#از_تو_چه_پنهان_عاشقت_بودم
#سارا_انضباطی
#پارت_چهل_و_دوم
به طرز دل خنک کنی مهرسانا بیتوجه به حرف ابهری نظر رضا شریفی را پرسید:
_ نظر تو چیه رضا؟
_من فیلمنامه رو دوست دارم... آقای ابهری لطفا شما قرارداد ما و مبلغ پیشنهادیتون رو بفرستید و یه جلسهی حضوری با اسپانسر و تهیهکننده بذارید تا ما بتونیم به نتیجهی غایی برسیم. چطوره؟
_عالیه ممنون از اینکه وقتتون رو به من دادید و تا اینجا اومدید پس من قرارداد رو براتون میفرستم و جلسه رو با اسپانسر هماهنگ میکنم.
مکالمات بعدی به تشکرهای پیدرپی ابهری و تعارف تیمه پاره کردنهایشان گذشت.
سرم را از در فاصله دادم و بیتوجه به خاک و خل روی زمین نشستم.
هاله نگاهش را به چهرهی وارفتهی من دوخت.
_چته؟
_کار دنیا رو میبینی به آدما براساس موقعیت اجتماعیشون احترام گذاشته میشه... همین ابهری که منو هر بار یه جور تحقیر میکنه از اول تا آخر جلسه چاپلوسی اینا رو کرد. بعضیا آرزوهای زندگی میکنن هاله... من و مهرسانا تاجیک همسن همیم اما اون کجا و من کجا... نمیگم اون تلاش نکرده ها نه ولی منم چندساله چه اون موقعا که یواشکی از پدر و مادرم کار تئاتر میکردم و چه الان که دارم درسشو میخونم سگ دو زدم اما هیچی به هیچی.
_صبر داشته باش شهرزاد بالاخره توام به آرزوهات میرسی... نذار امثال ابهری که نوک دماغشونو میبینن مانعت بشن.
پوزخند تلخی زدم.
واقعا میرسیدم؟
مثلا روزی میآمد که عکس من به عنوان نقش اول سر در سینماها بخورد؟
اصلا بدون پارتی بازی امکانپذیر بود؟
آه کشیدم و از جا بلند شدم.
_هاله؟
_جانم؟
_دیدی اسم استاد شهری رو آورد... فیلمنامه مال اونه... میگم به نظرت یه سر بریم پیشش؟ به نظرت هنوز از دستم شکاره؟
لبخندی به صورت ناامیدم زد.
_هر کی ندونه من خوب میدونم تو سوگلی استاد شهری بودی... همه دانشجوها یه طرف شهرزاد هم یه طرف تو تنها کسی بودی که بهت گفت آیندهات روشنه برو پیشش حتی اگه ناراحت بود هم عذرخواهی کن اون با تو مهربونه.
لبخند روی لب من هم نشست.
دلم برای استاد شهری تنگ شده بود و از طرفی کنجکاو فیلمنامهای بودم که برای ابهری نوشته بود استاد شهری تنها کسی بود که مرا بازیگر موفقی میدید و آیندهام را به نور خورشید ربط داده بود... درخشان و سوزان.
با فکر استاد شهری از اتاق بیرون زدم و به سمت کلاس ابهری راه افتادیم... باید به سراغش میرفتم استاد شهری عزیزم مردی که رفتن به دیدنش زندگیام را زیر و رو کرد.
#سارا_انضباطی
#پارت_چهل_و_دوم
به طرز دل خنک کنی مهرسانا بیتوجه به حرف ابهری نظر رضا شریفی را پرسید:
_ نظر تو چیه رضا؟
_من فیلمنامه رو دوست دارم... آقای ابهری لطفا شما قرارداد ما و مبلغ پیشنهادیتون رو بفرستید و یه جلسهی حضوری با اسپانسر و تهیهکننده بذارید تا ما بتونیم به نتیجهی غایی برسیم. چطوره؟
_عالیه ممنون از اینکه وقتتون رو به من دادید و تا اینجا اومدید پس من قرارداد رو براتون میفرستم و جلسه رو با اسپانسر هماهنگ میکنم.
مکالمات بعدی به تشکرهای پیدرپی ابهری و تعارف تیمه پاره کردنهایشان گذشت.
سرم را از در فاصله دادم و بیتوجه به خاک و خل روی زمین نشستم.
هاله نگاهش را به چهرهی وارفتهی من دوخت.
_چته؟
_کار دنیا رو میبینی به آدما براساس موقعیت اجتماعیشون احترام گذاشته میشه... همین ابهری که منو هر بار یه جور تحقیر میکنه از اول تا آخر جلسه چاپلوسی اینا رو کرد. بعضیا آرزوهای زندگی میکنن هاله... من و مهرسانا تاجیک همسن همیم اما اون کجا و من کجا... نمیگم اون تلاش نکرده ها نه ولی منم چندساله چه اون موقعا که یواشکی از پدر و مادرم کار تئاتر میکردم و چه الان که دارم درسشو میخونم سگ دو زدم اما هیچی به هیچی.
_صبر داشته باش شهرزاد بالاخره توام به آرزوهات میرسی... نذار امثال ابهری که نوک دماغشونو میبینن مانعت بشن.
پوزخند تلخی زدم.
واقعا میرسیدم؟
مثلا روزی میآمد که عکس من به عنوان نقش اول سر در سینماها بخورد؟
اصلا بدون پارتی بازی امکانپذیر بود؟
آه کشیدم و از جا بلند شدم.
_هاله؟
_جانم؟
_دیدی اسم استاد شهری رو آورد... فیلمنامه مال اونه... میگم به نظرت یه سر بریم پیشش؟ به نظرت هنوز از دستم شکاره؟
لبخندی به صورت ناامیدم زد.
_هر کی ندونه من خوب میدونم تو سوگلی استاد شهری بودی... همه دانشجوها یه طرف شهرزاد هم یه طرف تو تنها کسی بودی که بهت گفت آیندهات روشنه برو پیشش حتی اگه ناراحت بود هم عذرخواهی کن اون با تو مهربونه.
لبخند روی لب من هم نشست.
دلم برای استاد شهری تنگ شده بود و از طرفی کنجکاو فیلمنامهای بودم که برای ابهری نوشته بود استاد شهری تنها کسی بود که مرا بازیگر موفقی میدید و آیندهام را به نور خورشید ربط داده بود... درخشان و سوزان.
با فکر استاد شهری از اتاق بیرون زدم و به سمت کلاس ابهری راه افتادیم... باید به سراغش میرفتم استاد شهری عزیزم مردی که رفتن به دیدنش زندگیام را زیر و رو کرد.