لـِنج ⚓️


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


در سرزمينِ خشكي در شرق
لنج ام را در روزمره هاي ساده مي اندازم
و با لنگري سنگين و زنگ زده ،از اعماق روايت ميكنم
لنج:به كشتي هاي كوچك باري گفته ميشود

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


شما منو ذوق طوري كردي امشب *_*
پست اينستا *_*
اينجا !

خيلي مرسي ز يوسفيِ گلم


امشب
تولد #بهاره_جان_حصاري


#ازديگران :پوريا عالمي
الان وضعیت جالبی است. همه فرمان را ول کردند و رفتند دنبال کار خودشان. رییس‌جمهور روحانی درگیر انتخابات است و معاون اول درگیر انتخابات است و شهردار پایتخت درگیر انتخابات است و رییس آستان قدس (ایالتی در شمال شرقی ایران) درگیر انتخابات است و میرسلیم «روی هم رفته» درگیر انتخابات است و هاشمی‌طبا هم روزی یک ساعت بعد از ظهرها درگیر انتخابات است. خب در واقع الان کشور را گذاشته‌اند روی اتوماتیک. اتوماتیک هم این‌طوری است که یکهو چندتا سرباز لب مرز کشته می‌شوند و تمام. روح‌شان شاد. حتا خودشان را – یعنی وضیعت سربازی حرفه‌ای و سربازی اجباری را – در نطق و برنامه هیچ کاندیدای ریاست‌جمهوری ندیده بودند. پس در واقع براشان فرقی هم نمی‌‌کرد کدام کاندیدا رییس‌جمهور بشود، چون آن‌ها باید لب مرز، بدون حقوق و بدون این که در رزومه کاری‌شان اصلا مرزبانی شغل و تخصص برایشان محسوب بشود، ماه‌های خدمت‌شان را به پایان می‌بردند تا «مرد» بشوند. سربازی آدم را مرد می‌کند ولی جیب مرد که خالی باشد و مرد که شغل نداشته باشد و مرد که امنیت شغل و امنیت اجتماعی نداشته باشد و مرد که دنبال تورم بدود و مرد که نتواند دست توی جیبش کند و مرد که نتواند مثل مرد عاشق شود و خانواده تشکیل بدهد و مرد که همیشه هشتش گروی نه‌اش باشد که مرد نیست. مرد که خودش را در برنامه بلندمدت و کوتاه‌مدت کاندیداهای کشور پیدا نکند که... ولش کن. طبیعتا شما هم مثل ما ممکن است به‌هر حال و با هزار اما و اگر از یکی از این کاندیداها خوش‌تان بیاید. اما ده تا خانواده در زابل، کرمان، بردسکن خراسان، جوین سبزوار، سرخس، کاشمر و جاهای دیگر امروز خرما پخش می‌کنند و همزمان با مناظره‌ها هفتم می‌گیرند و چهلم بچه‌های‌شان که در سربازی کشته شدند، عدل می‌افتد روز رای‌گیری. لب مرز میرجاوه آن‌قدر دور است که نه پای کاندیدا بهش باز بشود نه مقامات مسوول گذرشان به آنجا بیفتد. اما از همان لب مرز هم این‌بار، هم وقتی ریگی و دار و دسته‌اش قصد خرابکاری داشتند، به قیمت جان سربازها، مرز باز نشد که نشد تا انتخابات شکوهمند برگزار شود. روح این سربازها شاد. توی روح بعضی‌ها هم که صلوات !
@gelofen400




اينو دوباره بخونيد
نـه ده باره بخونيد
يـه حس مچاله شدن يهويي داره
تـو اوجِ احساسي كه همـه اسمشو فرار ميذارن

منم
همينقدر عميـق
طعمِ فرار رو تجـربه كـردم
راستش واقعيت اينـه كه واسه ي من فرار بود تا رفتن
ولي رفتن قشنگ تـره :)

#بهاره
بيـايد با هم اين قشنگ ترين متن رو گوش كنيم ☘️♥️


Noma’lum dan repost
شايد خيلي ها بگويند " رفتن" فقط پاك كردن صورت مسئله است
بگويَند " رفتن " براي ادم هاي ضعيف است كه نميتوانند بمانند و مقابله كنند، قرمزيِ دي اكتيو را لمس ميكنند و فرار ميكنند.
اما اين خيلي ها،حتما خيلي هم دورند از به تنگ امدنِ عرصه
تاحالا زندگي برايشان طوري نشده است كه حتي با راه رفتن و كوچكترين روزمره ها حس كنند ،دارد اين شلوغي هاي توخالي ، گلويشان را فشار ميدهد و نفسي براي دم و باز دمشان نمانده است
حتما ادمهاي زور و بازو داري هستند، كه زورشان به واقعيت ها ميرسد، و لازم نيست مثلِ ما، با انگشتانِ لرزان و استخواني زورشان را بر سر همين برنامه هاي مجازي خالي كنند
"رفتن"فرار نيست، پاك كردن صورت مسئله ها نيست، "رفتن" فقط براي همين نشنيدنِ قضاوت هايِ زيادي منصفانه يتان است
براي همين ، نديدن زور و بازويِ مسخره ايتان
براي همين ،نديدن بودن هاي پوچ و تو خالي اتان
"رفتن" و "قرمزي دي اكتيو ها" را بعضي از شماها پيش رويِ ما ميگذاريد.
#ز_يوسفي


Noma’lum dan repost
گاهي
از اين سكوت
سرم سوت ميكشه..
#فا_علوي
@ordy_dey


Noma’lum dan repost
ميداني؟
نوشتن شبيه نقاشي كردن است
مينشيني و مينويسي
برميگردي پاك ميكني و دوباره مينويسي
مي روي دورتر نگاهش ميكني
اشكالاتش را ميگيري
رنگ هايش را درست كنار هم ست ميكني
و در آخر دستي به سر و روش ميكشي
همين است كه ميگويم،
نوشتن شبيه نقاشي ست
هنر ها اصلا همه به هم شبيه اند
همه شان، لطيف و دوست داشتني
آرامش بخش و تسكين دهنده اند
هنر اصلا رسالتش همين است
آرامش و زيبايي
براي خالق و براي مخاطب..

#فا_علوي
@ordy_dey


گاهي بايد به عمق بعضي جملاتي كه ميشنويم برويم
موشكافي كنيم و جنبه هاي مثبت و منفيش را دربياوريم و هي با خودمان بگويي فلاني از اين جنبه اش گفت
به عنوان مثال به جمله ي " اخرش مياي پيش خودم" دقت كنيد
شما هم متوجه ي اين ميشويد كه چقدر دلگرم كننده و امنيت دهنده است؟ حسش را لمس ميكنيد كه اخرش يك نفر را داري ، كه تو را نگه ميدارد، و به قول معروفي مثل كوه پشتتان است
يا شايد هم مثل من متوجه ي اين شديد كه چقدر تهديد آميز و دلهره اور است.
كه چقدر اين جمله بويِ بي كسي ميدهد كه قرار است اخرش پناه ببري به يك نفر، و چقدر قرار است آن يك نفر در تنهايي و بي سايه ي سري اَت به تو بتازد و هر بلايي سرت بياورد
يا اينكه تو را كسي نميخواهد، نگهت نميدارد، و من مجبورم بار مسئوليتت را قبول كنم.
هيچوقت آدمها را آنقدر از بودنِ هميشگيِتان مطمئن نكنيد، كه به خودشان اجازه دهند براي آينده يتان تعيين تكليف كنند
و هوا برشان دارد كه همه كاره ي خودتان و زندگيتات بدانند
هيچوقت طوري رفتار نكنيد ، كه فكر كنند خبري است ، كه ميتوانند آنقدر با شما شب و روز را بگذرانند كه اشرافِ كامل رويِ شما پيدا كنند كه با يك جمله شما را بهم بريزند و با يك جمله ماله كشي كنند.
اينطوري نه ديگر ميتوانند با كوچك ترين حرفها دلِ شما را بلرزانند، نه وقتي برويد ، دِيني به گردنتان، و نه از رفتنتان جا ميخورند و ديگر هم تا ساليان سال تف و لعنت و حرف و حديثي پشت سرتان نيست.
#ز_يوسفي


سلآم عيد همتون مبارك:)
هر لحظه اتون پر از بهارِ واقعي
اميدوارم نود و شيش با هممون مهربون و آبي باشه


استيكره كانال رو پيدا كرديم:)
شبتون بخير




امروز به واسطه ي يكي از دوستاني كه هميشه جنبه هاي خوب و اميد دهنده ي زندگي را نشانم ميداد با موفقيت هاي واقعي خلوت كردم.
خودم را نشاندم، و گفتم: ببين بيا دور از فانتزي هايت ، دو كلام حرف مردانه بزنيم.
خودم هم انگار به مردانگيه نداشته اش بَر خورد، اخم كرد، دستانش را درهم قفل كرد و گفت:ميشنوم.
و من هم انگار از خدا خواسته ، بايد اين واژه ايي كه عجيب همه از گفتنش امتناع ميكنند را ميشنيدم تا بروم بالاي منبر و بي اهميت به خميازه هاي پا منبري ها سخنراني كنم.
و شروع كردم ، بي مقدمه رفتم سراغ اصل مطلب
ببين جانم، اين فضاي مجازي دارد گولت ميزند و خودت نميفهمي!
دارد به تو اعتماد به نفسهاي الكي و تو خالي ميدهد
دارد وقتِ روزهاي جواني و بدو بدوهايت را ميگيرد،
دارد تورا براي هيچ و پوچ دست درد و گردن درد ميكند.
تمام تلاش براي هدف هايت شده است، روزي صدبار بالا و پايين كردنِ موفق هاي اينستاگرام و فشار دادنِ همزمان هوم و دكمه ي پاور.
و تو نميفهمي ، تا زمانيكه از كوكي هايِ نرگس دهقاني شات بگيري ،قناد نميشوي
نميفهمي ،تا زمانيكه از غذاهاي رنگ و لعاب دارِ شيرين طحانان شات بگيري، خانم سراشپز نميشوي
نميفهمي ،تا زمانيكه فقط خيره شوي به زور بازوي آن دو دختر محبوبِ نجار، دستانت كارهاي بزرگ را سنگين را نميطلبد
نميفهمي، تا زمانيكه هي بري صفحه ي خفن خاتون يا همان هاجرِ معروف و هي كپشن هايش را بخواني و هي خيره يه مجله ي روايت و كرگدن بماني ،نويسنده نميشوي و چيزي از ادبيات فارسي به قلمت نمي آيد
حالا باز هي برو عكس هاي پرتره ي افرا افراسيابي را ببين، و هي با خودت بگو اخ عجب عكسهايي،عجب نوري،عجب كادري.
و نميفهمي آنها، درسها خوانده اند،پروژه ها ارائه داده اند، تجربه ها كسب كرده اند و حالا شده اند ادمهاي موفق اينستاگرامي، با فالوورهاي زيادي كه خود را به همين هوم و دكمه ي پاور وصل كرده اند، البته باز بر نخورد به آن سري دوستان كه سعي و تلاش خودشان را هم در دنياي واقعي كنار نگذاشته اند.
و حالا بعد از همه ي اين حرفها ، بايد تصميم گرفت، رفت به دنياي واقعيها، دنياي دوييدن و به جايي رسيدن، دنياي صبحايِ سرد، ظهر هاي گرسنگي، و شب هاي تاريكي با قدم هاي محكم تنهايي.
بايد رفت ، تا شايد ماهم توانستيم و برگشتيم ، و صداهاي چيليك چيليك اسكرين شاتهاي زيادي را براي سعي و تلاشمان بخريم.
#ز_يوسفي


شايد خيلي ها بگويند " رفتن" فقط پاك كردن صورت مسئله است
بگويَند " رفتن " براي ادم هاي ضعيف است كه نميتوانند بمانند و مقابله كنند، قرمزيِ دي اكتيو را لمس ميكنند و فرار ميكنند.
اما اين خيلي ها،حتما خيلي هم دورند از به تنگ امدنِ عرصه
تاحالا زندگي برايشان طوري نشده است كه حتي با راه رفتن و كوچكترين روزمره ها حس كنند ،دارد اين شلوغي هاي توخالي ، گلويشان را فشار ميدهد و نفسي براي دم و باز دمشان نمانده است
حتما ادمهاي زور و بازو داري هستند، كه زورشان به واقعيت ها ميرسد، و لازم نيست مثلِ ما، با انگشتانِ لرزان و استخواني زورشان را بر سر همين برنامه هاي مجازي خالي كنند
"رفتن"فرار نيست، پاك كردن صورت مسئله ها نيست، "رفتن" فقط براي همين نشنيدنِ قضاوت هايِ زيادي منصفانه يتان است
براي همين ، نديدن زور و بازويِ مسخره ايتان
براي همين ،نديدن بودن هاي پوچ و تو خالي اتان
"رفتن" و "قرمزي دي اكتيو ها" را بعضي از شماها پيش رويِ ما ميگذاريد.
#ز_يوسفي


هزارتايي شدنِ پادكستمون مبارك:)


و قرار شد شروع کننده باشیم
با هم دو تایی حس خوب درست کنیم براتون
حس نوشته هایی که رنگِ روشنی داره
مثل همه حسای خوبی که داشتیم و نتونستیم مرور کنیم
مارو توي اين راه همراهي كنين
#بهاره_حصاري & #ز_یوسفی




سلام
امشب براتون یه سورپـرایز فوق العاده داریم
یه حرکت مهیج
یه کار به اصطلاح خفن
اولین سورپرازیمـونه
و
میخوایم لبخند بیاریم رو لبتون
منتظر باشید




روی صندلی میز کامپیوتر لم داده بودم, رو به روی نوت های رنگیِ اویزان از نخِ کنفی و عکسهای گالری ام را بالا و پایین میکردم, این کارِ هروزِ من بود.هروز بعد از رسیدن به خانه و نفسی تازه کردن ,والبته بعد از چک کردن استوری ها و گروها میرفتم سراغ آن لحظات یهویی و یواشکی که از کودکی هایشان ثبت کرده ام. به عکس مرد کوچکم رسیدم که داشت سعی میکرد کاپشنِ مشکی چرم اش را تنش کند که آوا با امداد غیبی اش از راه رسید و دکمه هایش را بست و من آن لحظه را یواشکی ثبت کردم, مرد کوچک را صدا کردم و گفتم :امیر علی بیا تا ازت عکس بگیرم
امیرعلی داشت با خیال راحت ژست میگرفت و من خیالم راحت تر از او میخواستم آن دایره ی تو خالیِ روی صفحه را لمس کنم اما غافل از اینکه آوا در صدم ثانیه خودش را در بغل امیر انداخت و و چشم هایش را بست و من اینبار یک یهویی عاشقانه را از بنچ ساله هایم ثبت کردم. و حالا هربار که به این عکس خیره میشوم حسِ نصیحتهای مربی گریم تحریک میشود و فکر میکنم باید وصیتی را حداقل برای آوا کنار بگذارم .و برایش نوشتم:
شايد اين اخرين باري باشد كه يك جنس مذكر را اينطوري به صراحت بغل ميكني, تو بزرگ ميشوي و قد ميكشي، خودت، عقلت، غرورت و حس هاي نابِ صادقانه ات
به سانتي مترِ قدت هيِ اضافه ميشود و تو در اين بين بارها عاشق و فارغ ميشوي
اولين بار پسري در مهدكودك, بعدها عكس هاي سلبريتي ها در صفحه ي اينستاگرامشان, كمي بعد شايد فروشنده ي لباس فروشي
شايد هم پسري در فاميل كه فكر ميكني ميشود همان مرد روياهايت و همان بحثِ معروف اسبِ سفيد
همانطور كه قدت بلند تر ميشود، و بدنت برجسته تر، و ابروهايت باريك تر ، و چشمانت سياه تر، عاشق شدن و فارغ شدنت هم متفاوت ميشود،
دقيقا بعد از دوازده سال كه دوباره بر ميگردي به شيش سالگي ات ، دقيقا همان لحظه كه از غول كنكور ميگذري و وارد ميشوي به يك مهدكودك بُزُرگ، خيلي بزرگ
اينبار انتخآبت محدود نيست، مثلن مثل دوازده سال پيش نيست كه بخواهي از بين امير علي و كوروش يك نفر را براي بغل كردن انتخآب كني
تو وارد ميشوي، خوش بينانه اش اين است كه يك نفر مثل امير علي سريع به احساساتِ تو واكنش خوب نشان دهد و تو حتما كله ات انقدر شَق هست كه فكر ميكني آن بغلي كه به رويَت باز است ، جنسش مثلِ همآن دوازده سالِ پيش است. وَلي خب همه يمان ميدانيم آن نگآهِ كودكانه، و آن صداقت ، همان دوازده سال پيش در كفِ كلاس مهدكودك چال شد و پوسيد.
اما اگر بخوآهيم واقع بينانه نگآه كنيم، تو وارد ميشوي، چند صباحي رآ آسه ميروي و ميايي، بي شيطنت، بي بالا و پايين پريدن، بي نق نق كردن كه دفتر نقاشيم را بدهيد، خمير بازيم را بدهيد ، و بعد كه كم كم جا افتادي و يَخَت به قول معروف باز شد، كمي چشم هايت را ميچرخاني و برايِ سرمايه گذاريِ كِراشَت يك خوش تيپ و خفنِشآن را كنار ميگذاري... و اين تآزه شروعِ بازي است جانَم، انگار تازه سطلِ لِگـو هآ جلويَت خالي شده است و تو بايد قلعه ايي بسازي كه بتواني در ايوانَش بنشینی و از آن بالا به مردِ روياهايت كه دارد با اسب سفيدش براي توي عرض اندام ميكند ، ديد بزني .
اينجا كمي قانون بازيَ اش با قانونه مهدكودك دوازده سالِ پيش ات فرق دارَد، يك فرق كوچَك، اينجآ تو بازي نميكني!
فهميدي منظورم را؟
برآي همين است ، كه ميگويم اين اخرين بار است كه يك جنس مذكر را به اين صراحت و صداقت بغل ميكني،
تو قرار است در اين دوازده سالي كه بگذراني، بارها در ذهنت، در دلت فلاني را بغل كني، و چشمانت را ببندي و براي هميشه احساس ارامِش كني، ولي فقط در ذهنت....در واقعيت تو بايَد خيلي بدَوي آوا جانَم،تو بايد خيلي بدوي تا بتواني يك نفر را مثلِ امير علي كودكي هايت پيدا كني همانقدر قابل اعتمادو صادقانه...
دلت سبز و سرت سلامت:مربی مهد کودک ِ تو

[شايد داستان كوتاه]
#نب_في

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

71

obunachilar
Kanal statistikasi