عیارسنج رمان دختر خوب dan repost
پرش به قسمت #یک :
https://t.me/roman_dokhtarekhoub/7
قسمت #چهل_و_شش
رمان #دختر_خوب
به قلم #نیلوفر_قائمی_فر
#هر_شب_ساعت_21_بجز_جمعه_ها
@Nilufar_Ghaemifar
#توجه :
این رمان فروشی است و فقط نیمه اول رمان بصورت رایگان منتشر می شود و برای خواندن کل رمان حتما باید آن را خریداری کنید.
#کپی = #پیگرد_قضایی
دانلود فایل عیارسنج :
https://t.me/BaghStore/368
بهم نگاه کرد، رنگش پریده بود،یه گوشه نگه داشت، یکه خورده نگاش کردم؛ حس کردم داره سکته میکنه،لباش سفید شده بود و یه جوری که توی تاریکی خیابون و فقط توی نور صفحه ی کیلومتر شمار و ضبط میشد حالشو تشخیص داد. با تردید گفتم:
-حالت خوبه؟
امیرسالار-منو ببین، بعد اینکه....بعد اینکه مادربزرگت پیدات.....پیدات کرد...تو آزمایش دادی؟
با سکوت تلخی به امیرسالار که داشت سکته میکرد نگاه کردم،حرص فکمو منقبض کرده بود،نه به خاطر حرفش، بیشتر از زندگی خودم حرص میخوردم.
-من ایدز ندارم، سکته نکن،دیر یادت افتاد، اگر ایدز داشتم به بچه ات منتقل میکردم هان؟ برای اینه که ترسیدی؟ نترس بدبخت، مامانی دهنمو صاف کرد تا زایمانم هفت بار آزمایش دادم حتی قبل زایمان هم آزمایش دادم.
شوکه بدون پلک زدن نگام میکرد، آهسته و به زور آب دهنشو قورت داد:
امیرسالار-الیزا گرفتن؟
-چی؟!!!! الیزا چیه؟
امیرسالار-میگم تستی که ازت گرفتن چی بوده؟ elisa بوده یا westemblot ؟!
-چی میگی بابا؟ زیر اول دبیرستان حرف بزن جوابتو بدم.
«زیر لب کلافه گفت:» باید pcr بگیرم اینطوری نمیشه.
-میگم هفت بار ازم تست گرفتن، چرا گرخیدی؟
بهم نگاه کرد:
امیرسالار-قبل اینکه سوار ماشین من بشی با کسی بعد زایمانت بودی؟
بهش نگاه میکردم، طوری که حس میکردم داره ذره ذره وجودمو با حرفش و نگاهش متلاشی میکنه، با منظورش داره تموم منو ترور میکنه،من خطا رفتم ولی حق نداره به من توهین کنه! وقتی بهم احتیاج داره خانوم هستم ولی وقتی به سودش نیستم هرجاییم؟ آرازو توی بغلش گذاشتم،شوکه نگام میکرد، دستگیره درو کشیدم در قفل بود، هی دستگیره رو کشیدم و تا خواستم قفل مرکزی رو بزنم مچمو پیچوند،محکم چهارتا روی دستش زدم و داد زد:
-کجا؟!!!!
-برو گمشو مرتیکه ی عوضی فکر کردی کی هستی که هر غلطی دلت میخواد نسبت به من بکنی؟ حالا قبل تو با کی خوابیدم؟
«با حرص توی صورتش درحالی که دندونام روی هم بود داد زدم:»
- آررررره، با تموم مردای شهر من خوابیدم، گور بابای تو و بچه ات از گورِ.....
«امیرسالار با حرص و صدای آروم گفت:» ماحی ساکت شو.
«جیغ زدم:» درو باز کن.
با لگد توی در و شیشه زدم و داد زد:
امیرسالار-ماحی!
برگشتم و بهش نگاه کردم، موهام آشفته دورم ریخته بودو از حرص نفس نفس میزدم.
-درو باز کن کثافت، وقتی بچه ات سیره میشم فاحشه وقتی گرسنه است و خونه ات زن میخواد میشم خانم؟ فکر کردی کی هستی؟ کی هستی؟ من آدمم، آدمم....حق نداری بهم توهین کنی، من م...نم به هیکل کسی که بخواد مثل اون کثافت باهام رفتار کنه تو که سهلی....
آراز گریه میکرد، اولش که گریه اش شروع شد یه آن، غیر ارادی ، دستم بالا اومد تا بگیرمش و این کار از نگاه امیرسالار پنهون نموند،سریع به خودم نهیب زدم و به جاش با مشت و لگد به جون در ماشین افتادم.
-باز کن...باز کن....
«با صدای غمگین و خش دار گفت:
امیرسالار-ماحی بسه، منظورم این بود...
«جیغ زدم:» خفه شو صدای نکره و کلفتتو نشنوم...
به سمتش برگشتم و با حرص گفتم:
-تو کثافتی، تو....تو برای من نگه داشتی، نماز خون، جانماز آب کش، تو میخواستی اون شب با من باشی، تو....
امیر با غصه نگام میکرد، گریه ی آراز استیصالو به نگاه امیرسالار اضافه کرد،بچه رو توی بغلش تکون داد وبا تن صدای ارومتر گفت:
-باشه، داد نزن بچه میترسه.
-داد میزنم، جیغ میزنم، جیغ میزنم...
لج کرده بودم، هرکی از جلوی ماشین رد میشد شوکه بهمون نگاه میکرد و از توی ماشین جواب مردم روهم میدادم:
-چیه؟ چیه از ما بهترون؟ بدبخت ندیدید؟ بیچاره ندیدید؟ جیغ نشنیدید؟ به شما هم بگن فاحشه جیغ میزنید....
با کف دست راستش محکم روی دهنمو گرفت و با دندونای روی هم گفت:
امیرسالار-ماحی بس کن دارم عصبانی میشما، میگم بچه داره گریه میکنه....
«دستشو پایین کشیدم و نفس سوزان گفتم:» درو باز کن خودت به بچه ات شیر بده ایدز نگیره، اصلا من ایدز دارم، ایدزیم، من با هزار نفر خوابیدم ایدز دارم...
«زیر لب گفت:» خدا...خدایا....ماحی بسه.
بچه رو توی بغلش جا به جا کرد و گفت:
امیرسالار-جان بابا جان، ماحی از دست تو....بس کن.
-بس نمیکنم، بس نمیکنم، باز کن درو، باز نمیکنی؟
«گوشیمو درآوردم و گفت:» ماحی!!!!
https://t.me/roman_dokhtarekhoub/7
قسمت #چهل_و_شش
رمان #دختر_خوب
به قلم #نیلوفر_قائمی_فر
#هر_شب_ساعت_21_بجز_جمعه_ها
@Nilufar_Ghaemifar
#توجه :
این رمان فروشی است و فقط نیمه اول رمان بصورت رایگان منتشر می شود و برای خواندن کل رمان حتما باید آن را خریداری کنید.
#کپی = #پیگرد_قضایی
دانلود فایل عیارسنج :
https://t.me/BaghStore/368
بهم نگاه کرد، رنگش پریده بود،یه گوشه نگه داشت، یکه خورده نگاش کردم؛ حس کردم داره سکته میکنه،لباش سفید شده بود و یه جوری که توی تاریکی خیابون و فقط توی نور صفحه ی کیلومتر شمار و ضبط میشد حالشو تشخیص داد. با تردید گفتم:
-حالت خوبه؟
امیرسالار-منو ببین، بعد اینکه....بعد اینکه مادربزرگت پیدات.....پیدات کرد...تو آزمایش دادی؟
با سکوت تلخی به امیرسالار که داشت سکته میکرد نگاه کردم،حرص فکمو منقبض کرده بود،نه به خاطر حرفش، بیشتر از زندگی خودم حرص میخوردم.
-من ایدز ندارم، سکته نکن،دیر یادت افتاد، اگر ایدز داشتم به بچه ات منتقل میکردم هان؟ برای اینه که ترسیدی؟ نترس بدبخت، مامانی دهنمو صاف کرد تا زایمانم هفت بار آزمایش دادم حتی قبل زایمان هم آزمایش دادم.
شوکه بدون پلک زدن نگام میکرد، آهسته و به زور آب دهنشو قورت داد:
امیرسالار-الیزا گرفتن؟
-چی؟!!!! الیزا چیه؟
امیرسالار-میگم تستی که ازت گرفتن چی بوده؟ elisa بوده یا westemblot ؟!
-چی میگی بابا؟ زیر اول دبیرستان حرف بزن جوابتو بدم.
«زیر لب کلافه گفت:» باید pcr بگیرم اینطوری نمیشه.
-میگم هفت بار ازم تست گرفتن، چرا گرخیدی؟
بهم نگاه کرد:
امیرسالار-قبل اینکه سوار ماشین من بشی با کسی بعد زایمانت بودی؟
بهش نگاه میکردم، طوری که حس میکردم داره ذره ذره وجودمو با حرفش و نگاهش متلاشی میکنه، با منظورش داره تموم منو ترور میکنه،من خطا رفتم ولی حق نداره به من توهین کنه! وقتی بهم احتیاج داره خانوم هستم ولی وقتی به سودش نیستم هرجاییم؟ آرازو توی بغلش گذاشتم،شوکه نگام میکرد، دستگیره درو کشیدم در قفل بود، هی دستگیره رو کشیدم و تا خواستم قفل مرکزی رو بزنم مچمو پیچوند،محکم چهارتا روی دستش زدم و داد زد:
-کجا؟!!!!
-برو گمشو مرتیکه ی عوضی فکر کردی کی هستی که هر غلطی دلت میخواد نسبت به من بکنی؟ حالا قبل تو با کی خوابیدم؟
«با حرص توی صورتش درحالی که دندونام روی هم بود داد زدم:»
- آررررره، با تموم مردای شهر من خوابیدم، گور بابای تو و بچه ات از گورِ.....
«امیرسالار با حرص و صدای آروم گفت:» ماحی ساکت شو.
«جیغ زدم:» درو باز کن.
با لگد توی در و شیشه زدم و داد زد:
امیرسالار-ماحی!
برگشتم و بهش نگاه کردم، موهام آشفته دورم ریخته بودو از حرص نفس نفس میزدم.
-درو باز کن کثافت، وقتی بچه ات سیره میشم فاحشه وقتی گرسنه است و خونه ات زن میخواد میشم خانم؟ فکر کردی کی هستی؟ کی هستی؟ من آدمم، آدمم....حق نداری بهم توهین کنی، من م...نم به هیکل کسی که بخواد مثل اون کثافت باهام رفتار کنه تو که سهلی....
آراز گریه میکرد، اولش که گریه اش شروع شد یه آن، غیر ارادی ، دستم بالا اومد تا بگیرمش و این کار از نگاه امیرسالار پنهون نموند،سریع به خودم نهیب زدم و به جاش با مشت و لگد به جون در ماشین افتادم.
-باز کن...باز کن....
«با صدای غمگین و خش دار گفت:
امیرسالار-ماحی بسه، منظورم این بود...
«جیغ زدم:» خفه شو صدای نکره و کلفتتو نشنوم...
به سمتش برگشتم و با حرص گفتم:
-تو کثافتی، تو....تو برای من نگه داشتی، نماز خون، جانماز آب کش، تو میخواستی اون شب با من باشی، تو....
امیر با غصه نگام میکرد، گریه ی آراز استیصالو به نگاه امیرسالار اضافه کرد،بچه رو توی بغلش تکون داد وبا تن صدای ارومتر گفت:
-باشه، داد نزن بچه میترسه.
-داد میزنم، جیغ میزنم، جیغ میزنم...
لج کرده بودم، هرکی از جلوی ماشین رد میشد شوکه بهمون نگاه میکرد و از توی ماشین جواب مردم روهم میدادم:
-چیه؟ چیه از ما بهترون؟ بدبخت ندیدید؟ بیچاره ندیدید؟ جیغ نشنیدید؟ به شما هم بگن فاحشه جیغ میزنید....
با کف دست راستش محکم روی دهنمو گرفت و با دندونای روی هم گفت:
امیرسالار-ماحی بس کن دارم عصبانی میشما، میگم بچه داره گریه میکنه....
«دستشو پایین کشیدم و نفس سوزان گفتم:» درو باز کن خودت به بچه ات شیر بده ایدز نگیره، اصلا من ایدز دارم، ایدزیم، من با هزار نفر خوابیدم ایدز دارم...
«زیر لب گفت:» خدا...خدایا....ماحی بسه.
بچه رو توی بغلش جا به جا کرد و گفت:
امیرسالار-جان بابا جان، ماحی از دست تو....بس کن.
-بس نمیکنم، بس نمیکنم، باز کن درو، باز نمیکنی؟
«گوشیمو درآوردم و گفت:» ماحی!!!!