❌ توجه : این رمان دارای صحنه های جنسی میباشد و به افراد زیر سن ۱۸ سال توصیه نمیشود ⛔️
#نبض_شهوت
#قسمت297
لینک قسمت اول👇
https://t.me/pofiuz_kade/40961برخی اخلاق رفتارهای مرصاد حسابی کلافه ام میکرد.مثل همین گیر دادنهای بیخودیش به سرو شکلم.... من از هیچی تا
به این اندازه متنفر نبودم....از اینکه بخوان به ظاهرم گیر بدن....نمیخواستم تبدیل بشم به کسی که نیستم!
وقتی دلخوریم رو دید و فهمید اونقدر عصبانی شدم که میخوام پیاده بشم سعی کرد آرومم کنه....ماشین رو یه گوشه
نگه داشت و رفت دوتا آب انار خرید و اومد پیشم....
آب انارو داد سمتم....هنوزم ازش دلخور بودم...خودش سر حرف رو باز کرد و گفت:
-لیلی....نمیخوای نگام کنی!؟؟ یعنی واقعا تماشای اون بیرون از نگاه کردن به من بهتره...!؟
سرمو به سمتش چرخوندم....انگشتاشو روی رو پاش حرکت داد و گفت:
-اخم میکنی نود درصد جذابیتت از بین میره!
چیزی نگفتم...و اون باز گفت:
-ببین لیلی...من تو رو دوست دارم....اونقدر دوست دارم که دلم نمیخواد کسی جز من سرخی لباتو و پیچ و تاب زلفای
سیاهتو ببینه....چحوری بگم....اذیت کنندس واسه من...واسه خیلی مردا میتونه اذیت کننده باشه...واسه خیلیا هم
نه...اونایی که زنهاشون عین این پورن استارا میان تو خیابون واشه اونا لابد اصلا مهم نیست کسی ناموسشونو اونجوری
ببینه ولی من دوست ندارم....دوست ندارم جز خودمو کسی خوشگلیاتو ببینه!
بالاخره سرمو به سمتش چرخوندم...شاید جدی بگه...شاید واسش اذیت کننده باشه....نمیدونم...اما منم نمیتونم خودمو
به حاطر اون عوض کنم....در واقع یکی باید این وسط خودشو عوض میکرد و من نمیخواستم اون یه نفر خودم باشم....گله
مند گفتم:
-حالا دیگه من شبیه پورن استارهام!؟؟
سر تکون داد و گفت:
-نه نه...من کی همچین چیزی گفتم....!؟؟ هان!؟؟؟حرف و بحث من یه چیز دیگه است ! تو به چشم من خیلی خوشگلی
ومن نیازی نمیبینم که آرایش کنی...اگه واسه اینکه تو چشم من خوشگل باشی من نمیخوام...همین...کلا بحث من همین....
-این یعنی تغییر دادن من...من نمیخوام تغییر کنم....من همینجوری که هستم خودمو دوست دارم....وقتی اومدی
خواستگاریم من اینارو بهت گفتم درسته!؟؟ بهت گفتم من اینجوری ام...اینمدلی ام.....خب تو اگه اونچیزی که تو ذهنت
هست من نیستم....
حرفمو برید و گفت:این حرفا چیه لیلی!؟؟ یعنی چی آخه!چرا همه چیو پیچیده میکنی!؟؟ اصلا ولش کن...تو آرایش میکنی
آرایش ملیح و کمرنگ بکن....همین....تمام....
گفت تمام که دیگه چیزی نگم...منم نگفتم....یعنی ترجیح دادم نگم....چرخی تو خیابون زدیم...دیگه بهم خوش نگذشت
و همش دوست داشتم زودتر برگردم خونه....
🤤 رمان جدید و هات #نبض_شهوت رو هر روز از کانال دنبال کنید.
☕
@mevseem1☕