Postlar filtri


نمی‌دانم چرا امشب انقدر هوس کرده‌ام بروم خواستگاری.


صدای شادمهر واقعا خیلی عوض شده یا من توهم زده‌ام.


طوری مادر ایرانی می‌گوید فقط خستگی‌هایت را برای ما می‌آوری که آدم می‌ماند چه بگوید. چکار کنم مادر من؟ تریاک کشیدنم را برای تو بیاورم یا ترجیحت الکل و خیابان‌گردی است؟


خدایا اگر نمی‌خواهی من را موفق و پولدار کنی، همین الان بگو تا خودم یک فکری برای خودم بکنم.


مود امروز.


طاقت نیاوردم و از رارنده پرسیدم چیزی توی چایی‌اش حل کرده یا نه. که زیر بار نرفت و گفت گرمی دویست تومان شده و وسعش نمی‌رسد. حالا این که چطور قیمت دقیق داشت دیگر به ما چه.


خدا در همین لحظه: زارت.


هیچ عیب نمی‌کند. عوضش فهمیدم هنوز میل به زندگی دارم و هیچ آماده‌ی سفر آخرت نیستم.


حدود دو سال است که موتورسوارم و تا به این لحظه انقدر احساس نیاز به پوشیدن کلاه ایمنی‌ را نکرده بودم که حالا که روی صندلی عقب ماشین نشسته‌ام، می‌کنم.
اگر می‌دانستم اینطور است حتما با تجهیزات سوار می‌شدم.
یک کلاه‌ایمنی‌ای، جعبه‌ی کمک‌های اولیه‌ای، یکی دو دست کفنی چیزی.


گمانم خود راننده دو سه ساعتی پای بساط سیخ و سنجاق بوده که انقدر همه‌چی را به کانش گرفته.


نمی‌دانم توی ماشین سکته کنم یا یک‌ ذره تریاک توی چایی‌ام حل کنم و به پیشامدهای حین رارندگی و هیجانات رایگانی که رارنده برایم تولید می‌کند خنده کنم و خودم را با آرامش، دست سرنوشت بسپارم.


نمی‌دانم کله‌ی ظهری چرا یکهو باید دلم برای مجتبی جباری تنگ شود.
مردی زن و بچه‌اش هم گمان نکنم برایش دلتنگ شوند.
کاش دلتنگی‌هایم لااقل مثل آدمی‌زاد بود.


این مردی رارنده انقدر تند و بد می‌راند که من به عنوان یک کافرآدم به دلم افتاده یک آیت‌الکرسی بخوانم و دور تا دور خودم فوت کنم تا یک وقت دور از جانم فوت نکنم.


این‌ها که به هرحال تمام می‌شوند و می‌روند؛ فقط امیدوارم بعد از آن جان و توانی برای ما مانده باشد.


متنفرم از اینکه انقدر باید دنبال پول دوید.


یک طوری خوابم می‌آید که کاش وقت داشتم یک سه چهار روزی می‌خوابیدم.


وقتی می‌شود یک حرفی را در قالب یک متن نوشت، چرا ویس و تماس تلفنی؟


گوشی‌ام در یک حالات عجیبی فقط شارج می‌شود. فکر کنم قصد دارد یک خرج تپل روی دستم بیندازد ولی کور خوانده؛ چون من هیچ پولی ندارم که بتوانم بریزم توی حلقش.


متنفرم از این که هرچیزی من را یاد تو می‌اندازد.


این چاووشی هم طوری می‌خواند که انگار دوربین کار گذاشته، اتفاقات را ضبط کرده و دقیقا می‌داند داستان چی است و چه اتفاقی جدیدا برایت افتاده تا دقیقا روی همان دست بگذارد و نمک را بردارد و بپاشد روی زخمت.

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.