#پارت۳۰۰
بعد از صحبت با دخترهای دیگه و توضیح دادن شرایط و نوع زندگیم اون ها از خودشون می گفتن تا بیشتر آشنا بشیم.
هم دوره ای های خودم رفته بودن و انگار خانم احمدی فرستاده بودشون پیش یه آدم خَیر و من چقدر حسرت خوردم چرا اسم من هم توی اون لیست نبود برم اون جا و گرفتار فواد نامی نشم.
گویا یه آدم خوب یه مکان زده بود برای دختر، پسرهای بالای هجده سال و هم سر کار می رفتن هم درس می خوندن.
آهی کشیدم و تکیه دادم به دیوار که اطلاع. دادن خانم احمدی می خواد باهام صحبت کنه.
راهرو رو گذروندم و به اتاق مدیریت رفتم.
ضربه ی آهسته ای روی در زدم که صداش رو شنیدم و وارد شدم.
- اجازه هست؟
لبخند ملیحی روی لب نشوند.
- بیا خوشگل دختر.
روی مبل مقابلش نشستم.
- چرا نرفتین خونه؟
خودکارش رو بین انگشت هاش چرخوند.
- می خواستم ببینمت و صحبت کنیم.
سرم رو تکون دادم.
- بفرمایید.
- جایی که هستی مشکلی پیش اومده؟
لبم رو بین دندون هام گرفتم. نمی دونستم چی بگم خب مسلما مشکل دارم از اونجا بیرون زدم.
سرم رو پایین انداختم.
- شاید.
- چی شده ممکنه برام تعریف کنی؟
باید می گفتم صیغه ی کسی شدم؟ در موردم فکر بدی نمی کرد؟ مسلما ممکن بود فکر های بد به ذهنش برسه و حتی اسم هرزه و .. روی من بذاره.
- جدی نیست فکرتون رو درگیر نکنید.
خیلی دلم می خواست بگم شما کار رو برام جور کردین تا توی دردسر بیوفتم اما این هم ممکن نبود.
- پس چرا شب رو اومدی اینجا؟ حتما مشکلی داری!
عصبی پلک هام رو روی هم فشار دادم.
- مشکلی دارید میرم.
نیم خیز شدم که صداش بلند شد.
- بشین دختر لوس من گفتم مزاحمی؟ می خوام مشکلی هست کمکت کنم متوجه ای؟
بلند شدم و به سمت در رفتم.
- کاری از دست کسی بر نمیاد نمی خواد شما الان زحمت بکشی اون زمان که نباید من رو می فرستادی اونجا فرستادی الان که ...
جمله ام رو نصفه گذاشتم و از اتاق خارج شدم.
با برداشتن کوله ام از اتاقی که دستم بود ساختمون رو ترک کردم.
می دونستم الان که شب شده امنیت نیست اما جایی هم. که مزاحم بودم نمی تونستم بمونم.
بعد از صحبت با دخترهای دیگه و توضیح دادن شرایط و نوع زندگیم اون ها از خودشون می گفتن تا بیشتر آشنا بشیم.
هم دوره ای های خودم رفته بودن و انگار خانم احمدی فرستاده بودشون پیش یه آدم خَیر و من چقدر حسرت خوردم چرا اسم من هم توی اون لیست نبود برم اون جا و گرفتار فواد نامی نشم.
گویا یه آدم خوب یه مکان زده بود برای دختر، پسرهای بالای هجده سال و هم سر کار می رفتن هم درس می خوندن.
آهی کشیدم و تکیه دادم به دیوار که اطلاع. دادن خانم احمدی می خواد باهام صحبت کنه.
راهرو رو گذروندم و به اتاق مدیریت رفتم.
ضربه ی آهسته ای روی در زدم که صداش رو شنیدم و وارد شدم.
- اجازه هست؟
لبخند ملیحی روی لب نشوند.
- بیا خوشگل دختر.
روی مبل مقابلش نشستم.
- چرا نرفتین خونه؟
خودکارش رو بین انگشت هاش چرخوند.
- می خواستم ببینمت و صحبت کنیم.
سرم رو تکون دادم.
- بفرمایید.
- جایی که هستی مشکلی پیش اومده؟
لبم رو بین دندون هام گرفتم. نمی دونستم چی بگم خب مسلما مشکل دارم از اونجا بیرون زدم.
سرم رو پایین انداختم.
- شاید.
- چی شده ممکنه برام تعریف کنی؟
باید می گفتم صیغه ی کسی شدم؟ در موردم فکر بدی نمی کرد؟ مسلما ممکن بود فکر های بد به ذهنش برسه و حتی اسم هرزه و .. روی من بذاره.
- جدی نیست فکرتون رو درگیر نکنید.
خیلی دلم می خواست بگم شما کار رو برام جور کردین تا توی دردسر بیوفتم اما این هم ممکن نبود.
- پس چرا شب رو اومدی اینجا؟ حتما مشکلی داری!
عصبی پلک هام رو روی هم فشار دادم.
- مشکلی دارید میرم.
نیم خیز شدم که صداش بلند شد.
- بشین دختر لوس من گفتم مزاحمی؟ می خوام مشکلی هست کمکت کنم متوجه ای؟
بلند شدم و به سمت در رفتم.
- کاری از دست کسی بر نمیاد نمی خواد شما الان زحمت بکشی اون زمان که نباید من رو می فرستادی اونجا فرستادی الان که ...
جمله ام رو نصفه گذاشتم و از اتاق خارج شدم.
با برداشتن کوله ام از اتاقی که دستم بود ساختمون رو ترک کردم.
می دونستم الان که شب شده امنیت نیست اما جایی هم. که مزاحم بودم نمی تونستم بمونم.