منــ❤ـو تـــ❤ـو وعشق dan repost
شوهرم کنار هووم کنار سفره عقد نشسته بودن و عاقد خطبه عقد میخوند.
من بعد از ۵ سال هنوز نتونستم بودم حامله بشم و شوهرم بچه میخواست.
براش رفتم خاستگاری و حالا کنار زنش نشسته بود.
مادر شوهرم نیشگونی از بازوم گرفت :
-به پسرم اونجوری نگاه نکن غربتی
گورت و از زندگیش گم کن
زنش قراره براش پسر بیاره
همونکاری که تو عرضه شو نداشتی
بغضم و قورت دادم و از درد بازوم ناله کردم:
-فقطیکم دیگه بمونم تو لباس دامادی ببینمش
-لازم نکرده پسرم الان میخواد عروسش و ببره حجله
نمیخوام قیافه نحست و ببینه
چمدونم رو تو دستم گرفتم و ...
https://t.me/+xWY7bXZrFrZiNzc0
من بعد از ۵ سال هنوز نتونستم بودم حامله بشم و شوهرم بچه میخواست.
براش رفتم خاستگاری و حالا کنار زنش نشسته بود.
مادر شوهرم نیشگونی از بازوم گرفت :
-به پسرم اونجوری نگاه نکن غربتی
گورت و از زندگیش گم کن
زنش قراره براش پسر بیاره
همونکاری که تو عرضه شو نداشتی
بغضم و قورت دادم و از درد بازوم ناله کردم:
-فقطیکم دیگه بمونم تو لباس دامادی ببینمش
-لازم نکرده پسرم الان میخواد عروسش و ببره حجله
نمیخوام قیافه نحست و ببینه
چمدونم رو تو دستم گرفتم و ...
https://t.me/+xWY7bXZrFrZiNzc0