اون شب مرده بودی رها...
#گور_به_گور
#مریم_دماوندی
قلبش از حقیقت آوار شده بر سرش ایستاده بود ...
نمیزد...
به گوش هایش
به آنچه شنیده بود باور نداشت
نه
امکان نداشت
اتفاق آن شب تنها یک حادثه بود...
یک حادثه ..
یک تصادف مثل صدها ، هزارها ، میلیون ها تصادفی که در این کره خاکی در طی شبانه روز اتفاق می افتاد...
نمیخواست به آنچه داشت در سرش جولان میداد فکر کند..
- این وسط تو با خانواده ات نموندی ...
استخوان هایش....
تمام رگ و پیاش آتش گرفته بود ،
داشت میسوخت و این سوختن ذره ای برای آن مرد اهمیت نداشت ...
- نباید جون سالم به در میبردی اما بردی ، برنامه این نبود ولی تو زنده موندی... سگ جون بودی ...
سینه اش از درد تیر میکشید
احتیاج داشت کمی نفس بکشد...
هوای تازه میخواست ...
بسش بود ...
برنمی آمد..
از پس هضم گفته هایی این مرد برنمی آمد
اگر میتوانست التماس میکرد تا تمامش کند
تا ادامه ندهد
- کاش اون شب مرده بودی رها...