🌻پادشاهی کن با خدا 🌻


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


🍁سلام دوستان عزیز خوش اومدین به کانال پادشاهی کن باخدا،بنده مدیرکانال هستم برای نظرات وتبلیغ و تبادل ب ایدی بنده مراجعه کنید
👇🏻
@DramMRK
@aminnn2625
معرفی کانال به دوستانتون از یادتون نره پستهاروبابازدیدفوروادکنیدبه دوستانتون تشکرازشما
❤👌

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


سلام خدمت اعضای عزیز کلبه سبز
کانال کلبه سبز به لینک زیر انتقال یافت به دلیل دیلیت مدیر اصلی👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻

@kolbh_sabzz

دوستان همیشه همراه 😍

ازاین پس ادامه رمان را در کانال زیر دنبال کنید😊😊👇🏻👇🏻👇🏻

https://t.me/joinchat/U6LVntuQA5fRwvH3


سلام خدمت اعضای عزیز کلبه سبز
کانال کلبه سبز به لینک زیر انتقال یافت به دلیل دیلیت مدیر اصلی👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻

@kolbh_sabzz

دوستان همیشه همراه 😍

ازاین پس ادامه رمان را در کانال زیر دنبال کنید😊😊👇🏻👇🏻👇🏻

https://t.me/joinchat/U6LVntuQA5fRwvH3


سلام مدیر کلبه سبز هستم‌دوس دارم بیاین گروع یکم روحیع بدین ببینم چقد از کانالمون خوشتون میاد 😐😐❤️بیاین ببینم چقد دوسم دارین😜




سلام خدمت اعضای عزیز کلبه سبز
کانال کلبه سبز به لینک زیر انتقال یافت به دلیل دیلیت مدیر اصلی👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻

@kolbh_sabzz

دوستان همیشه همراه 😍

ازاین پس ادامه رمان را در کانال زیر دنبال کنید😊😊👇🏻👇🏻👇🏻

https://t.me/joinchat/U6LVntuQA5fRwvH3


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
♥️هر قلب به سینه قبله گاهی‌دارد
🎊هر قبله برای‌ خود خدایی دارد
♥️اما ز درون کعبه آمد ندا
🎊ایوان نجف عجب صفایی دارد

♥️میلاد با سعادت
🎊مولود کعبه حضرت علی ع
🎊بر تمام مسلمانان جهان مبارک باد

عیدتون مبارک❤️


@padeshahi_bakhoda


💕در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند
هر چه فریادش، جوابش را نمی پرداختند

داد میزد خوانده ام هفتاد سال، هرشب نماز
پس چه شد اینک ثواب ِآن همه رازونیاز

یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات
تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات

گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی
ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا کن رحمتی

آن ندا گفتا همانکس که زدی تهمت بر او
طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو


@padeshahi_bakhoda


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
⚪️✨ مهربان خـــدای من
🍁✨بوی ناب بهشت می‌دهد
⚪️✨ همه‌ی نامهای قشنگت...

⚪️✨هوای دلم سبک می‌شود
🍁✨ با زمزمه‌ی نامهای زیبایت...

⚪️✨نفس می کشم در هوای
🍁✨ مهربانیهای نابت....

⚪️✨روزی زیبا و پربار را با توکل
🍁✨ بر اسم اعظمت آغاز میکنیم ..

⚪️✨ بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
🍁✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو

@padeshahi_bakhoda


🍃دو سوره در قرآن، با کلمه
🍃"ویل" شروع شده؛
🍃"ویل" یکی از شدید ترین تهدید های قرآن است،
🍃و آن دو آیه اینها هستند:
🍃وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ وای بر کم فروشان...
🍃وَیْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ وای بر عیبجویان طعنه زننده...
🍃اولی در مورد مال مردم دوم در مورد آبروی

مواظب هر دو باشیم👌


@padeshahi_bakhoda


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
گفتم ڪه خدایامرامرادی بفرست🌸 
طوفان زده ام راه نجاتی بفرست 
فرمود ڪه با زمزمه یا مهدی 
نذر گل نرگس صلواتی بفرست 
اللهم صل علے محمد 🍃
و ال محمد و عجل الفرجهم.



@padeshahi_bakhoda


‌ ‌ ‌ 💔 #نها_دختری_از_تبار_بی‌کسی...

🔻 #قسمت_بیست_و_هشتم

✍🏼خواب #عجیبی دیدم انگار خدا می‌خواد به من #روسیاه و #گمراه نشون بده که هنوز بامنه من خدا رو #رها کرده بودم ولی خدا من را رها نکرده بود تو خوابم تو یه جای خیلی #کثیف بودم پر از #مار و #عقرب و #خارهایی که باعث #مرگ می‌شدند پام رو بلند می‌کردم از اون جای #لجن رد بشم ولی پام رو هرجا می‌گذاشتم یا مار و عقرب بود یا اون جای لجن یهو تو خوابم یه پسر جوان و خیلی زیبا اومد طرفم اومد دستم رو گرفت گفت بیا از این طرف بریم تا #اتفاقی برایت نیوفته منم با خوشحالی دنبالش رفتم یه #غار بزرگ پشت سرمون بود که یه مار #عظیم الجسه از غار بیرون اومد #وحشت کردم مار سرش را بلند کرد با #صوتی بلند سوره‌ای از قرآن را خواند داشتم از #وحشت میمردم ولی فهمیدم تو #عالم خواب هستم ؛ با گریه کردن از اون پسر که باهام بود گفتم توروخدا معنی قرآن چیه من معنی قرآن رو نمیدونم...
پسره بهم گفت که تو در عالم خوابی الان بیدار میشی نمی‌تونم معنیش رو برات بگم... منم گفتم #توروخدا کمکم کن گفت باشه دستت را بده ؛ دستم رو بهش دادم استینم را بالازد شماره #آیه‌ها و نام سورهای قرآن رو دستم نوشت رو دستم نوشت از خواب پریدم...
چند لحظه مغزم #خاموشی داده بود؛ نزدیک بیست ثانیه میشد که دست چپم احساس #سوزش می‌کردم یواش یواش خوابم به #یادم اومد... تمام بدنم می‌لرزید #قلبم تند تند میزد به سختی از جا بلند شدم لامپ آشپزوخونه رو روشن کردم #آستین لباسم بالا بود دستم را #نگاه کردم #سبحان_الله وایی خدایا برام قابل #باور نبود...
😳 #غیر_ممکن بود اون چیزی که می‌دیدم احساس می‌کردم تخیلاتمه با دست دیگه‌م رو دستم کشیدم که پاکش کنم ولی #پاک نمیشد کمی چشمام رو بستم گفتم خدایا #کمکم کن باورم نمیشد شماره و آیه #قرآن برام نوشته بودن ؛ نام سوره #بقره و #آل_عمران و #مائده یادم اومد که اون پسر جون گفت باید با معنی و #تفسیر بخونی...
✍🏼با عجله رو یه کاغذ یاداشت کردم که یادم نره وقتی یاداشت کردم به الله قسم با چشمای خودم دیدم یواش یواش رو دستم #محو شدن صدا اذان صبح به گوشم رسید وضو گرفتم و هنوز برام قابل #باور نبود توی #شوک بودم تا رو جانماز ایستادم نماز بخونم #تمام بدنم بی حس شد... #یاد او حرفهایی افتادم که نه #العیاذبالله منکر خالقم شده بودم..
😭زدم زیر گریه انقدر گریه کردم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدام بلند شد شوهرم بیدار شد گفت چی شده نصف شبی اتفاقی افتاده ؟
من #ترس و #وحشتی که داشتم از خواب و گناهم گفتم اره #بدبخت شدم گفت چی شده ؟ خوابم رو برایش #تعریف کردم ولی #باورش نمیشد...
😔حقم داشت برای هر کسی قابل #باور نبود اونم کسی که از خدا #دور بود.. گفت باید خوشحال باشی اگه راست میگی... خوابید ولی من خوابی برام نموند تا صبح گریه و #توبه و #استغفرالله کردم که خدا منو ببخشه...
صبح شد و به #حامد زنگ زدم بهش گفتم همچین خوابی دیدم میتوانی برای کاک امیر تعریف کنی و معنی و تفسیر سوره و آیه‌ها رو برام بگه... خدا جزای خیرش بده کاک امیر همیشه #ناجی ایمانم بود...
👌🏼گفت معنی و تفسیرش #ایمان است که بازم بهت بخشیدن باید #صبور باشی الله متعال بودنش را به تو #ثابت کرده... کاک امیر اصلا خبر نداشت منِ #روسیاه شرمنده الله که #منکر الله شده بودم....
شمارم رو از حامد گرفت بهم زنگ زد با تعجب سلام کردم ؛ گفتم کاک امید چطور شده بهم زنگ زدی؟ گفت خواهرم نها از اون روز این خواب رو دیدی یه #لحظه نمی‌تونم فکرت رو از سرم بندازم...چطور #همچین خوابی دیدی بی دلیل نیست؟؟
😔با #شرمندگی اشکام که دیگه به صورتم #عادت کرده بودن #سرازیر شدن براش تعریف کردم فقط می‌گفت استغفرالله... بعد گفت خوشا به #سعادتت الله متعال شیطان #ملعون رو ازت دور می‌کنه تو باید بیشتر از همه #بنده هاش شکر گذارش باشی خیلی بهت #لطف داره... گفت #سعی کن کلاس های #قرآن بیای منم گفتم به خدا شوهرم نمی‌گذارد اونم می‌گفت برای #هدایتش دعا کن منم همین کار می‌کردم
😔ولی بعضی آدمها اصلا نمتوانند قابل #هدایت باشن....
یه روز شوهرم اومد خونه و بازم #دعوا... سر #مواد کشیدنش بود هر چی باهاش حرف می‌زدم حالی نمیشد ؛ شروع کرد به زدنم با #مشت و #لگد... تبسم یه گوشه گریه می‌کرد می‌گفت بابا #توروخدا مامانم رو نزن...اومد جلوی دست و پای پدرش اونم ولم کرد تو اتاق خواب بودم گریه می‌کردم فقط می‌گفتم خدا حقم رو ازت بگیر اونم شروع کرد به #کفر کردن طوری کفر می‌کرد که تمام بدنم می‌لرزید...
😣یه لحظه از شدت #ترس و خشم خداوند و ناراحتی عصبی بودم آورم گفتم خدا لعنتت کنن مانند #شیطان...(هر چند که این حرفم جایز نبود)
فکر نمی‌کردم صدام رو بشنوه موهام رو صورتم ریخته بود ندیدمش از پشت موهای سرم گرفت با #تمام قدرت سرم به زمین کوبید...

🔻 #ادامه_دارد...

@padeshahi_bakhoda


‌ 💔 #نها_دختری_از_تبار_بی‌کسی...

🔻 #قسمت_بیست_و_هفتم

😔بازم مثل همیشه دردهام بیشتر و بیشتر شد حامد گفت مامان بابا توافقی ازهام #جدا شدن.. نمی‌دونستم برای مامانم #خوشحال باشم یا #ناراحت چون می‌دونستم زندگی #سخت تری در پیش داره..همیشه تو دعاهام برای مامانم #دعا می‌کردم که #هدایت بشه می‌دونستم از پدرم جدا بشه میتونه #لذت_ایمان رو ببره...
#انتخاب خواهر و برادرم هام رو دادن دست خودشون که پیش بابام بمونه یا پیش مامانم...
همه شون #مامانم رو انتخاب کردن بابام رفت برای خودش یه خونه #اجاره کرد البته برادرهام بزرگ بودن می‌تونستن خرج خانواده رو بدن...
😔ولی زندگی من بخاطر #جدایی بابا و مامانم سخت تر شد #طعنه و #تشر شوهرم و خانواده‌اش شب روز منو #عذاب میداد به الله هر چی حرف می‌زد #قلبم درد می‌گرفت...
بیست روزی از بچه دارشدنم می‌گذشت یه روز صبح که هنوز خواب بودیم صدای ‌گوشی شوهرم بلند شد شوهرم بیدار شد گوشی رو برداشت جواب داد صدای یه #زن بود می‌گفت کجایی چرا نمیایی اونم همش می‌گفت الو الووو صدات نمیاد بعدش #قطع کرد؛ منم خودم رو به خواب زده بودم که نفهمه بیدارم تو جاش بلند شد رفت طرف آشپزخونه گوشی رو گذاشت رو اُپن...
😏صدای گوشیش خیلی زیاد بود حتی نمی‌دونست چطوری از گوشی استفاده کنه سوادش خیلی کم بود هر چی براش هم توضیح می‌دادم یاد نمی‌گرفت بازم گوشیش زنگ خورد فورا جواب داد که ما بیدار نشیم بازم همون زن بود بدون هیچ #شکی شنیدم؛گفت چرا نیومدی منتظرتم جلوی بنگاه ایستادم خیلی منتظرت بودم اونم گفت باشه الان میام جایی نرو اونم کمی قربون صدقه شوهرم رفت و قطع کرد...
😭 #قلبم از جا داشت کنده میشد تو دلم گفتم خدایا دیگه نه نمتونم #خیانت رو تحمل کنم با #بدبختی باهاش زندگی می‌کنم اون با زنهای دیگه باشه نمیشه؛ نتوانستم خودم بگیرم بلند شدم گفتم کی بود بهت زنگ زد؟
گفت دوستمه زنگ زد برم #معامله یه خونه براش انجام بدم منم گفتم این دوستت #مرده یا #زن گفت مرده زن کجا بود؟
😡من با #عصبانیت گفتم #بی_وجدان خودم صدای زن شنیدم چرا #دروغ می‌گی گفت نه تو حساسی داری بهم #تهمت میزنی اون زن نبود...
😔من از خودم #مطمئن بودم که زن بود بدون هیچ شکی #قسم خوردم که با گوشهای خودم صدای زن رو شنیدم بهم گفت ببین مسلمانا همینجوری شب و روز نماز می‌خونن ولی همیشه دنبال #تهمتن تو داری بهم تهمت میزنی من به جای تو باشم دیگه نماز نمی‌خونم...
😔فقط #مسخره کرد گفتم تو جرئت داری قسم بخور بگو زن نبود بدون هیچ ترسی #قسم به اسم الله خورد وای سبحان الله چطور میتونست به این راحتی قسم بخوره...
✍🏼یه درد دیگه به دردهایم اضافه شدن بدبختی هایم انگار تمومی نداشت مونده بودم چکار کنم با دوتا بچه بیشتر از این عذاب می‌کشیدم که اون با زنان #بدکاره باشه لمسشون کنه و بعد خودم یا بچه هام رو لمس کنه #عذاب می‌کشیدم و فقط کارم شده بود گریه؛ خانواده شوهرم از یه طرف که هر روز با #بهانه ای عذابم میدادن؛ اول می‌گفتن تو #اجاقت #کوره درخت بی ثمر را باید ببری پرت کنی
😳الان که پسر دار شدم با پسر دارشدنم عذابم میدانن می‌گفتن نها دیگه پسر دارشده دیگه بر سر همون #سلطنت می‌کنه به جاری های دیگه‌ش #تشر میده که من #پسر دارم اونا ندارن...
🤕وایییی خدایا چکار کنم از دست این #قوم؟ دیگه از #خیانت های شوهرم مطمئن شده بودم چندی نگذشت فهمیدم داره #مواد هم مصرف میکنه...
هرچه #دعوا کردم هر چی ازش #تمنا می‌کردم که بخاطر بچه‌ها هم بود دست از این خانمان سوز برداره ولی بیشتر به طرفش می‌رفت...
🔹مدتی گذشت فشار #روحی و جسمیم بیشتر شد بازم #افسردگی سراغم اومد یه نا امیدی #وحشتناک و افسردگی بعد از زایمان با دردهام آغشته شد بیشتر داغونم می‌کرد.. نماز عصر بود وضو گرفتم نماز بخونم با ذهن #آشفته ای که داشتم نماز شروع کردم تو فکر خیانت و گذشته‌ام بودم یه دفعه #احساس کردم قلبم هیچ #حس و #رحمی نداره سبحان الله به خودم گفتم من دارم برای کی برای چی نماز میخونم..؟
شاید #حق با پدرم باشه کسی نباشه براش #سجده کنم...
😔(استغفرالله برایم #دعا کنید که خدا این گناه بزرگم را ببخشه)
با خودم گفتم شاید اصلا العیاذ بالله خدایی نباشه که حقم رو از اینا بگیره شاید عذاب قبری و #جهنمی نباشه؟ باید خودم دست بکار بشم #انتقامم را بگیرم و به زور نمازم رو تمام کردم...
✍🏼با این که #ایمانم را از دست داده بودم ولی واقعیتش از #ته دلم می‌دونستم که #خدا_با_منه ولی از #شوک_های_عصبی که پیدا کرده بودم دچار #لغزش در ایمانم شده بودم... وقتی نمازهام به زور می‌خوندم #گریه می‌کردم می‌گفتم من این مدت به #امید_خدا زندگی کردم تنها #همدم و #همرازم خدا بود اگه خدا هم العیاذبالله دروغ باشه و خدا فقط تو #تخیلاتم باشه وایییی چی داره به سرمیاد...
😭حالم #بد بود گریه های من تمومی نداشت یه شب با #ناراحتی و #دلتنگی زیادی خوابیدم...

🔻 #ادامه_دارد...

@padeshahi_bakhoda


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish

🍃پرسیدند فرق کریم با جواد در چیست⁉️
فرمودند شخص "کریم" همین که
چیزی از او درخواست کنید به شما عنایت میکند
ولی شخص "جواد" به دنبال سائل میگردد
تا به او عطا کند🍃

یا جوادالائمه ع ادرکنی🙏

💐میلاد فرخنده امام جواد
(علیه السلام)عرض تبریک 💐

@padeshahi_bakhoda


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
ﺣﺎﻟﻢ عالی ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ،
ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﭼﺸﻢ ﮔﺸﻮﺩﻥ،
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ
ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ،
ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻡ
ﺣﺎﻟﻢ عالی ﺍﺳﺖ،
ﭼﻮﻥ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ،ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ
ﻭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﻮﺭﺕ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮔﻨﺠﺪ
ﺣﺎﻟﻢ عالی ﺍﺳﺖ،
ﺯﯾﺮﺍ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ،ﺣﺎﺻﻞ ﺗﺠﺴﻢ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﻣﻦ ﺧﯿﺮ ﻣﺤﺾ،ﺛﺮﻭﺗﯽ ﻻﯾﺰﺍﻝ،ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻏﯿﺮ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﻃﺎﻟﺒﻢ،
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺘﺮﺳﻢ ....
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺑﺮﮐﺖ ﻭ ﺍﻣﻨﯿﺘﻢ .....
ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﺑﺎﺷﯿﻢ ....
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻣﻴﻜﻨﻢ
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺳﭙﺎﺱ ....
ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﺴﺘﯽ ﻧﻮﺍﺯﺷﻢ ﮐﺮﺩ
ﺳﭙﺎﺱ ﻛﻪ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﻮﺩﻧﺪ ..

🌺🌺🌺🌸🌸

🌻روزتون پر از انرژی وعاقبتتون بخیر

🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃


@padeshahi_bakhoda


🍁


انسان نجات می یابد:
از "تکبر" با سلام کردن
از "مصیبت" با صدقه دادن
از "بیماری" با دعا کردن
از "حرص" با شکر کردن
از "غصه"با صبر کردن


@padeshahi_bakhoda


🍁


خشم خود را آنقدر گران کن که هیچ کس نتواند خریدارش شود ..

و شادی ات را به گونه ای ارزان کن که همه بتوانند آن را رایگان دریافت کنند.


@padeshahi_bakhoda


#نها_دختری_از_تبار_بی_کسی🔻 #قسمت_بیست_و_ششم

قرآن_درمانی خوبی داشتم و خیلی بهتر شدم... تبسم هشت ساله و کلاس دوم بود منم ۲۲ سالم بود انقدر زیر فشار حرفهای خانواده شوهرم بودم برای پسر دار شدن آخرش تصمیم گرفتم که بچه دار بشم... یه روز درحال نماز خوندم بودم سجده رفتم خود به خود تو ذهنم یه پسر خوشکل در حال نماز خوندن میدیدم... 💗تو دلم گفتم شاید مال اونه که انقدر زیر فشاره طعنه خانواده شوهرم هستم... نمازم تموم کردم از خدا عفو خواستم که تو نمازم اینجوری ذهنم آشفته شد نشستم پای دعا کردن از خدا خواستم یه پسر بهم عطا کنه منم به الله قول دام که تربیت راه الله کنم فدای راه الله کنم... مدتی نگذشت باردار شدم بارداری خیلی سختی بود پسرم مثل تبسم نُه ماه تموم نکردم... ۱۵ روزی مونده بود ۹ پر کنم دردم شروع شد خیلی سخت رفتم بلوک زایمان قبولم نمیکردن میگفتن به تاریخ خودت و سنوگرافی پانزده روز مونده به زایمان... با هر بدبختی بود قبولم کردن... 😔پرستارها برخورد خیلی بدی با مریضا داشتن خیلی اذیتم کردن بچه ام به دنیا نمیاومد خیلی سخت بود گفتن یا باید عملش کنیم یاباید دکتر مَرد فلان دکتر بیاریم تا بچه اش رو به دنیا بیاره... ازم سنوگرافی گرفتن گفتن نمیشه عملش کرد ؛ رفتن دکتر مَرد آوردن بالای سرم منم ملافه سبزی که کنارم بود رو خودم کشیدم درد میکشیدم دکتر خواست معاینه ام کنه نذاشتم گفتم اون مرده نمیشه... ماماها گفتن اگه نزاری خودت و بچه ات میمیرید گفتم بمیرمم نمیزارم دکتر مرد بهم دست بزنه دکتره گفت من محرمم من با صدای گرفته انقدر جیغ زده بودم گلوم درد میکرد گفتم وقتی محرمی که دکتر زن کنارم نباشه یا تو بیابانی چیزی باشم... هر چی اصرار کردن جواب ندادم دکتره گفت خوب ولش کنید خودش دوست داره بمیره ولم کردن... 😔ولی داشتم میمُردم از سر لج حتی نمیاومدن سر کشیم کنن یه لحظه احساس کردم خوابم میاد دردمم آروم شد دلم خواب عمیقی میخواست یه نظافتچی نزدیکم بود داشت تختم رو تمیز میکرد حالم رو دید دکترها رو صدا زد گفت این داره میمیره... گفتن نترس هیچیش نمیشه بازم صدام زد به خدا داره میمیره یکی از ماماها اومد گفت چته؟ دیگه هچی نفهمیدم تو اون حال بیهوشی تو یه باغ بودم با تبسم بازی میکردم بین درخت ها دنبال تبسم میدویدم هر دوتا میخندیدیم که یه نفر رو کنار خودم احساس میکردم که فقط نصف بدنش رو دیدم گفت بیدار شو دوباره صدام زد گفت بیدار شو وقت خواب نیست هنوز کار داری وقتت نرسیده... ⛓یه دفعه دقیق نمیدونم زنجیر بود یا تسبیح تند با قدرت زد رو پام از درد جیغ زدم یه دفعه نفسم بالا اومد چشمام رو باز کردم چند تا دکتر بالای سر خودم دیدم که داشتن با دست بهم شوک قلبی میدادن یه ماسک رو دهنم گذاشته بودن گریه کردم گفتم چرا اینجور منو زدید؟ مگه چکارتون کردم؟ گفتن فقط بهت سیلی زدیم بخاطر اینکه ایست_قلبی داده بودی اگر این کارو نمیکردیم به هوش نمیاومدی من گفتم نه شما با زنجیر رو پام زدید گفتن نه نزدیم به خدا فقط سیلی زدیم... ملافه ارو روی پام برداشتم گفتم ببینید منو زدید؛ وقتی ملافه رو برداشتن جای او چیزی که شبیه رنجیر بود روی پام افتاده بود و قرمز شده بود هم ورم کرد بود... 😟دکترا با تعجب بهم نگاه میکردن هیچی نگفتن دیگه اون لحظه ولم نکردن کمکم کردن تا بچه ام به دنیا اومد.. اونم چه بچه ای یه پسر تپل کله گنده که خیلی خوشکل بود... نافش رو نبریدن بهم دادن بغلش کنم من زود ازشون گرفتم دستم را روی گوشش گذاشتم نزدیک خودم کردم دستم به آرومی برداشتم تو گوشش اسم الله بردم همون موقع تشهد تو گوشش خوندم گفتم تو یه مسلمانی فرزند من ، منم تورو فدای راه الله کردم پس ثابت_قدم باشی پسر گلم گریه ام گرفت بوسیدمش رو سینه ام گذاشتمش.... ☺️وقتی وزنش کردن چهار کیلو و دویست گرم بو ؛ تنها خوشی که تو زندگیم تجربه کرده بودم دو بار بود یکی دنیا اومدن تبسم دوم به دنیا اومدن پسرم محمد خیلی خوشحال بودم انگار تمام دنیا مال من بود... چند روزی از بچه دار شدنم میگذشت که حامد بهم زنگ زد خبر خیلی بدی بهم داد ولی انتظارش رو داشتم برام سخت بود ولی دیگه هیچ کار نمیتوانستم انجام بدم...


@padeshahi_bakhoda


🔻 #قسمت_بیست_و_پنجم
#نها_دختری_از_تبار_بی_کسی

انگار واقعا دیوانه شده بودم انگار از بی کسی و بدبختی هایم فقط مرگ را لایق خودم میدانستم بارها تو ذهنم میگفتم چرا خودکشی نکنم؟ تا کی...؟ بازم شیطان را لعنت میکردم و میگفت این ها امتحان خداست... 😔 افسردگیم روز به روز بدتر میشد شوهرم اصلا بهم توجه نمیکرد بدترم میکرد با کارها و با کفر کردن هایش دردم بیشتر میشد با التماس و بدبختی منو به خونه پدرم میبرد پدرم شده بود یه فقیر و خانواده شوهرم شده بودن ثروتمند... 😔به بابام میگفت گدا به خودم میگفت بچه گدا ؛ خوب هم میدونست بابام وقتی ثروتمند بود اونا برای نون شبشون منتظر بودن گاوشون براشون شیر بده تا ببرن بفروشن برای نون شب شون... ☝️🏼 ثروت مال الله متعال است خودش میده وخودش میگیره ولی از حرف های اونها بدم می اومد... درست یه هفته میشد که ازش خواهشو تمنا کردم تا منو خونه پدرم ببره البته فقط بخاطر برادرهام و خیلی هم دلتنگ خواهر و مامانم بودگ خیلی بهشون احتیاج داشتم با هر بدبختی راضیش کردم تا من رو برد خونه پدرم وقتی دیدمشون بغلشون کردم اینقدر گریه کردم تا اشک چشمم خشک شد اونها از من بدتر بودن خیلی دلشون برای من تبسم تنگ شده بود.... نهار خوردیم و حامد اومد پیشم گفت ابجی نها چرا اینجوری شدی؟ انگار صد_سال عمرته خیلی داغون و پیر شدی تو الان نوزده سالته ولی به یه صد ساله میخوری... غم و اندوه تو صورتت معلومه؛ چی شده برام بگو... 😭منم با دلی پر و گلوی پر از بغض براش همه چی رو گفتم حتی گفتم بعضی وقتا تو ذهنم میاد که خودکشی کنم... حامد خلیی از حرف هام ناراحت شد سرش رو گذاشت رو زانوم سکوت کرد؛ بعدش همش میگفت اخ آبجیه بیچارهم ای کاش میمُردم همچین روزی رو نمیدیم... به الله قسم از مامانم بیشتر دوست دارم حس عجیبی بهت دارم احساس کردم ازتون خیسه وقتی نگاش کردم داشت گریه میکردم بغلش کردم چشماش رو بوسیدم.. گفتم (نگیره رهشه گیان برا خوشهویستهکم)... ولی نمتوانست خودش رو کنترل کنه اشکاش رو پاک کردم...گفت دیگه برنگرد پیش اونا به خدا خودم میرم برات کار میکنم نمیزام منت کسی رو بکشی... 😊منم از خوشحالی و غیرتش خندیدم گفتم اخر باوانهکم نمیتوانم تبسم رو چکار کنم حاضرم از این بدتر بکشم ولی تبسم رو توی غم نبینم... گفت برات میدزدمش گفتم حرف زدن آسونه ولی نمیشه به خدا نمیشه... گفت باشه بیا امروز بریم پیش کاک امیر باهاش حرف بزنم منم خیلی دوست داشتم عصر رفتیم اونجای که درس_قرآن میکند داد تازه کلاس قرآن گذاشته بود باهاش هماهنگی کردیم رفتیم پیششون گفت بیا خواهرم ببینم چکار کردی... منم همه چی رو براش تعریف کردم گفتم حتی قرص اعصاب مصرف میکنم... گفت سبحان الله نها خواهرم انقدر ایمانت ضعیف شده که به جای اینکه به الله پناه ببری به دارو پناه بردی...؟ والله ازتو انتظار نداشتم منم خواستم کارم رو توجیه کنم گفتم این همه بلا به سرم اومده شما درکم نمیکنید... گفت خوب درکت میکنم ولی بازم ازت ناراحتم که ایمانت انقدر ضعیفه... ✨برام از کلام_الله گفت از صبر حضرت ایوب از حضرت آسیه از حضرت مریم و حضرت عایشه که چطور بهش تهمت زدن ؛ گفت تو هم مثل اونها باش قوی باش امیدت را به الله از دست نده... 👌🏼از امروز تمام نمازهایت را سر وقت بخوان و از خدا طلب بخشش و صبر کن... خیلی احساس آرامش کردم خیلی دلم آروم شد احساس کردم که خیلی سبک شدم.... 🔹مدتی با قرآن خواندن و نماز خودندن تو خونه شروع کردم ادامه دادم شوهرم بی تفاوت بود ولی وقتی از چیزی عصبانی میشد رو جانماز بودم یا قرآن میخوندم استغفرالله خیلی کفر میکرد من همیشه براش دعا میکردم که خدا هدایتش کنه...اون مدت با خواندن قرآن نماز و دعای خیر خیلی بهتر شده بودم تا حدی که هیچ قرصی نمیخوردم....


@padeshahi_bakhoda


همیشه دعا کنید
چشمانی داشته باشید
که بهترین ها را در آدم ها ببیند

قلبی که خطاکارترین ها را ببخشد

ذهنی که بدیها را فراموش کند

و روحی که هیچ گاه
ایمانش به خدا را از دست ندهد...

@padeshahi_bakhoda


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
🌹درود بر تو به امروزخوش‌ آمدی🌹

🌼 دیدن طلوع هر روزه صبح و خورشید یعنی :
🌸 فرصتے دوباره ڪه
🌺 خدا بهت هدیه داده
🌼 فرصتے براے خندیدن
🌸 فرصتے براے مهر ورزیدن
🌺 فرصتے براے شـادی
🌼 فرصتے براے زندگی
🌸 پس توڪل ڪن بر خودش
🌺 و یک روز جدید رو
🌼 بـه بـهترین شڪل آغاز ڪن

🌸 #صبح_بخیر🔅


@padeshahi_bakhoda

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

263

obunachilar
Kanal statistikasi