#پارت_۵۰۶
با خشم دستشو پس زدم و غریدم:
_برو گمشو بیرون مردک… چطور جرات میکنی به من دست بزنی عوضی؟
زد زیر خنده که توپیدم:
_کوفت روی آب بخندی…ببین منو مفنگی….اگه یه بار دیگه دستت بهم بخوره همون دستت رو قلم می کنم فهمیدی؟
خنده روی لبم ماسید و اخماش توی هم رفت.
_برو بابا همچین تحفه ای هم نیستی...خیلی خودت رو دست بالا گرفتی…فکر میکنی کی هستی مگه؟یه بدبخت بیچاره که بیشتر نیستی؟
_هر چی هستم از تویه مفنگی بهترم.
_بسه بابا اصلا نخواستیم…میدونی چیه؟اومدم بهت بگم از بس برام ناز و نوز کردی قیدتو زدم دیگه نمیخوامت.
خیره خیره نگاهش کردم و یکدفعه پقی زدم زیر خنده
_نه بابا یعنی واقعاً قیدم رو زدی؟
پوزخندی بهن زد
_آره که زدم؟ تازه آخر هفته هم قراره برم خواستگاری.
خودم رو ناراحت نشون دادم و گفتم:
_وای نه…حالا من چیکار کنم مفنگی جان؟چه خاکی توی سرم بریزم؟نه من بدون تو نمیتونم زندگی کنم.
با حرص نگاهم کرد که نیشخندی زدم و ادامه دادم:
_منتظر بودی اینا رو بشنوی؟باید بگم چاییدی…خدا رو هزار مرتبه شکر که دیگه از شرت راحت میشم... فقط دلم به حال اون دختری که میخوای بدبختش کنی میسوزه بیچاره گناه داره.
_هه چون تو رو نگرفتم و بیخیالت شدم حسودیت شده؟
با حالت چندشی نگاهی به سرتاپاش انداختم
_آره خیلی... اصلا یه وضعی دارم از درون میسوزم میگی چیکار کنم؟...میگم بیا همه چی رو بهم بزن دوتایی باهم فرار کنیم هوووم؟
با خشم دستشو پس زدم و غریدم:
_برو گمشو بیرون مردک… چطور جرات میکنی به من دست بزنی عوضی؟
زد زیر خنده که توپیدم:
_کوفت روی آب بخندی…ببین منو مفنگی….اگه یه بار دیگه دستت بهم بخوره همون دستت رو قلم می کنم فهمیدی؟
خنده روی لبم ماسید و اخماش توی هم رفت.
_برو بابا همچین تحفه ای هم نیستی...خیلی خودت رو دست بالا گرفتی…فکر میکنی کی هستی مگه؟یه بدبخت بیچاره که بیشتر نیستی؟
_هر چی هستم از تویه مفنگی بهترم.
_بسه بابا اصلا نخواستیم…میدونی چیه؟اومدم بهت بگم از بس برام ناز و نوز کردی قیدتو زدم دیگه نمیخوامت.
خیره خیره نگاهش کردم و یکدفعه پقی زدم زیر خنده
_نه بابا یعنی واقعاً قیدم رو زدی؟
پوزخندی بهن زد
_آره که زدم؟ تازه آخر هفته هم قراره برم خواستگاری.
خودم رو ناراحت نشون دادم و گفتم:
_وای نه…حالا من چیکار کنم مفنگی جان؟چه خاکی توی سرم بریزم؟نه من بدون تو نمیتونم زندگی کنم.
با حرص نگاهم کرد که نیشخندی زدم و ادامه دادم:
_منتظر بودی اینا رو بشنوی؟باید بگم چاییدی…خدا رو هزار مرتبه شکر که دیگه از شرت راحت میشم... فقط دلم به حال اون دختری که میخوای بدبختش کنی میسوزه بیچاره گناه داره.
_هه چون تو رو نگرفتم و بیخیالت شدم حسودیت شده؟
با حالت چندشی نگاهی به سرتاپاش انداختم
_آره خیلی... اصلا یه وضعی دارم از درون میسوزم میگی چیکار کنم؟...میگم بیا همه چی رو بهم بزن دوتایی باهم فرار کنیم هوووم؟