#پارت_۵۱۱
_راه بیفت.
_دیوونه یه لحظه صبر کن
_دیگه چیه؟
_گوشیم جا موند صبر کن برش دارم.
با شنیدن این جمله انگار دوباره خشمش فوران کرد
_این گوشیه لامصبت وقتی جواب نمیدی به چه دردی میخوره؟بندازش دور بره.
دستمو از دستش بیرون کشیدم و رفتم گوشیم رو برداشتم...
_گوشی خودمه دلم نمیخواد جواب بدم حرفیه؟
ابرویی بالا انداخت و گفت:
_پس تمام تماسم رو دیدی و از قصد جواب ندادی آره؟
رفتم تو صورتشو گفتم:
_آره از قصدی جواب ندادم... میخوای چیکار کنی؟
ناگهان قیافه اش مظلوم شد و با لحنی که دلم آدم رو کباب میکرد نالید:
_ چرا این کارو باهام می کنی رامش؟
با حیرت زده نگاه کردم که ادامه داد:
_چرا داری دیوونم می کنی؟...میدونی چقدر بهت زنگ زدم؟فکر کردم بلایی سرت اومده که جواب نمیدی.
_چرا داری دیوونم می کنی؟...میدونی چقدر بهت زنگ زدم؟فکر کردم بلایی سرت اومده که جواب نمیدی
یکدفعه دوباره خشمگین شد و غرید:
_اصلا بدون این که به من بگی بلند شدی اومدی اینجا که چی؟
بازم مبهوت نگاش کردم
این مرد ثبات اخلاقی نداره هر دقیقه یه جوریه
یه قدم جلو اومد...یه قدم عقب رفتم...دوباره جلو اومد...آنقدر عقب عقب رفتم تا خوردم به دیوار پشت سرم...با چند قدم بلند خودش رو بهم رسوند و چسبیده ایستاد...دهنم رو باز کردم تا چیزی بگم که دو تا دستام رو گرفت و برد بالا دو طرف دیوار گذاشت...انگشتش رو لای انگشتام گذاشت و قفلش کرد...گیج شده فقط نگاش کردم...این چرا همچین میکنه؟زده به سرش؟
زل زدم توی چشماش و گفتم:
_چیکار داری میکنی؟برو عقب.
سرش رو جلو آورد و خیره خیره زل زد به چشمام.
_نمیرم!
چشمام گرد شد
_راه بیفت.
_دیوونه یه لحظه صبر کن
_دیگه چیه؟
_گوشیم جا موند صبر کن برش دارم.
با شنیدن این جمله انگار دوباره خشمش فوران کرد
_این گوشیه لامصبت وقتی جواب نمیدی به چه دردی میخوره؟بندازش دور بره.
دستمو از دستش بیرون کشیدم و رفتم گوشیم رو برداشتم...
_گوشی خودمه دلم نمیخواد جواب بدم حرفیه؟
ابرویی بالا انداخت و گفت:
_پس تمام تماسم رو دیدی و از قصد جواب ندادی آره؟
رفتم تو صورتشو گفتم:
_آره از قصدی جواب ندادم... میخوای چیکار کنی؟
ناگهان قیافه اش مظلوم شد و با لحنی که دلم آدم رو کباب میکرد نالید:
_ چرا این کارو باهام می کنی رامش؟
با حیرت زده نگاه کردم که ادامه داد:
_چرا داری دیوونم می کنی؟...میدونی چقدر بهت زنگ زدم؟فکر کردم بلایی سرت اومده که جواب نمیدی.
_چرا داری دیوونم می کنی؟...میدونی چقدر بهت زنگ زدم؟فکر کردم بلایی سرت اومده که جواب نمیدی
یکدفعه دوباره خشمگین شد و غرید:
_اصلا بدون این که به من بگی بلند شدی اومدی اینجا که چی؟
بازم مبهوت نگاش کردم
این مرد ثبات اخلاقی نداره هر دقیقه یه جوریه
یه قدم جلو اومد...یه قدم عقب رفتم...دوباره جلو اومد...آنقدر عقب عقب رفتم تا خوردم به دیوار پشت سرم...با چند قدم بلند خودش رو بهم رسوند و چسبیده ایستاد...دهنم رو باز کردم تا چیزی بگم که دو تا دستام رو گرفت و برد بالا دو طرف دیوار گذاشت...انگشتش رو لای انگشتام گذاشت و قفلش کرد...گیج شده فقط نگاش کردم...این چرا همچین میکنه؟زده به سرش؟
زل زدم توی چشماش و گفتم:
_چیکار داری میکنی؟برو عقب.
سرش رو جلو آورد و خیره خیره زل زد به چشمام.
_نمیرم!
چشمام گرد شد