بدن
لخت بردیا و سارینا، که رو مبل وسط سالن
مشغول هم بودن از ذهنم بیرون نمیرفت…
بازو برهان فشار دادم و گفتم
- کاش زمان برمیگشت عقب…
برهان آروم گفت
- کاش...
برگشت سمتم و گفت
- اصلا فکرشو نمیکردم الان اینجا باشن و در حال
رابطه ...
دستم رو گرفتم به نرده ها و گفتم
- بیا بریم...
اما همین لحظه در باز شد.
بردیا با یه
شلوارک و زیر پوش رکابی، اومد تو قاب در…
من هیچوقت هیچ کدوم از پسر های فامیل رو این تیپی ندیده بودم
اما خب بعد دیدن
لخت بردیا...
این خیلی پوشیده بود!
سرمو انداختم پایین و بردیا گفت
- بیاین تو... ببخشید من فکر نمیکردم کسی الان بیاد.
برهان نگاهم کرد و گفت
- بیا حریر!
میخواستم بگم کجا؟
بریم تو چکار کنیم…
بریم تو کاناپه ای که روش
مشغول هم بودن رو ببینیم؟
اصلا چرا بردیا انقدر پر رو شد یه هو!؟
شایدم پر رو بود…
اونم روی دیگه داشت که من نمیدونستم!
برهان گفت
- منم فکر نمیکردم اینجا باشی اونم با... سارینا!
بردیا خندید.
دستشو برد تو موهاش و گفت
-
خودش یهو اومد... میشناسیش که یهو چطوری میشه!
ناباور به برهان نگاه کردم.
کاش خواب بود…
فرو ریختن باورها در مورد آدم ها خیلی سخته!
مخصوصا آدم هایی که باهاشون بزرگ شدی…
مثل برهان
سارینا
بردیا
حتی علی!
انگار تا الان تو یه خواب زندگی میکردم.یه خواب پر از توهم از آدم هایی که چیز دیگه ای بودن…
برهان کفشش رو بیرون آورد و کمک کرد من برم تو.
شوکه گفتم
- چرا بریم تو؟
برهان گفت
- بریم ببینیم درد سارینا چیه که میاد با داداش من
میخوابه، بعد به نامزد من آمار میده و دنبال
خوابیدن با منه!؟
#پارت_۶۶ از #داستان_واقعی #حریر_و_حرارت
. این ماجرای واقعی رو اینجا بخونید. داستان دختری که با ازدواج سنتی قراره زن پسر عمه اش بشه... پسر عمه ای که با ظاهر مثبت و مذهبیش یه دنیا فاصله داره👇👇👇
https://t.me/+4VXcYFRPRhhkOWQ8#بزرگسالان #ممنوعه #روابط #تمایلات_جنسی 🔞