گنبدباز
عباس عاشق سیدجواد ذاکر بود. یکی از پایههای جلسات هفتگی دیوانگان حسین. از همان تیپهیئتیهای دهه هشتاد. سالی یکبار همسفر مشهد میشدیم. با بچههای مسجد. اردو بود دیگر! صبح تا شب میزدیم و میرقصیدیم و آببازی میکردیم و موجهای آبی میرفتیم و جشن پتو میگرفتیم. شبها هم جمعی میرفتیم یک گوشۀ حرم دورهم مینشستیم و روضه میخواندیم.
عباس ولی، جز بعضی دورهمیهای روضه، هیچ وقت نبود. فقط وقتهای غذا آفتابی میشد. گاهی آن هم نه. کنهاش که میشدیم، میگفت میرم گنبدبازی!
«گنبدبازی» اختراع خودش بود. حتما قبل از عباس هم گنبدباز زیاد داشتیم؛ ولی، از نظر من، عباس بود که این حرفه را رسمیت داد، صورتبندی کرد و برایش واژه ساخت. میدانی! پدیدههای انسانی تا برای خودشان چارچوب مشخص نکنند، تشکّل نداشته باشند و اسم نسازند، دیده نمیشوند، به حساب نمیآیند و کسی تحویلشان نمیگیرد.
عباس خیلی دوستداشت دیوانگانیام کند، عاشق سیدجواد باشم و کل سال مشکی بپوشم، نتوانست. اما برای گنبدباز شدنم هیچ تلاشی نکرد. خودم گنبدباز شدم!
اولهایش را از روی دستش یاد گرفتم. میرفت یک گوشه حرم رو به گنبد مینشست، یک خط جامعه میخواند، چند خط غرق میشد در گنبد، دو باره یک خط جامعه، چند خط چشمنوازی با گنبد. جامعه که تمام میشد، بلند میشد و میرفت یک گوشه دیگر، عاشورا دست میگرفت. و بعد یک گوشه دیگر و زیارت وارث و گنبد. و گوشهای دیگر و توسل و گنبد. حرفهای این کار که بشوی، میشود یک صبح تا شب توی گوشهگوشه حرم پرسه بزنی و ختم مفاتیح کنی و گذشت زمان را متوجه نشوی.
قبلترها، دو دور که دور حرم آقا را میزدی، پایت دیگر همراهی دلت را نمیکرد. استراحت میخواست. اما حالا خوب شده. یک دور که زدی، توی لچکی بین صحنهای کوثر و پیامبر اعظم توقف میکنی. دو تا چای شیرین حضرتی که خوردی، خون میدود توی رگهایت. سرحال میروی برای دور بعدی گنبدبازی.
فاکتور مهم در کیفیت گنبدبازی اما، زاویهدید و وضوح گنبد است. این را عباس نگفت؛ خودم بعدها به تجربه فهمیدم. مثلاً آن سال که توی نجف، گنبد آقا را با داربست پوشانده بودند. هر کاری میکردی، زیارت به دلت نمیچسبید. به جایش کاظمین! وای کاظمین! آنقدر دیر کرده بودم که همه کاروان عاصی بودند. الکی گفتم: «میگن حاجات دنیویتون را از امام جواد بخواین، حاجتهام زیاد بود.» الکی گفتم! حرف راستش این بود: یک گنبدباز بود و دو تا گنبد طلایی. بدون سازه مزاحم! باید گنبدباز باشی تا بفهمی اولین مواجهه یک گنبدباز با این تصویر چه به سر دلش میآورد.
توی حرم امام رضا (ع) گنبدبازی قدری سخت است. باید بگردی نقاط استراتژیک را پیدا کنی. مثلا کل صحن پیامبر اعظم با همه بزرگیاش، مطلوب ما گنبدبازها نیست. هیچ کجایش نیست که گنبد را کامل ببینی. صحن جمهوری که اصلا و ابدا. صحنهای جدید هم که هیچ. صحن آزادی اما هی، بدک نیست برای گنبد بازی.
فقط دو نقطه است که عیش گنبدبازی در آنها کامل است. اولی برای سلام است. از صحن پیامبر اعظم وارد صحن قدس میشوی. بعد از راهرو سمت راستِ شبستان مسجد گوهرشاد عبور میکنی. راهرو را که تا ته بروی، اول صحن مسجد، سرت را که بالا بگیری، بهشت جلو توست. گنبد طلایی آقا را به وضوح و بدون مزاحمت میبینی.
دومی اما جان میدهد برای زیارت وداع. توی صحن عتیق، مخصوصاً کنار درب خروجی به سمت بست شیخ حر عاملی که بایستی، گنبد انگار یکقدمی توست. اگر ساعت حرکت قطار روی اعصابت نرود، میشود چند ساعت آنجا ایستاد، زل زد، بارید، درد دل کرد، گله کرد، دعا خواند، حاجت خواست. میشود چند ساعت گنبدبازی کرد.
صنف ما گنبدبازها خوب کار نکرده است. خواستههای صنفی ما نه به گوش تولیت آستان رسیده و نه به گوش شهرداری مشهد. اگر صنف فعالی داشتیم، شهرداری حق ما از گنبد را به هتلها نمیفروخت. یا لااقل هتلها برای ما گنبدبازهای آس و پاس، «حق ویوی گنبد» را کمتر حساب میکردند. یا معمارهای حرم، به حقوق ما در طراحی سازهها قدری توجه میکردند و چند نقطه بیشتر مناسب حال ما میگذاشتند. تولیت اقل کمش این بود که باید مثل ویلچریها که ساعتی برای تشرف کنار ضریح دارند، برای ما هم ساعتی برای تشرف کنار گنبد کنار میگذاشت. ما گنبدبازها خیلی غریبیم. غریبیم چون مثل عاشقان ضریح، از سر و کول هم بالا نمیرویم. غریبیم چون میرویم گوشهای از صحنی کز میکنیم و خیره میشویم به گنبد. وقتی هقهق میکنیم، فکر میکنند که مریضداریم یا حاجت میخواهیم. کسی نمیداند که هقهق یک گنبدباز، صدی نود نه از درد بیماری است و نه طلب حاجت، فقط گنبد میخواهد.
حالا که هیچ صنف و سازمانی از ما حمایت نمیکند، کاش یک شیر پاک خوردهای که دستش میرسد، مرام بگذارد، دست من را بگیرد و یک گنبد مهمانم کند. آرزوی یک بغل گنبد دارم. کاش اگر این رویا واقعیت شد، عباس هم باشد.
14010608
@minishazde