شبیه غواصی که اکسیژن و نفس و همه چیزش تمام شده و مجبور است به سطح برگردد، وقت هایی که مینویسم انگار سرم را از آب بیرون کشیده ام و نفس راحتی کشیده ام. گاهی هم شبیه پسری که سرش را توی آب فرو میکند تا سکوت را تجربه کند، نوشتن باعث می شود حواسم از اطرافم پرت شود. یک فرشته با خودم دارم. که مرا رها نمیکند. مرا به چیز خوب یا بدی امر نمی کند. فقط حضور دارد که عذابم بدهد. رسالت این فرشته خراب کردن رویاهاست. که وقت نیست. و هرگز به تمام آنچه می خواهی نخواهی رسید. از رنج کشیدنم لذت می برد. حتی وقت هایی که بغلت میکنم، از پس شانه هایت فرشته ی یادآور را می بینم. که حتی به قصه های رمانتیک هم رحم نمی کند. که مدام دارد توی گوشم زمزمه می کند: خواهد گذشت. خواهد گذشت. دارد مدام دیر و دیر تر می شود. و هنوز سوال هایت بی جواب مانده اند. و هنوز نمی دانی اینجا، بین اینهمه آدم چه میکنی.
@manonasrin
@manonasrin