یک شبی مست به ره ماندهی
مجنون بلا دیدهی گمراهی گفت :
« دو سه دم حرف بزن ...
تنهائیم...
کنج این میکده ی پر ز خموشی ها
کمی از خویش بگو »
جرعهای ریخت بدادم و بگفتا:
« به سلامت باشی
نوشت باد
بزن و
شرحنما
از شب و شعر
حرفی از جنس همه زیبائی ها...
از بهارت چه خبر؟
حرفی از نور بگو
از جنگل ، راه وهم آلودش
از شبی طوفانی
میتوانی سخنی از دل دریا گوئی ؟؟!...»
ناگهان از دهنم یک غزل ناب برون زد
مثل آن لحظه که اشعار #حسان می آید..
میچکد جوهر آغشته به خون دل این شاعر دلبست شما
به سراپرده ی لوح و دفتر
بر کاغذ
می برد هر کلمه گاه به گاه دل دیوانه ی ما را و گره میزندش آغوشت
از همانها که هر از گاه گس لبهایت
زیر لب مزهی شادی دارد
تن ما را گاهی پیوندی
می زند بر دل دلدار شما
حال ما خوش ز همه روی شما
گوئیا چند کتاب از سخن شعر به یک جملهًٔ کوته گفتم...
من جنایت کردم !!
حال آن مست تهی دست دوباره بد شد
««من ز چشمان تو گفتم»»
و همین یک مصرع
فارغ از آن که مرا برد به هجران رخت
مست لایعقل بیچاره ی غمگین
ز پس من بنشست و
غم خود شرح نمود...
تازه من فهمیدم اثر یک نگه روی به رو
رخ در رخ
می تواند همه موی سیاهی را
بکشاند تهِ یک برف غمانگیز زمستانیِ دشت
قدرت تخریبش
صورتی میشودت پر ز چروک
چین در چین
زخمی بر دل
حاصل جنگ نگاهت به نگاه
ختم بر خیر که باشد دو سه تا کشته ی خونین دارد..
گاه عاجز ز شمارش بشوی
خسته ای
خسته تر از دوران ها
گر بپرسند چه شد؟ لکنتت می آید
حرف گویا که دگر حوصلهی شرح نمودن نبود طاقت او
واژه ها یکسره در هول و ولا
رنگ و رو رنگ ندارد به رخش زین معنا
در سکوتی مبهم
با نگاهت به مسیر
میفهمانی
که کسی رفته و اندازهی غمگینی تو
دیر شده آمدنش
و به اندازه ی مجنون شدنت لیلا بود
و به اندازه ی تنها شدنت او کَس بود
تو مگر چند نفر بودی و رفتی
که ز بعد تو همه تنهایند...
#حسان
#شاید_به_خوابم_آمدی
1403/8/4
پیشنهاد میکنم بخاطر نوع ضبط صدا با هندزفری 🎧گوش کنید👌
@Razedelema@monajat124