Postlar filtri


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
اگه موافقی يه❤️بزار😅بفرست واسه آقایی
.
.

🅰 @dastanvpand1


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
چرا آخه...😂😂


🅰 @dastanvpand1


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
آقای معـ..ـلم شـ..ـاگرداشو برای عروسیش دعـ..ـوت کرده😍

بچـ..ـه ها هم خوب گـ..ـرم کردن مجلـ..ـس رو😂😂



🅰 @dastanvpand1


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
"پدر، تکیه‌گاهی که هیچ طوفانی نمی‌تونه لرزش بده...

قلبی که تمام خستگی‌هاشو پشت یه لبخند پنهان می‌کنه.

دستی که همیشه برای ساختن آرزوهامون، از جونش مایه گذاشته.
پدر، معنی واقعی عشق، صبر و فداکاریه...
روزت مبارک ای قهرمان بی‌ادعای زندگی من

به تقویم و مناسبتها کاری ندارم
فقط بهانه ای بود تا قدردان پدرهایمان باشیم
🌹


🅰 @dastanvpand1


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
🍃جملات طلایی پیشکش شما باشه!!✨

✨۱_یه آدم بزرگ پایین مجلس هم بشینه چایی رو از اونجا می چرخونن،ارزش یک مکان رو آدمش تعیین می کنه!! حالا تو هی منم منم کن!!

✨ ۲_گربه ای که رویای شیر شدن رو داره باید از علاقش به موش ها دست بکشه!!

✨ ۳_کسی که جرات دست زدن به خار رو نداره نباید آرزوی گل سرخ کنه!!

✨۴_قطاری که از ریل خارج میشه ازاده ولی هیچوقت به مقصد نمی رسه!!

✨۵_با کسی بسوز که فردا نگه بوی دود میدی!!

✨۶_برای کسی تو زمین پر از خرده شیشه زانو بزن که خودش شیشه ها رو نریخته باشه!

✨۷_واسه گوش دادن به صدای پرنده ها قفس نخر درخت بکار!!

✨ ۸_حضرت عیسی تونست مرده رو زنده کنه اما حضرت نوح نتونست ذات پسرشو تغییر بده مرده زنده میشه ولی ذات بد نیکو نگردد چون که بنیادش بد است!! صد قدم اگر راست برداریم هیچکس نمی بیند هزاران نگاه منتظر یک اشتباه ماست
!🍃

🅰 @dastanvpand1


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
چشم هاتو ببند میخام ببرمت به دهه شصت..یه شب سرد زمستونی ، برف در حال باریدن،کولاک در راه است.تلویزیون پارس قرمز رنگ. گوشه ی سالن بر روی میز چوبی ای که رومیزی قلاب بافی دستباف مادر بر رویش خود نمایی میکند.
شبکه دو سیما ...تیتراژ سریال ...از سرزمین شمالی... پدر تکیه داده بر پشتی قالیچه ای کنار سالن و در حال تعمیر ساعت شماته دار، و قوری بند زده و استکانی کمر باریک جلوی رویش. گاهی از بالای عینک قاب مشکی ش نگاهی به تلویزیون می اندازد.

شلغم در دیگچه مسی بر روی چراغ علاالدین قل قل می‌کند و بخارش بر روی شیشه پنجره می نشیند.
بوی نفت و دود چراغ به مشام می‌رسد.
بوی نفت .استشمامش کن..دلت برایش تنگ شده!!!
مادر روبروی تلویزیون میل و کامو در دست مشغول بافتن شال گردنی است یکی از زیر یکی از رو.... یک لحظه چشم از تلویزیون و تصویر سیاه و سفیدش بر نمی‌دارد مشتاق برای اینکه بداند عاقبت «گورو» پدر خانواده و دو فرزندش «هوتارو»و «جوون»چه میشود.
سکوت.......
آنچه به گوش می‌رسد آهنگ دلنشینی ست که تا مغز استخوانت رخنه میکند...
بوی نفت، بوی نفت و بوی نفت...
و دانه های برف که از پشت شیشه بر زمین می افتد.و تمام....


🅰 @dastanvpand1


. dan repost
🔥شاهدختی بود که درقصر کاری جز رسیدگی به خودش و اندامش نداشت ،آنقدر میل وشهوت جنسی اش بالا بود که هرشب یکی از مردان قصر را فریب می‌داد وبه خلوتش می‌برد، وبا او به معاشقه می‌پرداخت! تکرار این ماجرا باعث شد یک شب ...‎👇

ادامه داستان... ➡️


. dan repost
🔹قتل راننده تاکسی اینترنتی بخاطر سه هزارتومن😱🥺

👈ادامه خبر و ماجرا ➡️


❗️❗️وضعیت کشور بحرانی اعلام شد
/متاسفانه خبری ناگوار برای مردم ایران

⚠️آماده باش کلیه ارگانها⚠️
    شرح کامل خبر👇👇                              
بدون سانسور

شرح ڪامل خبر👇👇😱😱

https://t.me/+ccIIGX8U1Nk2ZmY0


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
صحنه ای بی نظیر که در آتش سوزی اخیر امریکا به ثبت رسید.


🅰 @dastanvpand1


📖〰📖〰📖〰📖

بخونید قشنگه..💥

رفیقی تعریف می‌کرد دانشجویِ راهِ دور که بودم، یک‌بار به جای مادرم، با پدرم تماس گرفتم...
خاطرم نیست چرا! به خاطر جواب ندادنِ مادرم بود، یا چه! هرچه که بود، با اولین بوق، پدرم جواب داد و دل‌نگران، پرسید چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟ پول لازم داری؟ با مامان کاری داشتی؟ صدایش بزنم؟

می‌گفت تازه آن لحظه بود که فهمیدم چقدر تمامِ عمرم، دور بوده ام از مردی که همه ی هم و غمِ روزگارش من بوده ام، که تمام عمر و زندگانیش، صرفِ من و راحتیم شده، که هیچ‌وقت، هیچ چیز برای خودش نخواسته الا حالِ خوشِ من و از من، حتی اندازه ی یک تماس، نه حقی داشته، نه انتظاری...

می‌گفت ما زیاد حواسمان نیست اما بیشترِ مردهای دنیا، خیلی از پدرها، اولین دسته گلِ عمرشان را، وقتی از دیگران می‌گیرند که مُرده باشند، رویِ سنگ قبرشان...

می‌گفت کاش گاهی وقت‌ها، حواسمان باشد به این محکم‌ترین آدم‌های شکننده ی دنیا، به مردها، به پدرها، زیاد نه، اندازه ی یک تماسِ کوتاه، به قدر چند شاخه گل...
همین
! 💔

#طاهره_اباذری_هریس


🅰 @dastanvpand1


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
فقط اونجایی که بغض کرد🥺

مجتبی دربیدی - بابایی
🎶


🅰 @dastanvpand1


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
چرا انقدر شیرین و قشنگه ؟!😍🥲

بعد این همه سال مراقبت از بچه‌ها دیگه وقت مراقبت از خواسته‌ها و علایق خودش بود
♥️


🅰 @dastanvpand1


داستان و پند dan repost
💢💢💢💢💢💢💢

مسجد آدم کش در شهرری 📚✨

نهاوندى در کتاب راحة الروح داستان مسجد آدم کش را نقل و اشاره کرده به گفتار مولوى که گوید:
♦️یک حکایت گوش کن اى نیک پى
مسجدى بود در کنار شهر رى
هر که در وى بى خبر چون کور رفت
مسجدم چون اختران در گور رفت

♦️در نزدیکى ابن بابویه مسجدی بود که معروف شده بود به مسجد آدم کش، مسجدی که  امروز  به مسجد ماشاالله معروف است.
هر کس چه غریب و چه شهرى ، چه خودى و چه بیگانه، اگر شب در مسجد می ماند ، فردا جنازه او را از آن مسجد می اوردند و به این سبب کسی از مردم ری شب در آن بیتوته نمی کرد.

♦️غریبه‌ها از آنجا که مطلع نبودند، مى رفتند و شب در آن مى خوابیدند و صبح جنازه و مرده آن‌ها را بر مى داشتند. بالآخره جماعتى از مردم رى جمع شده و خواستند که آن مسجد را خراب کنند، دیگران نگذاشتند و گفتند خانه خداست و محل عبادت و مورد آسایش مسافرین و غرباست، نباید آن را خراب کرد، بلکه بهتر این است که شب درش را بسته وقف کنید و یک تابلو هم نوشته و اعلام کنید که اگر کسى غریب است و خبر ندارد، شب در این مسجد نخوابد؛ زیرا هر کس شب در اینجا خوابیده صبح جنازه‌اش را بیرون آورده‌اند و این چیزى است که مکرّر به تجربه رسیده و از پدران خود هم شنیده‌ایم و بلکه خود ما هم دیده‌ایم. پس بر تخته اى نوشته و به در مسجد آویختند. اتفاقا دو نفر غریب گذارشان به در آن مسجد افتاد و آن تابلو را دیده و خواندند. پس یکى از آن‌ها که ظاهرا نامش ماشالله بود می‌گوید: من امشب در این مسجد مى خوابم تا ببینم چه خبر است. رفیقش او را ممانعت مى کند و مى گوید: با وجود این آگهى که دیده اى، باز در این مسجد مى روى و خودکشى مى کنى؟

♦️آن مرد قبول نکرد و گفت حتما من شب را در این مسجد مى مانم. اگر مُردم که تو خبر را به خانواده‌ام برسان و اگر زنده ماندم که نعم المطلوب و سرّى را کشف کرده‌ام. پس قفل را گشود و داخل مسجد شد و تا نزدیک نصف شب توقّف کرد خبر نشد. و چون شب از نصف گذشت، ناگاه صدایى مهیب و وحشت زایى بلند شد، آهاى آمدم ـ آهاى آمدم، گوش داد تا ببیند صدا از کدام طرف است، باز‌‌ همان صدا بلند شد، آمدم، آمدم، آهاى آمدم و هر لحظه صدا مهیب‌تر و هولناک‌تر بود. پس آن مرد برخاست و ایستاد و چوب دست خود را بلند کرد و گفت اگر مردى و راست مى گویى، بیا، و چوب دست خود را به طرف صدا فرود آورد که به دیوار مسجد خورد و ناگهان دیوار شکافته شد و زر و طلاى بسیارى به زمین ریخت و معلوم شد دفینه و گنجى در آن دیوار گذارده و طلسم کرده بودند که این صدا بلند مى شود و آن طلسم به واسطه پر جرأتى آن مرد شکست پس طلا‌ها را جمع کرد و صبح از آن مسجد صحیح و سالم با پول زیادى بیرون آمد و از آن همه پول، املاک خریده و از ثروتمندان گردید و آن مسجد را تعمیر و به نام او مسجد ماشاءاللّه معروف گردید.


📔داستان های جالب وجذاب




🅰 @dastanvpand1


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
به افتخار این مرد بزرگ لایک کنید ❤️🙏

انسانیت هنوز زنده است
.


🅰 @dastanvpand1


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
نظر جالب عایشه گل درباره مرد های ایرانی در گفتگو با رشید پور🤍


🅰 @dastanvpand1


꧁•°┅🍃🌺❀🌺🍃┅°•꧂

📚دآســټـآݩک

بابا از یک جایی به بعد برای کادوی روز پدر خودش ایده می‌داد. انجیر خشک، زیرپیراهن که اغلب دومی را می‌خواست.

ما هم از خدا خواسته ایده‌ها را توی هوا می‌قاپیدیم و بین سه نفرمان تقسیم می‌کردیم. فی‌الفور می‌پریدیم سر کوچه و به سرانجام می‌رساندیم. انجیر خشک را می‌‌گذاشت توی یکی از کشوهای پاتختی کنار دستش و تا دانه آخر دیگر کسی کیسه انجیر را نمی‌دید. زیر‌پیراهن را همان موقع تنش می‌کرد نه برای این که خوشحالمان کند. برای این که ببیند یقه‌اش تنگ است یا گشاد.

نتیجه هم قریب به اتفاق این بود که فریبا را با مدرک خیاطی‌اش مجبور کند یقه زیرپیراهن را با قیچی برساند به اندازه‌ای که خودش تعیین می‌کرد. بعد هم با دقت لبه‌های پِرپری یقه را چرخکاری کند. خلاصه که یک ایده حاضر و آماده، ساده و دم دستی برای خودش ماجرایی می‌شد. برای همین هر سال روز پدر ما در به در دنبال زیرپیراهن یقه گشاد بودیم که کمیاب بود البته.

آخرین سالی که روز پدر را نفس می‌کشید هیچ ایده‌ای نداد. نفسش به سختی در میامد. سرطان داشت و ما بی‌خبر بودیم. من هم به سلیقه خودم یک کمربند برایش خریدم که دو ثانیه بعد از باز شدن جعبه‌اش با دست‌های بابا شوت شد گوشه اتاق با زیرنویس فارسی که " توی این وضع کمربند به چه دردم می‌خورَد"
تمام راه برگشت دلم می‌خواست به همه درخت‌های کنار پیاده‌رو یکی یک مشت حواله کنم اما فقط زورم رسید کمربند را بکوبم روی پیشخوان مغازه و با حرص بگویم: "بگیر آقا، این به درد بابای ما نخورد!"

💢تمام این خطوط را که نصفش هم تکراری بود نوشتم که بگویم آدم گاهی دلش می‌خواهد به خاطر یک زیرپیراهن پرپری کل شهر را اسیر و ابیر شود، دلش می‌خواهد باباش هدیه روز پدرش را بکوبد توی صورتش، اصلا با همان کمربند بزند فرق سرش، کف دستش و هر لیچاری که خواست بارش کند اما باشد...
بودن یا نبودن علی الخصوص در چنین روزی مسئله‌ای‌ست برای خودش!💢

#پریسا_زابلی_پور

🅰 @dastanvpand1


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
🌹🌷آدمی را آدمیت لازم است

عود را گربو نباشد هیزم است.....

اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت


🅰 @dastanvpand1


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
سلام بر آنهایی که
وجودشان
از غم این دنیا میکاهد🍃🤌

سلام صبحتون بخیر.روزتون خوش



🅰 @dastanvpand1


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
🎸🎺🎷🎻🥁🎹

هر که شود صید عشق، کی شود او صید مرگ؟
چون سپرش مه بود، کی رسدش زخم تیر؟

سر ز خدا تافتی، هیچ رهی یافتی؟
جانب ره بازگرد، یاوه مرو خیر خیر

#مولانا

  لحظات خوبی داشته باشید
سلامت باشید و سرافراز روزگار


🅰 @dastanvpand1

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.