🌾🍂🌾🍂🌾🍂
🍂🌾🍂🌾🍂
🌾🍂🌾🍂
🍂🌾🍂
🌾🍂
#ققنوسمن
#لیلاحمید
#قسمتپانصدوهفتادوپنجم
#الهام
رز با لپتاپ من با پدرش صحبت میکرد. گزارش میداد:
-امروز با الهام ژله رنگینکمانی درست کردیم... شبیه قلب شده... عمو امشب میاد اینجا شام بخوره... خودش بهم گفت براش ژله درست کنم... دورتادورش رو هم با خامه خوشگل کردیم... بذار برم برات بیارم ببینیش...
صدای آقاهمایون را نمیشنیدم. هدفون روی گوش، در واقع روی پروتز رز بود. اما چهرهی شاد و لحن پرهیجان رز نشان از استقبال پدرش میداد.
رو به رز گفتم:
-تو بشین، من ژله رو برات میارم نشون بدی.
وقتی ژله را آوردم، رز داشت در مورد بازیهای جدیدی که میکردیم برای پدرش توضیح میداد. بیآنکه جلوی دوربین بروم، بشقاب ژله را به دستش دادم تا آن را نمایش دهد. دوباره با آبوتاب از مزهی هر رنگ ژله تعریف و خوشمزگی آنها را با هم مقایسه کرد.
روی لبهی تختش نشستم و بیآنکه به حرفهایش گوش کنم فکرم به دنبال کودکی خودم رفت. ما برای مهمانیهایمان ژله درست نمیکردیم. نمیدانم چرا ژله به نظر همهمان یک چیز لاکچری و گران بود؛ یک نماد غربزدگی و بیدینی! و ما در حدی نبودیم که ژله سر سفرهمان بگذاریم. به جای آن مامان شلهزرد درست میکرد. چیزی که ده برابر ژله هزینه و زحمت داشت. با دارچین و خلال بادام رویش را تزئین میکرد؛ در واقع اسم یکی از ائمه را روی آن مینوشت تا متبرک شود. وقتی کوچک بودم هر بار درخواست میکردم تزئین حداقل یک ظرف را به من بسپارند. و هر بار میشنیدم "بچهبازی نیست، مال مهمونه، خرابش میکنی!" بزرگتر شدم و بیاجازه مامان عهدهدار تزئین؛ در اولین تجربه به جای نوشتن نام، روی یکی از بشقابها طرح زدم. مامان با دیدنش دو دستی روی سرش کوبید و نالید: "فاتحه تموم زحمتام رو خوندی. آبروم رفت. چه مرضی داری تو میخوای خلاف جهت همه شنا کنی... تا بوده رو شلهزرد اسم ائمه نوشتن... حالا کیکیک خانم چی در موردمون فکر میکنه؟"
طرز فکر دیگران به شدت برای مامان مهم بود. وقتی مهمانها از سلیقه و خانهداری مامانم تعریف میکردند، گل از گلش شکفته میشد. مامان مهرطلب بود. حاضر بود یک ماه به ما و خودش حاضری بدهد، اما سهم گوشت کوپنی و محدودمان را هزینهی چند مدل غذای سخت و هزینهبر کند و جلوی مهمان بگذارد. هیچ وقت برای خودمان شلهزرد درست نکرد. یا نذری بود و یا دسر مهمانی. تا قبل از آمدن مهمانها تنها ته قابلمهی شلهزرد را میتوانستیم انگشت بکشیم. جلوی مهمان هم چشمغره نصیبمان میشد که زیاد نخوریم و بگذاریم چیزی از آنها بماند و آبرویمان نرود. میگفت "فکر میکنن نخوردهاین!" هر چند ما نخوردهها چندان بها نمیدادیم و سر سفره، دلی از عزا در میآوردیم .چرا که میدانستیم وقتی مهمان از طعم خوش شلهزردها تعریف میکند، یعنی هر آنچه از شلهزردها مانده سهم او میشود تا با اصرار مادرم با خودش ببرد. مامان این رفتارش را مصداق مهماننوازی، اخلاق رسولالله و توصیهی دین میدانست. در مقابل اعتراض خفیف و زیرپوستی ما میگفت: "اول همسایه، بعد خانه". یک بار که امیرحسین دانشجو گفت: "چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است" نمایشی پشت دستش کوبید و جواب داد: "خاک به سرم... من این جوری بچه تربیت کردم؟ اعتبار حدیث کجا؟ اعتبار مثل کجا؟" پسرها را نمیدانستم، اما من از مهمان بیزار بودم. ترجیح میدادم خارج از منزل، در رستوران مهمانی دهم.
🍂🌾🍂🌾🍂
🌾🍂🌾🍂
🍂🌾🍂
🌾🍂
#ققنوسمن
#لیلاحمید
#قسمتپانصدوهفتادوپنجم
#الهام
رز با لپتاپ من با پدرش صحبت میکرد. گزارش میداد:
-امروز با الهام ژله رنگینکمانی درست کردیم... شبیه قلب شده... عمو امشب میاد اینجا شام بخوره... خودش بهم گفت براش ژله درست کنم... دورتادورش رو هم با خامه خوشگل کردیم... بذار برم برات بیارم ببینیش...
صدای آقاهمایون را نمیشنیدم. هدفون روی گوش، در واقع روی پروتز رز بود. اما چهرهی شاد و لحن پرهیجان رز نشان از استقبال پدرش میداد.
رو به رز گفتم:
-تو بشین، من ژله رو برات میارم نشون بدی.
وقتی ژله را آوردم، رز داشت در مورد بازیهای جدیدی که میکردیم برای پدرش توضیح میداد. بیآنکه جلوی دوربین بروم، بشقاب ژله را به دستش دادم تا آن را نمایش دهد. دوباره با آبوتاب از مزهی هر رنگ ژله تعریف و خوشمزگی آنها را با هم مقایسه کرد.
روی لبهی تختش نشستم و بیآنکه به حرفهایش گوش کنم فکرم به دنبال کودکی خودم رفت. ما برای مهمانیهایمان ژله درست نمیکردیم. نمیدانم چرا ژله به نظر همهمان یک چیز لاکچری و گران بود؛ یک نماد غربزدگی و بیدینی! و ما در حدی نبودیم که ژله سر سفرهمان بگذاریم. به جای آن مامان شلهزرد درست میکرد. چیزی که ده برابر ژله هزینه و زحمت داشت. با دارچین و خلال بادام رویش را تزئین میکرد؛ در واقع اسم یکی از ائمه را روی آن مینوشت تا متبرک شود. وقتی کوچک بودم هر بار درخواست میکردم تزئین حداقل یک ظرف را به من بسپارند. و هر بار میشنیدم "بچهبازی نیست، مال مهمونه، خرابش میکنی!" بزرگتر شدم و بیاجازه مامان عهدهدار تزئین؛ در اولین تجربه به جای نوشتن نام، روی یکی از بشقابها طرح زدم. مامان با دیدنش دو دستی روی سرش کوبید و نالید: "فاتحه تموم زحمتام رو خوندی. آبروم رفت. چه مرضی داری تو میخوای خلاف جهت همه شنا کنی... تا بوده رو شلهزرد اسم ائمه نوشتن... حالا کیکیک خانم چی در موردمون فکر میکنه؟"
طرز فکر دیگران به شدت برای مامان مهم بود. وقتی مهمانها از سلیقه و خانهداری مامانم تعریف میکردند، گل از گلش شکفته میشد. مامان مهرطلب بود. حاضر بود یک ماه به ما و خودش حاضری بدهد، اما سهم گوشت کوپنی و محدودمان را هزینهی چند مدل غذای سخت و هزینهبر کند و جلوی مهمان بگذارد. هیچ وقت برای خودمان شلهزرد درست نکرد. یا نذری بود و یا دسر مهمانی. تا قبل از آمدن مهمانها تنها ته قابلمهی شلهزرد را میتوانستیم انگشت بکشیم. جلوی مهمان هم چشمغره نصیبمان میشد که زیاد نخوریم و بگذاریم چیزی از آنها بماند و آبرویمان نرود. میگفت "فکر میکنن نخوردهاین!" هر چند ما نخوردهها چندان بها نمیدادیم و سر سفره، دلی از عزا در میآوردیم .چرا که میدانستیم وقتی مهمان از طعم خوش شلهزردها تعریف میکند، یعنی هر آنچه از شلهزردها مانده سهم او میشود تا با اصرار مادرم با خودش ببرد. مامان این رفتارش را مصداق مهماننوازی، اخلاق رسولالله و توصیهی دین میدانست. در مقابل اعتراض خفیف و زیرپوستی ما میگفت: "اول همسایه، بعد خانه". یک بار که امیرحسین دانشجو گفت: "چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است" نمایشی پشت دستش کوبید و جواب داد: "خاک به سرم... من این جوری بچه تربیت کردم؟ اعتبار حدیث کجا؟ اعتبار مثل کجا؟" پسرها را نمیدانستم، اما من از مهمان بیزار بودم. ترجیح میدادم خارج از منزل، در رستوران مهمانی دهم.