° ایوای جاوید °
#پارت337
- ایوا زود باش! کار دارم دو ساعته معطلم کردی.
صدایش را بالا برد و از درون اتاق برای بار پنجم تکرار کرد:
- الان میام.
جاوید نفسش را کلافه بیرون فرستاد و روی مبل نشست.
ایوای برای بار آخر با وسواس خودش را درون آینه چک کرد.
لوازم آرایشی که دور از چشم جاوید خریداری کرده بود و ویدیوهای آموزشی که ساعتها در یوتیوب تماشا کرده بود، ترکیب قابل ستایشی برایش به ارمغان آورده بودند.
آرایش ملیح و دخترانهای که به زیبایی صورتش، جذابیت افزوده بود.
لباس هایش را همگی خودش انتخاب کرده بود اما جاوید در تمام لحظات کنارش بود و همراهیاش میکرد.
جاوید هنوز نمیدانست ایوا قرار است برای تولد پادینا که قرار بود دخترانه برگزار شود، چهگونه حاضر شود.
لباس مشکی کوتاه مجلسی که یقهی دکلتهای داشت و تنها با دو بند نازک مشکی روی شانهاش نگهش داشته بود و بلندای لباس تا تقریبا روی زانویش میآمد.
لباس کاملا جذب و اندامی، هیکل تازه شکل گرفته و زنانهای ایوا را به زیبایی قاب گرفته بود.
مانتوی بلندش را روی دستش انداخت و کیف دستی کوچکش را در دست گرفت.
اولین بار بود که اینگونه بدون دخالت و حضور شخصی همچون طناز، به خودش میرسید!
و الحق و الانصاف که از نتیجهی کار، حسابی راضی بود....
شالش را بدون اینکه سر کند، دور گردنش پیچید و با آن کفش های پاشنه میخی، با مشقت خودش را به سالن رساند.
حواسش به جاوید نبود.
فکر میکرد جاوید درون پارکینگ منتظرش مانده.
جلوی آینهی ورودی ایستاد و یکبار دیگر، رژ سرخش را از کیف دستی بیرون کشید و رژلبش را تمدید کرد.
غافل از اینکه جاوید در تمام لحظات، با نفسی بند آمده، مسخ ظرافت و لوندی ذاتی دخترک شده بود....
مانتو را تن زد و شال را روی سرش انداخت و با عجله خواست از در خارج شود که جاوید به خودش آمد.
اخمهایش سخت درهم فرو رفت.
صدای گرفتهاش را بلند کرد:
- وایسا ببینم! کجا؟
ایوا با شنیدن صدای جاوید درست از پشت سرش، تکانی خورد و شانههایش از ترس بالا پرید.
دستش را روی قفسهی سینهاش گذاشت و با نفسی منقطع گفت:
- هیع... ترسیدم جاوید خان! شما از کی اونجایید؟
جاوید فشاری به دستهی چرمی مبل وارد کرد و با مکث از جا بلند شد.
- از همون موقع که داشتی جلو آینه....
حرفش را ادامه نداد و در عوض، با سگرمههایی در هم، غرید:
- این چه سر و وضعیه؟ لابد با این میخوای بیای؟
ایوا نگاه متعجب و گیجش را به خودش دوخت.
- چشه مگه؟
- چش نیست؟ شلوارت کو؟ چرا تا فیها خالدونت لخته؟ باید حتما من بگم تا یه جی بپوشی؟ نمیدونی پیمان اونجاست؟
چشم ایوا گرد شد.
- پ...پیمان چرا باید اونجا باشه؟
- تولد خواهرشه ناسلامتی! ایوا با من کلکل نکن. تا نری یه چیزی بکشی رو اون پاهای بی صاحابت من یک قدم هم اجازه نمیدم از در این خونه پات رو بیرون بذاری! مفهومه؟
هی من میگم این آقا سریییدههه هی میگید نه😏
غیرتی میشی روی دخترمون جاوید خااااان؟🥹🥹🥹🥹
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18839
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥
#پارت337
- ایوا زود باش! کار دارم دو ساعته معطلم کردی.
صدایش را بالا برد و از درون اتاق برای بار پنجم تکرار کرد:
- الان میام.
جاوید نفسش را کلافه بیرون فرستاد و روی مبل نشست.
ایوای برای بار آخر با وسواس خودش را درون آینه چک کرد.
لوازم آرایشی که دور از چشم جاوید خریداری کرده بود و ویدیوهای آموزشی که ساعتها در یوتیوب تماشا کرده بود، ترکیب قابل ستایشی برایش به ارمغان آورده بودند.
آرایش ملیح و دخترانهای که به زیبایی صورتش، جذابیت افزوده بود.
لباس هایش را همگی خودش انتخاب کرده بود اما جاوید در تمام لحظات کنارش بود و همراهیاش میکرد.
جاوید هنوز نمیدانست ایوا قرار است برای تولد پادینا که قرار بود دخترانه برگزار شود، چهگونه حاضر شود.
لباس مشکی کوتاه مجلسی که یقهی دکلتهای داشت و تنها با دو بند نازک مشکی روی شانهاش نگهش داشته بود و بلندای لباس تا تقریبا روی زانویش میآمد.
لباس کاملا جذب و اندامی، هیکل تازه شکل گرفته و زنانهای ایوا را به زیبایی قاب گرفته بود.
مانتوی بلندش را روی دستش انداخت و کیف دستی کوچکش را در دست گرفت.
اولین بار بود که اینگونه بدون دخالت و حضور شخصی همچون طناز، به خودش میرسید!
و الحق و الانصاف که از نتیجهی کار، حسابی راضی بود....
شالش را بدون اینکه سر کند، دور گردنش پیچید و با آن کفش های پاشنه میخی، با مشقت خودش را به سالن رساند.
حواسش به جاوید نبود.
فکر میکرد جاوید درون پارکینگ منتظرش مانده.
جلوی آینهی ورودی ایستاد و یکبار دیگر، رژ سرخش را از کیف دستی بیرون کشید و رژلبش را تمدید کرد.
غافل از اینکه جاوید در تمام لحظات، با نفسی بند آمده، مسخ ظرافت و لوندی ذاتی دخترک شده بود....
مانتو را تن زد و شال را روی سرش انداخت و با عجله خواست از در خارج شود که جاوید به خودش آمد.
اخمهایش سخت درهم فرو رفت.
صدای گرفتهاش را بلند کرد:
- وایسا ببینم! کجا؟
ایوا با شنیدن صدای جاوید درست از پشت سرش، تکانی خورد و شانههایش از ترس بالا پرید.
دستش را روی قفسهی سینهاش گذاشت و با نفسی منقطع گفت:
- هیع... ترسیدم جاوید خان! شما از کی اونجایید؟
جاوید فشاری به دستهی چرمی مبل وارد کرد و با مکث از جا بلند شد.
- از همون موقع که داشتی جلو آینه....
حرفش را ادامه نداد و در عوض، با سگرمههایی در هم، غرید:
- این چه سر و وضعیه؟ لابد با این میخوای بیای؟
ایوا نگاه متعجب و گیجش را به خودش دوخت.
- چشه مگه؟
- چش نیست؟ شلوارت کو؟ چرا تا فیها خالدونت لخته؟ باید حتما من بگم تا یه جی بپوشی؟ نمیدونی پیمان اونجاست؟
چشم ایوا گرد شد.
- پ...پیمان چرا باید اونجا باشه؟
- تولد خواهرشه ناسلامتی! ایوا با من کلکل نکن. تا نری یه چیزی بکشی رو اون پاهای بی صاحابت من یک قدم هم اجازه نمیدم از در این خونه پات رو بیرون بذاری! مفهومه؟
هی من میگم این آقا سریییدههه هی میگید نه😏
غیرتی میشی روی دخترمون جاوید خااااان؟🥹🥹🥹🥹
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/18839
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥