من دشمنت نیستم dan repost
147
زمانی که وارد خانه ی یکتا شدم لباس پوشیده و آماده بود. با دیدنم متعجب پرسید
_گریه کردی؟
سر تکان دادم
_این همه؟
_آره.
_سر چی؟
_بهش گفتم همه چی رو
کنجکاو نگاهم کرد
_چی بهت گفت؟
شانه بالا انداختم
_نمیدونم گفت سقط نه، اما راجع به عقدم چیزی نگفت
یکتا خندید
_این مردای زورگو همه کشته مرده بچه ها
_نمیدونم واقعا. موندم حیرون
دلداری ام داد
_نگران نباش درست میشه، بریم
به سر تا پایش نگاه کردم
_کجا شال و کلاه کردی
_خونه، مامان زنگ زد گفت بریم اونجا، تو که نبودی گفتم نمیام. حالا که اومدی بریم ببینیم کی به کیه
همراه یکتا به خانه ی خودمان رفتم. مامان تا دیدمان پشت چشم نازک کرد
_خوب گذاشتینم دست تنها رفتین ها
هر دو بوسیدیمش. از وقتی باردار شده بودم میفهمیدم مامان چقدر زمان بارداری و بعد از آن اذیت شده بود تا ما از آب و گل در بیاییم. تمام مدتی که داشتم به مامان کمک میکردم بارها و بارها گوشی ام را هم چک میکردم که مبادا امیر علی زنگ بزند و صدایش را نشنوم. آنقدر به گوشی نگاه کردم که یکتا کلافه شد. گوشی را از دستم گرفت و نشر زد
_بسه، بسه، روانی شدی. زنگ بزنه میفهمی
نگران نگاهش کردم
_زنگ نزده، فردا هم محرمیتمون تمام میشه، تمدید هم نکردیم. تو میگی پشیمون شده یکتا؟
یکتا غرید
_به جهنم، به درک. خیلی مهم نباشه برات. اونی که ضرر میکنه تو نیستی. نهایت سقطش میکنیُ تمام. بهش فکر نکن. بهش فکر کنی حالت تهوعت بیشتر میشه یغما. مراقب باش
زمانی که وارد خانه ی یکتا شدم لباس پوشیده و آماده بود. با دیدنم متعجب پرسید
_گریه کردی؟
سر تکان دادم
_این همه؟
_آره.
_سر چی؟
_بهش گفتم همه چی رو
کنجکاو نگاهم کرد
_چی بهت گفت؟
شانه بالا انداختم
_نمیدونم گفت سقط نه، اما راجع به عقدم چیزی نگفت
یکتا خندید
_این مردای زورگو همه کشته مرده بچه ها
_نمیدونم واقعا. موندم حیرون
دلداری ام داد
_نگران نباش درست میشه، بریم
به سر تا پایش نگاه کردم
_کجا شال و کلاه کردی
_خونه، مامان زنگ زد گفت بریم اونجا، تو که نبودی گفتم نمیام. حالا که اومدی بریم ببینیم کی به کیه
همراه یکتا به خانه ی خودمان رفتم. مامان تا دیدمان پشت چشم نازک کرد
_خوب گذاشتینم دست تنها رفتین ها
هر دو بوسیدیمش. از وقتی باردار شده بودم میفهمیدم مامان چقدر زمان بارداری و بعد از آن اذیت شده بود تا ما از آب و گل در بیاییم. تمام مدتی که داشتم به مامان کمک میکردم بارها و بارها گوشی ام را هم چک میکردم که مبادا امیر علی زنگ بزند و صدایش را نشنوم. آنقدر به گوشی نگاه کردم که یکتا کلافه شد. گوشی را از دستم گرفت و نشر زد
_بسه، بسه، روانی شدی. زنگ بزنه میفهمی
نگران نگاهش کردم
_زنگ نزده، فردا هم محرمیتمون تمام میشه، تمدید هم نکردیم. تو میگی پشیمون شده یکتا؟
یکتا غرید
_به جهنم، به درک. خیلی مهم نباشه برات. اونی که ضرر میکنه تو نیستی. نهایت سقطش میکنیُ تمام. بهش فکر نکن. بهش فکر کنی حالت تهوعت بیشتر میشه یغما. مراقب باش