این جهان برای عدهای شبیه میدان انتقام میمانَد. از نظرشان کسی آن بالا نشسته، رسالتش زهر کردن زندگی بر اهل دنیاست. مثل لاشخوری نشسته بر فراز طعمهای. که به اندازهی کافی صبر کردن میداند، تا سر بزنگاه گلویت را بچسبد و یک گوشهای خفتت کند و زندگی را از دماغت بیرون بکشد. و تنها راه انتقام از این خدای آزارگر، بی وقفه شاد بودن بدون هیچ دلیلی ست. تحت هرشرایطی باید شاد باشی. وگرنه باختهای. شبیه بچههای کونی پررویی که حتی بعد از اینکه کتک میخورند باز زبانشان را بیرون میآورند و سعی میکنند همه چیز را بیاهمیت جلوه دهند. که ببین. حتی وقتی خواستی اشکم را دربیاوری نتوانستی. فلسفهی "خوشحال باش، وگرنه باختهای" اما، یک عارضه هم دارد. اینکه بالاخره قرار است از پا دربیایی. و مجبور شوی زانو بزنی و درحالیکه شمشیرت را ستون کردهای و به آن تکیه دادهای، با صدای بلند اعتراف کنی: تسلیم، تو بردی. بالاخره تونستی قلبمو بشکنی. نباید گذاشت جهان هستی غافلگیرت کند. بالاخره یکروز بغضت خواهد ترکید. در کوچهای، پشت فرمانی، روبروی آینهی لک گرفتهی دستشوییای، یک کنج و گوشهای بالاخره تسلیم خواهیشد. نباید گذاشت زندگی خرگوشی برای غافلگیر کردنت در کلاهش باقی بماند.
@manonasrin
@manonasrin