Postlar filtri


یک دفتر داشت
مدت زمان هایی که صرف امورات شخصی
شده مثل تلفن زدن ، ناهار خوردنش
و حتی نماز خواندن هایش را از زمان
اضافه کاریش کم می کرد.
اصرار ما که همه این ها را در وقت کار
انجام می دهند و رواله هم بی فایده بود.
کار خودش را می کرد...🖐🏻

#شهید_هادی_باغبانی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


به غیبت کردن خیلی حساس بود، می گفت هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید، برای هر غیبت یک سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید، شب این سنگ ها را بشمارید، این طوری تعدادغیبت ها یادمان نمی رود و سعی می کنیم تعداد سنگ ها را کم کنیم...

#شهید_علی_اکبر_جوادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
خاطراتِ شهدا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


🌷مناجاتی ڪه قبل از اذان صبح در پادگان دوڪوهه پخش می‌شد و شهدا و رزمندگان با آن زمزمه عاشقانه
مےڪردند...🌷

حدود سال ۱۳۶۰🌷
#دوڪوهه
#التماس_دعا🌷


🔹️شهید صانعی پور از بچه های واحد تخریب بود. رفته بود شناسایی و جمع آوری مین.

🔹️هر چه منتظر شدیم نیامد. مطئمن شدیم که شهید شده. می خواستیم به قرار گاه خبر دهیم که آمد.

🔹میگفت: وسط میدان مین بودم. هر جا که می رفتم عراقی ها بودند. راه را گم کرده بودم. همانجا گودالی کندم و شروع به خواندن دعای توسل کردم.

🔹️بعد از اتمام دعا بلند شدم و راهی را در پیش گرفتم. نزدیک صبح بود که به جاده آسفالت خود رسیدم.


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
🏴روضه حضرت خدیجه سلام الله علیها

🔸گوشه ای از دیوار قبرستان ویران شدهٔ "مُعَلّا( ابوطالب ) در مکّهٔ مکرّمه از جمله قبر مطهّر حضرت خدیجه سلام الله علیها


#اذان شهید باکری..

به افق دلهای بیقرار
دلتون شکست التماس دعا🤲🤲
حی علی الصلاه

التماس دعا🌹

به به به به

منظور خدا از این اذان چیست… 
مقصود نبی در این اذان کیست…

از عرش خدا نوا بلند است …
بی نام علی اذان اذان نیست…

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج


💠💠نکات کلیدی جزء10💠💠

1- با هم نزاع و جرّوبحث نکنید که باعث سستی شما می شود و نیرویتان را تضعیف می کند. (انفال: 46)

2- خداوند نعمت هیچ ملتی را به بلا تغییر نمی دهد، مگر آنکه خودشان با رفتارشان شرایط را تغییردهند. (انفال: 53)

3- هرچه در توان دارید برای مهیا کردن تجهیزات نظامی بکار بگیرید تا دشمنان را به وحشت بیندازید. (انفال: 60)

4- متولیان مساجد باید افرادی درستکار، اهل کمک به محرومین و شجاع باشندو فقط از خدا حساب ببرند. (توبه: 18)

5- ازفقرناشی از قطع رابطه باکفار وفشارهای اقتصادی نترسید، چون خدا ازلطف خودش بی نیازتان می کند.(توبه: 28)

6- کافران همواره می خواهند دین و هدایت الهی را از بین ببرند، ولی خدا به شدت جلوگیری می کند.(توبه: 32)

7- مردان و زنان با ایمان، دوستان همدیگرند و به کار خوب سفارش می کنند و از کار ناپسند باز می دارند. (توبه: 71)

8- با کسالت، نماز نخوانید و با کراهت انفاق نکنید که پذیرفته نمی شود. (توبه: 54)

9- مات و مبهوت اموال و اولاد بی دین ها نشوید که خدا با همین ها در دنیا عذابشان خواهدکرد. (توبه: 85)

10- انسان های دوچهره مورد لعنت خدا قرار گرفته‌اند (توبه ۶۸)


@razechafieh


♻️ دعای روز دهم ماه مبارک رمضان♻️



✨اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِى فِيهِ مِنَ الْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ، وَاجْعَلْنِى فِيهِ مِنَ الْفائِزِينَ لَدَيْكَ، وَاجْعَلْنِى فِيهِ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ إِلَيْكَ، بِإِحْسانِكَ يَا غايَةَ الطَّالِبِينَ.

✅خدایا، مرا در این ماه از توکل‌کنندگان و از رستگاران نزد خود و از مقرّبان درگاهت قرار بده، به احسانت ای هدف جویندگان.

نذر قدوم گل نرگس
💐

@razechafieh








شهیدی که حکم جهادش را از دستان رهبر گرفت

🌷شهید مرحمت بالا زاده
تاریخ تولد: ۱۳۴۹
تاریخ شهادت: ۲۱ /۱۲/ ۱۳۶۳
محل تولد:چای گرمی،اردبیل
محل شهادت:جزیره مجنون

*🌷زمانی که حضرت آقا رئیس جمهور بود به حضرت آقا میگویند:یک بچه روستایی با التماس میگه میخوام با آقا حرف بزنم🌙حضرت‌ آقا میفرمایند: «بذارید بیاد.مرحمت بعد از احوالپرسی که با بغض و گریه همراه بود🥀با کلماتی بریده بریده میگوید:«آقا جان! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان بجنگد💥من هم ۱۳ ساله‌ام ولی فرمانده سپاه اجازه نمیدهد🥀هر چه التماس میکنم میگوید ۱۳ ساله‌ها را نمیفرستیم🥀اگر رفتن ۱۳ ساله‌ها به جنگ بد است پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا میخوانند؟🥀آقا میگوید:پسرم درس خواندن هم یک جور جهاد است🌙ولی او گریه میکرد تا اینکه حضرت آقا او را در آغوش میگیرد و به محافظانش میگوید که کارش را درست کنید تا به جبهه برود🌱او خوشحال به جبهه میرود.🕊او در جنگ حتی با اِگزوز لودر،بعثی ها را به اسارت گرفت،💥بعثی ها فکر کردند این اگزوز،اسلحه پیشرفته است و ترسیدند و مرحمت با چند نارنجک مجبورشان کرد تا به خودشان شلیک کنند.💥همرزم← مرحمت هم قد گلوله توپ بود…گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟گفت: با التماس !⚡️گفتم: چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟ گفت: با التماس !🥀به شوخی گفتم: میدونی آدم چه جوری شهید میشه؟لبخندی زد و گفت: با التماس!🕊بعد از شهادتش تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده …🥀ایشان ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ با اصابت تیر و ترکش به گلو و چشم به شهادت رسید*🕊️🕋

#شهید_مرحمت_بالازاده
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷

@razechafieh


بسم رب الشهدا

بسته معنوی امروز هدیه به شهید:
صلوات
دعای فرج
حمد و توحید
ذکر استغفار
آیت‌الکرسی
زیارت عاشورا

به‌عبادتی‌مهمان‌کنید📿
به‌شفاعتی‌جبران‌کنند✨

تمامی ذکرها هدیه به آقا امام زمان، اهل بیت، ۷۲ تن شهید کربلا و شهدای صدر اسلام تا کنون.
همچنین مهمان امروز🌷

💚شهید مرحمت بالا زاده

به نیت سلامتے و تعجیل در ظهور مولا صاحب الزمان (عج) سلامتی رهبرمان سید علے خامنه‌اے ، پیروزے غزه و فلسطین و نابودی هر چه زودتر اسرائیل، رفع مشڪلات کشور، بارش باران،شفاے بیماران،وحاجت روایی و عاقبت بخیرے همه ان شاءالله✅

💚در صورت تمایل میتوانید اعلام ذکر کنید

🌙اللهم عجل لولیک الفرج🌙

پست بعدے معرفی شهید
👇

@razechafieh




السلام علیک یا بقیة الله فے الارضه

💚ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت(ع)،و تمامی شهدا از صدر اسلام تاکنون، و اموات بخصوص بدوارثین و بیوارثین

بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم

⚜الهی عظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ

#امام_زمان

🔹🔹🔹

@razechafieh




📕رمان #سپر_سرخ

🔻قسمت سی و سوم

▫️گوشۀ چادرم در یک دستش مانده بود؛از شدت وحشت انتقامش،قدرت هر حرکتی را از دست داده و او با دست دیگر موبایلش را از جیبش بیرون کشید.

▪️تمام تنش از عصبانیت می‌لرزید و می‌خواست همینجا جانم را بگیرد که موبایل را به سمت صورتم گرفت و عاجزانه رجز خواند:«این گروه همکارات تو بیمارستانه،درسته؟اولین عکس رو اینجا میفرستم!بعد برای پدرت و بعد تو پیج‌های بزرگ اینستاگرام که آشنا دارم!»

▫️من از ترس تمام تنم رعشه گرفته و او از این تهدید آخر دهانش آب افتاده بود که پاکت نامه‌ای نشانم داد و با تک‌تک کلماتش مثل مار نیشم زد: «این عکس هم ارسال میشه درِ خونۀ اون پسره تا زنش ببینه! البته قبل از اون انقدر تو اینترنت پخش میشه که کل ایران دیده باشن چه برسه به اون زن بدبخت!»

▪️مقابل چشمان وحشتزده‌ام عکس را آمادۀ فرستادن در گروه همکارانم می‌کرد و انگشتش روی دکمۀ ارسال قرار گرفته بود که رمق از قدم‌هایم رفت و مقابل پایش روی زمین افتادم.

▫️قلبم به‌سختی می‌تپید،نفسم در قفسۀ سینه می‌لرزید،چشمانم به درستی جایی را نمی‌دید و نه فقط آبروی خودم که حیثیت پدر و مادرم و زندگی مهدی در خطر بود که با انگشتان لرزانم به کفش و شلوارش چنگ می‌زدم و با نفس‌هایی بریده التماس می‌کردم:«توروخدا نفرست!هرچی تو بگی، هر کاری بگی انجام میدم، فقط نفرست!»

▪️کاسۀ سرم از درد پُر شده و احساس می‌کردم قلبم آتش گرفته است؛ چشمانش را می‌دیدم اما دیگر صدایش را نمی‌شنیدم و با حس بدی شبیه جان کندن، مقابل قدم‌هایش از هوش رفتم.

▫️نمی‌دانم چقدر طول کشید اما وقتی چشمانم را گشودم روی تخت اورژانش بیمارستان بودم و اولین چیزی که دیدم، نگاه نگران عامر بود.

▪️با دلواپسی کنار تختم ایستاده بود و دیدم گوشۀ پاکت نامه از جیب کتش بیرون مانده است که تمام رگ‌های قلبم از درد در هم رفت و او آهسته صدایم زد: «آمال؟»

▫️هنوز می‌ترسیدم که لب‌های خشکم را به زحمت از هم گشودم و بی‌صدا پرسیدم: «فرستادی؟»

▪️از اینهمه وحشتی که روی دلم آوار کرده بود، نگاهش آتش گرفت؛ روی صندلی کنار تختم نشست، با هر دو دست سرش را گرفت و با لحنی خفه خودش را نفرین کرد: «لعنت به من!»

▫️انگار مقصر تمام این پریشانی‌ها من بودم که سرش را بالا گرفت و خیره به چشمانم لعنتم کرد: «لعنت به تو که مجبورم می‌کنی عشقم رو زجر بدم!»

▪️مطمئن بودم این عشق، مجنونش کرده و من دیگر طاقت تحمل اینهمه وحشت را نداشتم؛ حتی از تصور اینکه عکسم با آن وضعیت بین همکاران و آشنایان پخش شود، جانم به لبم می‌رسید.

▫️از بی‌آبرویی پدر و مادرم در این شهر، بند به بند بدنم می‌لرزید و می‌ترسیدم زندگی مهدی که برای نجات من با جان خود بازی کرده بود، ویران شود که پس از هفت سال تسلیم عامر شدم.

▪️پدر و مادرم متحیر مانده بودند چرا باید دوباره دامادی او را بپذیرند و خاطرِ خانوادۀ عامر و نورالهدی به قدری برایشان عزیز بود که به ازدواج ما رضایت دادند.

▫️حالا تنها وعدۀ عامر برای دلخوشی‌شان این بود که با چرب‌زبانی تعهد می‌داد: «من به خاطر آمال دیگه آمریکا نمی‌مونم. یه سفر دوتایی میریم، وسایلم رو جمع می‌کنم و برمی‌گردیم عراق تا آمال کنار شما باشه!»

▪وعده‌ای که حتی اگر حقیقت داشت از وحشت همراهی با عامر ذره‌ای کم نمی‌کرد و من جنازۀ متحرکی بودم که دنبال او کشیده می‌شدم؛ از این زندگی هیچ چیز نصیبم نشده و فقط می‌خواستم آبرویم برایم بماند و زندگی عزیزانم تباه نشود.

▪️اینبار نه کنج حرم بهشتی کاظمین که در خانۀ خودمان دوباره پای سفرۀ عقدش نشستم و با جاری شدن خطبه عقد، قدم به جهنم عامر گذاشتم.

▫️نوالهدی در عزای ابوزینب، حالی برایش نمانده بود تا بپرسد چرا بعد از اینهمه سال راضی به همسری برادرش شدم و بهترین رفیق من بود که تا فرودگاه همراهی‌مان کرد.

▪️اتومبیل در سرمای شب زمستانی سوم ژانویه ۲۰۲۰ در تاریکی مسیر فرودگاه بغداد می‌رفت و من به حجلۀ مرگم کشیده می‌شدم که سرم به پنجرۀ ماشین مانده و حرارت نفس‌های غمزده‌ام روی شیشه حک می‌شد.

▫️پدر و مادرم به همراه نورالهدی عقب نشسته و عامر پشت فرمان، سرمست از آنچه به دستش افتاده بود، مدام خوش‌زبانی می‌کرد تا فقط یک لبخند از من بخرد که غرش وحشتناکی گوشم را کر کرد و زمین زیر چرخ‌های ماشین لرزید.

▪️مادرم بی‌هوا جیغ زد، نورالهدی زیرلب دعا می‌خواند، پدرم بی‌خبر از همه‌جا به عامر توصیه می‌کرد آهسته‌تر براند و من دیدم در انتهای مسیر و در باند مقابل، زمین مثل آتشفشان می‌جوشد و آتش از کف جاده به آسمان شعله می‌کشد.

▫️عامر سرعت ماشین را کم کرده و آهسته به محل حادثه نزدیک می‌شدیم؛ از همین سمت دیدیم اسکلت دو ماشین در خیمه‌ای از آتش می‌سوزد و خبر نداشتیم چه جان‌های عزیزی از این آتش به آسمان پرکشیده‌اند...

📖 ادامه دارد...




Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
🖤یا ام‌المومنین خدیجه سلام الله علیها
🖤سهم شما 5 صلوات هدیه به حضرت خدیجه کبری سلام‌الله‌علیها
🕊✨🥀



@razechafieh



20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.