#پارت_۴۷۳
#یک_عاشقانه_بی_صدا
#آرزو_صاد
میتونستم نیشخندش رو روی پوستم حس کنم. کمرم رو گرفت و تنم رو کامل روی تخت انداخت. روی بدنم خیمه زد و بدون مکث دوباره لب هاش شروع به بوسیدن کردن. تموم تنم رو مهر میکرد و فکر نمیکنم حتی یک سانتی از تنم مونده باشه تا رد بوسه های عماد رو نچشیده باشه.
بدنم بی قرار شده بود و احساس گرما میکردم. خیسی بین پام اذیتم میکرد و لمس های عماد داشت دیوونه م میکرد. خودم رو به زانوش که بین پام بود فشار دادم تا نبض زدن بدنم رو آروم کنم.
تموم پوست بالا تنم قرمز شده بود. ریش هاش بلند شده بود و قلقلکم میداد. باعث شد یه فکر شیطانی و ترسناک به ذهنم برسه که اگه این صورت رو بین پاهام داشته باشم چقدر میتونم از خود بیخود بشم؟!
سرش رو از روی سینم بلند کرد ولی همچنان چنگش میون اون ها محکم بود. نمیدونم چی تو چشم هام دید که لب زد:
_ قربون این چشمای خمارت برم من؟ وقتی تحریک میشی و تنت سرخ میشه منو دیوونه میکنی تو...
نذاشت جوابی به دلبری هاش بدم با بوسه لب هام رو اسیر خودش کرد. دیگه طاقت نیاوردم و دستم رو توی موهاش گره زدم و اون رو به سمت خودم کشیدم تا سنگینی وزنش رو حس کنم. میبوسید و میبوسیدم. برای یه ثانیه هم دلم نمیخواست ازش جدا بشم.
خیسی بین پام اذیتم میکرد و دلم میخواست زودتر از این درد رها بشم. زیر شکمم تیر میکشید و تنم بی قرار عماد بود. گاز ریزی از لبم گرفت و با صدا رهاشون کرد.
بوسه ای به گونه های سرخم زد و از تنم فاصله گرفت:
_ اول غذا نگارم...
ناله ای کردم و غر زدم:
_ یعنی چی غذا عماد؟... میخوای ولم کنی؟
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @yekasheghanebiseda ⛓ 🍷
#یک_عاشقانه_بی_صدا
#آرزو_صاد
میتونستم نیشخندش رو روی پوستم حس کنم. کمرم رو گرفت و تنم رو کامل روی تخت انداخت. روی بدنم خیمه زد و بدون مکث دوباره لب هاش شروع به بوسیدن کردن. تموم تنم رو مهر میکرد و فکر نمیکنم حتی یک سانتی از تنم مونده باشه تا رد بوسه های عماد رو نچشیده باشه.
بدنم بی قرار شده بود و احساس گرما میکردم. خیسی بین پام اذیتم میکرد و لمس های عماد داشت دیوونه م میکرد. خودم رو به زانوش که بین پام بود فشار دادم تا نبض زدن بدنم رو آروم کنم.
تموم پوست بالا تنم قرمز شده بود. ریش هاش بلند شده بود و قلقلکم میداد. باعث شد یه فکر شیطانی و ترسناک به ذهنم برسه که اگه این صورت رو بین پاهام داشته باشم چقدر میتونم از خود بیخود بشم؟!
سرش رو از روی سینم بلند کرد ولی همچنان چنگش میون اون ها محکم بود. نمیدونم چی تو چشم هام دید که لب زد:
_ قربون این چشمای خمارت برم من؟ وقتی تحریک میشی و تنت سرخ میشه منو دیوونه میکنی تو...
نذاشت جوابی به دلبری هاش بدم با بوسه لب هام رو اسیر خودش کرد. دیگه طاقت نیاوردم و دستم رو توی موهاش گره زدم و اون رو به سمت خودم کشیدم تا سنگینی وزنش رو حس کنم. میبوسید و میبوسیدم. برای یه ثانیه هم دلم نمیخواست ازش جدا بشم.
خیسی بین پام اذیتم میکرد و دلم میخواست زودتر از این درد رها بشم. زیر شکمم تیر میکشید و تنم بی قرار عماد بود. گاز ریزی از لبم گرفت و با صدا رهاشون کرد.
بوسه ای به گونه های سرخم زد و از تنم فاصله گرفت:
_ اول غذا نگارم...
ناله ای کردم و غر زدم:
_ یعنی چی غذا عماد؟... میخوای ولم کنی؟
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @yekasheghanebiseda ⛓ 🍷