جونگکوک گوشی رو مقابل تهیونگ گرفت:
- این چیه هیونگ؟
تهیونگ با دیدن اون عکس، سریع گوشیش رو از داخل دست پسر قاپید.
- هیچی!
- هیونگ عکسهای من تو گوشی تو چیکار میکنن؟
تهیونگ با دستپاچگی جواب داد:
- نمیدونم!
- مگه میشه ندونی؟
- تو چرا داخل گوشی من رو نگاه کردی، ها؟
- هیونگ خودت بهم دادیش تا عکسهای جشن دیشب رو ببینم.
تهیونگ سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت. جونگکوک بازوهای پسر رو گرفت تا توجهش رو جلب کنه.
- هیونگ اینها یعنی چی؟ خواهش میکنم بهم بگو! تو میخوای که...
تهیونگ داخل حرفش پرید:
- من میخوام که به فاکت بدم و توسط تو به فاک برم.
جونگکوک بهتزده زمزمه کرد:
- اما من میخواستم بگم تو میخوای که من دوستپسرت باشم؟
تهیونگ خندهی ماستمالیکنندهای زد.
- آره خب این هم میشه!
جونگکوک که تازه از بهت دراومده بود خندهی ناباورانهای کرد.
- واقعاً هیونگ؟ یعنی تو هم از من خوشت میاد؟
تهیونگ پسر رو داخل آغوش کشید و زیر گوشش زمزمه کرد:
- من خیلی وقته که عاشقت شدم!
جونگکوک ریههاش رو از عطر خنک پسر پر کرد.
- من هم همینطور تهیونگی هیونگ!
❘ #Vers ❘ #Imagine ❘ #Freya ❘
⊹𖡡
@TK_land 𓂃⊹₊•˖