#سفر_عشق
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1189118875/67172
#قسمت_شصت
روي من افتاد وبا دست چشماي منو باز كرد ولبخند پهن دندون نمايي زد تا خواستم اعتراض كنم گفت:
-صبح كجابود االن لنگ ظهره ساعت دوازده ... االن نتيجه ها رو توي سايت گذاشتن ...
چشمام نا خوداگاه باز شد وسريع از جام بلند شدم طوري كه سونيا از روي تخت افتاد كف اتاق .... سونيا با چشماي از
حدقه در رفته منو نگاه كرد وسريع گفت:
از حالتش خنده ام گرفت ولي بي توجه به اون ساعت اتاق رو نگاه كردم ساعت تازه يه ربع به نه بود اعصباني شدم-
بسم اهلل ... جن زده شدي ؟؟
وبالشتم رو به سمت سونيا كه حاال بلند شده بود وپشتش رو مي ماليد پرت كردم ...سونيا با اون دستش بالشت رو
گرفت وسري از روي تاسف تكون داد وگفت:
-حقا كه وحشي ، كاريتم نميشه كرد.
ودر حالي كه روي صندلي مقابل كامپيوتر ميشست گفت: تا توبري صورتت رو بشوري من ميرم ببينم چه گلي زديم
....
به سمت سرويس بهداشتي رفتم صورتم رو شستم ،داشتم مسواك ميزدم كه با صداي جيغ سونيا سه متر از جا پريدم
سريع به اتاق برگشتم كه ديدم سونيا داره گريه ميكنه با دهن كف الود گفتم:
-چي شدي ؟؟
سونيا پريد بغلم وهمين طور كه مي چرخوندم گفت :قبول شديم ، قبول شديم ...
سريع از خودم دورش كردم وبا استرس گفتم :كجا ؟؟؟
دوباره با ذوق بغلم كرد وگفت تهران ، دا نشگاه ... فكرش رو بكن حقوق . ديگه خانم وكيل شديم از ذوق زياد بدون
اينكه بفهمم صورت سونيا رو بوسه بارون كردم ،يك دفعه سونيا منو پس زد وبا حالت چندشي گفت:
-اه اه حالم رو بهم زدي رادا هرچي كف تو دهنت بود به صورتم ماليدي ...
به صورتش كه نگاه كردم تازه متوجه دهن خمير دندونيم شدم صورتش خيس وپركف بود دوتامون با سر خوشي
خنديديم من دهنم رو شستم وسونيا هم صورتش روشست با هم پيش منير جون رفتيم وبهش خبر قبوليمون رو
داديم طفلي منير جون با گريه منو بغلم كرد وگفت:
-يعني رادا كوچولوي ما بزرگ شده و داره از پيش ما ميره ؟؟؟
سونيا نگاه بامزه اي به منير جون كرد وگفت:
-منير جون ،دانشگاه قبول شده شوهر كه نكرده ،اين طوري مي گي .
منير جون در حالي كه گريه مي كرد خنديد ،با دست يكي توسر سونيازدم ، منير جون چشمكي به من زدوگفت:
-اونم به وقتش ...
با اعتراض گفتم :
-اااا منير جون ...
سونيا دماغشو دسته كرد وگفت:
-ببند فكو ... بزن اليكو .
بعد هم زبوني برام در اورد وبه سمت مبل هارفت وگقت :
-خدايا از اين مادر بزرگاي مهربون به منم ميدادي ... به خدا من قدرشو بيشتر از اين رادا ي كله پوك ميدونستم اخمي به سونيا كردم واز لجش گفتم :
-ميدوني سونييييييي خيلي حرف ميزني ...
سونيادر حالي كه رو مبل ميشست جيغ خفه اي كشيد وبلند پشت سر هم گفت:
-رادار ... رادار ... رادار خانم ...
خندم گرفت از تخسيش وگفتم :
-بگو منكه بدم نمياد ...
سونيا زبونشوتا اخرين توانش برام بيرون اورد وبعد هم پشتش رو بهم كرد مثال قهر كرد بود بي توجه به اون ،اشك
هاي روي گونه ها ي برجسته منير جونوپاك كردم و بوسيدم ولبخند مهربوني به چهره اش زدم تا خواستم چيزي
بگم سونيا سريع گفت:
-نبينم اشكتو منير بانو ....
خنديدم وگفتم :
-قهر بودي مثال .
سرش رو تكون داد وبا خنده گفت:
-حوصله ناز كردن نداشتم ....
خنديدم ولي چيزي بهش نگفتم، خوشحال بودم ،خيلي خوش حال بودم كه با تنها دوستم داشتم براي مدتي مي رفتم
واز اين شهر وخاطرات تلخ وشيرينش دور ميشدم ... نمي دونم ،شايدم فرار مي كردم ونمي خواستم به روي خودم
بيارم در هر صورت من خودمو اماده كرده بودم براي زندگي جديد واتفاقات تازه ....
سونيا هم بعد از نيم ساعت به خونشون رفت تا خبر قبوليش رو به مامان وبابا ش بده ... منير جون خوشحال ، تلفن
دست گرفت كه به همه خبر بده سريع تلفن رو از دستش كشيدم وگفتم :
-منير جون نمي خوام به كسي خبر بديد....
منير جون اخم ريزي كرد وگفت:
-مگه ميشه به پدر ومادرت كه بايد بگيم ....
خنده ي تلخي كردم مي دونستم اگه بفهمن برا شون ارزشي نداره ،پس سنگين تر بودم كه خبري بهشون ندم . براي
دل منير جون گفتم:
-نه اونا الزم نيست بدونن ، شما زحمت بكش به پدر بزرگ خبر بده .
منير جون با اينكه راضي نشده بود تلفن رو برداشت وشماره گرفت من هم به طرف اتاق ميرفتم كه شنيدم گفت:
سالم ،خسته نباشي ....
وارد اتاقم شدم ودر رو پشت سرم قفل كردم نگاهم به گيتارم افتاد فكر كردم اولين چيزي رو كه با خودم مي برم
گيتارم وگلي ،عروسك با معرفتمه .
شب كه پدر بزرگ اومد جعبه ي شيريني دستش بود يكي از اون لبخند هاي نادرش رو بهم زد وصورتم رو بوسيد
وگفت :
-تبريك مي گم دخترم ... اميدوارم حاال كه ميري يه خانم وكيل درجه يك برگردي
💦🔥توجه توجه داستان زیبای جدید #سفر_عشق هر صبح و عصر در کانال قرار داده میشود
@madaaraneeeee
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1189118875/67172
#قسمت_شصت
روي من افتاد وبا دست چشماي منو باز كرد ولبخند پهن دندون نمايي زد تا خواستم اعتراض كنم گفت:
-صبح كجابود االن لنگ ظهره ساعت دوازده ... االن نتيجه ها رو توي سايت گذاشتن ...
چشمام نا خوداگاه باز شد وسريع از جام بلند شدم طوري كه سونيا از روي تخت افتاد كف اتاق .... سونيا با چشماي از
حدقه در رفته منو نگاه كرد وسريع گفت:
از حالتش خنده ام گرفت ولي بي توجه به اون ساعت اتاق رو نگاه كردم ساعت تازه يه ربع به نه بود اعصباني شدم-
بسم اهلل ... جن زده شدي ؟؟
وبالشتم رو به سمت سونيا كه حاال بلند شده بود وپشتش رو مي ماليد پرت كردم ...سونيا با اون دستش بالشت رو
گرفت وسري از روي تاسف تكون داد وگفت:
-حقا كه وحشي ، كاريتم نميشه كرد.
ودر حالي كه روي صندلي مقابل كامپيوتر ميشست گفت: تا توبري صورتت رو بشوري من ميرم ببينم چه گلي زديم
....
به سمت سرويس بهداشتي رفتم صورتم رو شستم ،داشتم مسواك ميزدم كه با صداي جيغ سونيا سه متر از جا پريدم
سريع به اتاق برگشتم كه ديدم سونيا داره گريه ميكنه با دهن كف الود گفتم:
-چي شدي ؟؟
سونيا پريد بغلم وهمين طور كه مي چرخوندم گفت :قبول شديم ، قبول شديم ...
سريع از خودم دورش كردم وبا استرس گفتم :كجا ؟؟؟
دوباره با ذوق بغلم كرد وگفت تهران ، دا نشگاه ... فكرش رو بكن حقوق . ديگه خانم وكيل شديم از ذوق زياد بدون
اينكه بفهمم صورت سونيا رو بوسه بارون كردم ،يك دفعه سونيا منو پس زد وبا حالت چندشي گفت:
-اه اه حالم رو بهم زدي رادا هرچي كف تو دهنت بود به صورتم ماليدي ...
به صورتش كه نگاه كردم تازه متوجه دهن خمير دندونيم شدم صورتش خيس وپركف بود دوتامون با سر خوشي
خنديديم من دهنم رو شستم وسونيا هم صورتش روشست با هم پيش منير جون رفتيم وبهش خبر قبوليمون رو
داديم طفلي منير جون با گريه منو بغلم كرد وگفت:
-يعني رادا كوچولوي ما بزرگ شده و داره از پيش ما ميره ؟؟؟
سونيا نگاه بامزه اي به منير جون كرد وگفت:
-منير جون ،دانشگاه قبول شده شوهر كه نكرده ،اين طوري مي گي .
منير جون در حالي كه گريه مي كرد خنديد ،با دست يكي توسر سونيازدم ، منير جون چشمكي به من زدوگفت:
-اونم به وقتش ...
با اعتراض گفتم :
-اااا منير جون ...
سونيا دماغشو دسته كرد وگفت:
-ببند فكو ... بزن اليكو .
بعد هم زبوني برام در اورد وبه سمت مبل هارفت وگقت :
-خدايا از اين مادر بزرگاي مهربون به منم ميدادي ... به خدا من قدرشو بيشتر از اين رادا ي كله پوك ميدونستم اخمي به سونيا كردم واز لجش گفتم :
-ميدوني سونييييييي خيلي حرف ميزني ...
سونيادر حالي كه رو مبل ميشست جيغ خفه اي كشيد وبلند پشت سر هم گفت:
-رادار ... رادار ... رادار خانم ...
خندم گرفت از تخسيش وگفتم :
-بگو منكه بدم نمياد ...
سونيا زبونشوتا اخرين توانش برام بيرون اورد وبعد هم پشتش رو بهم كرد مثال قهر كرد بود بي توجه به اون ،اشك
هاي روي گونه ها ي برجسته منير جونوپاك كردم و بوسيدم ولبخند مهربوني به چهره اش زدم تا خواستم چيزي
بگم سونيا سريع گفت:
-نبينم اشكتو منير بانو ....
خنديدم وگفتم :
-قهر بودي مثال .
سرش رو تكون داد وبا خنده گفت:
-حوصله ناز كردن نداشتم ....
خنديدم ولي چيزي بهش نگفتم، خوشحال بودم ،خيلي خوش حال بودم كه با تنها دوستم داشتم براي مدتي مي رفتم
واز اين شهر وخاطرات تلخ وشيرينش دور ميشدم ... نمي دونم ،شايدم فرار مي كردم ونمي خواستم به روي خودم
بيارم در هر صورت من خودمو اماده كرده بودم براي زندگي جديد واتفاقات تازه ....
سونيا هم بعد از نيم ساعت به خونشون رفت تا خبر قبوليش رو به مامان وبابا ش بده ... منير جون خوشحال ، تلفن
دست گرفت كه به همه خبر بده سريع تلفن رو از دستش كشيدم وگفتم :
-منير جون نمي خوام به كسي خبر بديد....
منير جون اخم ريزي كرد وگفت:
-مگه ميشه به پدر ومادرت كه بايد بگيم ....
خنده ي تلخي كردم مي دونستم اگه بفهمن برا شون ارزشي نداره ،پس سنگين تر بودم كه خبري بهشون ندم . براي
دل منير جون گفتم:
-نه اونا الزم نيست بدونن ، شما زحمت بكش به پدر بزرگ خبر بده .
منير جون با اينكه راضي نشده بود تلفن رو برداشت وشماره گرفت من هم به طرف اتاق ميرفتم كه شنيدم گفت:
سالم ،خسته نباشي ....
وارد اتاقم شدم ودر رو پشت سرم قفل كردم نگاهم به گيتارم افتاد فكر كردم اولين چيزي رو كه با خودم مي برم
گيتارم وگلي ،عروسك با معرفتمه .
شب كه پدر بزرگ اومد جعبه ي شيريني دستش بود يكي از اون لبخند هاي نادرش رو بهم زد وصورتم رو بوسيد
وگفت :
-تبريك مي گم دخترم ... اميدوارم حاال كه ميري يه خانم وكيل درجه يك برگردي
💦🔥توجه توجه داستان زیبای جدید #سفر_عشق هر صبح و عصر در کانال قرار داده میشود
@madaaraneeeee