شاه_توت
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1225330818/93231#قسمت_صد_هشتاد_هفت
تک خنده بی جونی کردم و گفتم:
-ولی دارم... از لحظه لحظه کار کردن تو این هتل
متنفرم. از ثانیه به ثانیه این جا موندن نفرت دارم.
پرم از حسای منفی.
بی اهمیت شونه ای باال انداخت و با تمسخر گفت:
-به من مربوط نیست!
تموم حسای منفیم دو برابر شد. ادامه داد:
-تقصیر خودته! خودت کاری کردی بخوام
مجبورت کنم.ایستاد جلوم، سرشو گرفت پایین تا بتونه چشمای
منو ببینه، تفاوت زیاد قدمون بیشتر منو می
ترسوند.
گفت:
کار کنه حریر. مقاومت نکن ، فقط کارت رو بکن-
این جا عالی ترین جاییه که یه خانم میتونه توش
، و هر کاری که من بهت میگم.
سری تکون دادم و گفتم:
-کلید اتاقم رو بدید لطفاا
سری تکون داد و عقب گرد کرد.
از همون جایی که ایستاده بودم خیره شدم به تهران
زیر پام و ندیدم هاوش داره چیکار می کنه.این آغاز اسارت واقعی من بود، یه قالده طالیی و
پر زرق و برق بسته بودم به گردنم و شده بودم
سگ دست آموز حاتمی.
دست بلند کردم و انتهای کلیدو گرفتم بین انگشتام-
بفرمایید. همون اتاقه.
و خواستم ازش بگیرمش که رهاش نکرد.
سوالی نگاهش کردم که ابرویی باال انداخت و
گفت:
-فردا شب، بعد از تموم شدن تایم کاری، راس
ساعت نه شب توی حیاط هتل می خوام ببینمت.
حرف دارم باهات.
حاال هم برو. به سالمت!سری به نشونه تایید تکون دادم و کلیدو ازش
گرفتم.
دیگه نمی خواستم باهاش بحث کنم، اصال بحث
کردن با همچین آدمی فایده نداشت.
آهی کشیدم و عقب گرد کردم ، هاوش هیچ سعی
برای برطرف کردن حس بد من نمی کرد.
رفتم توی آسانسور و به محض بسته شدن در
اشکام چکیدن روی گونه ام.
دستمو گرفتم جلوی دهنم تا صدای گریه هام بلند
نشه، صدای شکستنم... صدای سگ دست آموز
شدنم
❌توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای جدید #شاه_توت هر صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@puchesm1