وقتی کسی نیست که حرفاتو بهش بزنی از روزهای مزخرفت بگی از سختی ها و تلخی ها همش جمع میشه یه جایی تو بدنت و بعد عجیب درد میکنه یه جایی بین قلب و دل، دلت میخواد همشو بالا بیاری بیرون تا خالی بشی اما نمیشه، بعد یهو تو خیابون وسط قدم زدن سر کلاس و یا سر کار میترکه همونجاس که نمیتونی اشکاتو نگه داری همونجاس که دردش معلوم میشه و مثل یه دمل چرکی حتی بعد از ترکیدن هم جاش سوراخ و خالی میمونه و درد میکنه.
میخوام بهت بگم نزار تو دلت بمونه، اصلا اگر هیچکسی رو هم نداری تا باهاش حرف بزنی من میشنومت بیا غر بزن.