اگر یک زرافه داشتم...
مرکز زرافه ها از نخستین جاهایی بود که در همان تهران وسوسه ی تماشایش در جانم افتاده بود سال ها پیش مجموعه گفت و گوهایی را انجام می دادم که یک پرسش مشترک و عجیب هم داشت و آن اینکه از ادم ها می پرسیدم اگر یک زرافهداشتید چه کار می کردید؟
و همان مجموعه گفت و گو و همان سؤال که بعدا کتابی شد به اسم «اگر یه زرافه داشتیم .... مهر زرافه ها را در دل من انداخته بود.
مرکز زرافه ها کمی دور است...
راننده مرا نزدیک جاده ای پیاده می کند که تابلوهای راهنمایی ابتدای آن نصب شده که مسیر مرکز زرافه ها را نشان می دهد پیاده راه می افتم یک موتوری عبور می کند. از او می پرسم که چقدر باید پیاده بروم می گوید حدود بیست دقیقه اما اشاره می کند که سوار شوم تا مرا برساند. او ظاهراً موتورسواری ست که درست مثل تهران مسافر جابه جا می کند مرا جلوی در مرکز پیاده می کند و پول مختصری می گیرد شماره اش را می گیرم تا وقت برگشتن خبرش کنم. مرکز زرافه ها یک جهان بینظیر است می توان در اوج آرامش و سادگی زرافه ها سهیم شوی بخش اصلی مرکز عبارت است از یک ساختمان چوبی دو طبقه شبیه خانه های روستایی شمال باید از ۳۰-۲۰ پله بالا رفت تا به بالکن طبقه دوم رسید. در اینجاست که آدم کمی هم قد زرافه ها می شود تازه اگر زرافه لطف کند و گردنش را خم کند. ظرف های بزرگ پر از دانه هایی ست شبیه سویا که زرافه ها عاشق آنند. دانه ها را کف دستم می ریزم تا زرافه سرش را خم کند و آنها را بخورد. ژاک، زرافه ی آرام دوست داشتنی که ۶ سال و نیم دارد ،در خوردن بی صبرتر از بقیه ی زرافه هاست. زیرا منتظر نمی ماند تا دانه ها را یکی یکی در دهانش بگذارم بلکه دستم را تا نزدیکی آرنج توی دهانش می کند و با زبان استثناییاش همه را یک جا جارو می کند. با آن که هر دو دستم در دهان زرافه رفته اما دلم نمی آید مثل ماریا دخترکی که پرستار زرافه هاست دانه ها را روی زبانم بگذارم تا ژاک با زبانش آن را از روی زبانم بردارد بازی با زرافه ها ۲۳ ساعتی طول می کشد و من به اندازه ی سهمیه زرافه ام تا آخر عمر ، زرافه می بینم دولت کنیا از هر امکانی برای پول درآوردن از توریستهای ندید بدید استفاده می.کند مرکز فیل ها باغ ،سوسمارها پارک مارها و هر جک و جانور دیگری که خانه شان اینجاست فقط برای تماشای مورچه ها و پشه ها بلیط نمی فروشند !
وقت برگشتن زنگ می زنم به پسرک موتور سوار می گوید ۵۰۰ شیلینگ می گیرد تا مرا با موتور به هتل برساند می گویم من ۷۰۰ تا میدهم به شرطی که هر جایی که گفتم بایستی تا عکس بگیرم قبول می کند بین راه احساس می کنم که دارد از مسیر ناآشنایی بر می گردد کمی می ترسم با خودم فکر می کنم اگر او مرا به جاده ی پرتی بکشاند و دوربین ها و پول هایم را بگیرد و خودش هم برود پی کارش چه کار کنم؟ بی تجربگی کرده بودم حالا باید چه کار کنم؟ اوضاع لحظه به لحظه هم نگران کننده تر می شود چون احساس می کنم به جای آنکه به نایروبی نزدیک شویم داریم مرتب از آن دور می شویم ناگهان ساختمان آشنایی می بینم ساختمان یک مال بزرگ در خارج شهر که چند روز پیش وقتی با امیرعلی داشتیم از ماسایی لژ برمی گشتیم در رستورانی در طبقه همکفش ناهار خورده بودیم نزدیک مال که میرسیم به موتورسوار می گویم نگه دارد تا من به یکی از دوستانم در مال سر بزنم پیاده می شوم و چرخی می زنم و چند دقیقه بعد بر می گردم خدا مرا ببخشد که مجبور می شوم به دروغ بگویم که دوستم با من کار دارد و مجبورم اینجا بمانم دمق می شود کمی پول می گیرد و می رود بلافاصله یک تاکسی پیدا می کنم و به هتل برمی گردم. دوش می گیرم و روی تخت ولو می شوم .
📚(#مارک_دوپلو/نویسنده : #منصور_ضابطیان /انتشارات مثلث /چاپ هفدهم تابستان ۱۴۰۳ /ص۳۸_۳۷)
🆔️ @haftbaldt
مرکز زرافه ها از نخستین جاهایی بود که در همان تهران وسوسه ی تماشایش در جانم افتاده بود سال ها پیش مجموعه گفت و گوهایی را انجام می دادم که یک پرسش مشترک و عجیب هم داشت و آن اینکه از ادم ها می پرسیدم اگر یک زرافهداشتید چه کار می کردید؟
و همان مجموعه گفت و گو و همان سؤال که بعدا کتابی شد به اسم «اگر یه زرافه داشتیم .... مهر زرافه ها را در دل من انداخته بود.
مرکز زرافه ها کمی دور است...
راننده مرا نزدیک جاده ای پیاده می کند که تابلوهای راهنمایی ابتدای آن نصب شده که مسیر مرکز زرافه ها را نشان می دهد پیاده راه می افتم یک موتوری عبور می کند. از او می پرسم که چقدر باید پیاده بروم می گوید حدود بیست دقیقه اما اشاره می کند که سوار شوم تا مرا برساند. او ظاهراً موتورسواری ست که درست مثل تهران مسافر جابه جا می کند مرا جلوی در مرکز پیاده می کند و پول مختصری می گیرد شماره اش را می گیرم تا وقت برگشتن خبرش کنم. مرکز زرافه ها یک جهان بینظیر است می توان در اوج آرامش و سادگی زرافه ها سهیم شوی بخش اصلی مرکز عبارت است از یک ساختمان چوبی دو طبقه شبیه خانه های روستایی شمال باید از ۳۰-۲۰ پله بالا رفت تا به بالکن طبقه دوم رسید. در اینجاست که آدم کمی هم قد زرافه ها می شود تازه اگر زرافه لطف کند و گردنش را خم کند. ظرف های بزرگ پر از دانه هایی ست شبیه سویا که زرافه ها عاشق آنند. دانه ها را کف دستم می ریزم تا زرافه سرش را خم کند و آنها را بخورد. ژاک، زرافه ی آرام دوست داشتنی که ۶ سال و نیم دارد ،در خوردن بی صبرتر از بقیه ی زرافه هاست. زیرا منتظر نمی ماند تا دانه ها را یکی یکی در دهانش بگذارم بلکه دستم را تا نزدیکی آرنج توی دهانش می کند و با زبان استثناییاش همه را یک جا جارو می کند. با آن که هر دو دستم در دهان زرافه رفته اما دلم نمی آید مثل ماریا دخترکی که پرستار زرافه هاست دانه ها را روی زبانم بگذارم تا ژاک با زبانش آن را از روی زبانم بردارد بازی با زرافه ها ۲۳ ساعتی طول می کشد و من به اندازه ی سهمیه زرافه ام تا آخر عمر ، زرافه می بینم دولت کنیا از هر امکانی برای پول درآوردن از توریستهای ندید بدید استفاده می.کند مرکز فیل ها باغ ،سوسمارها پارک مارها و هر جک و جانور دیگری که خانه شان اینجاست فقط برای تماشای مورچه ها و پشه ها بلیط نمی فروشند !
وقت برگشتن زنگ می زنم به پسرک موتور سوار می گوید ۵۰۰ شیلینگ می گیرد تا مرا با موتور به هتل برساند می گویم من ۷۰۰ تا میدهم به شرطی که هر جایی که گفتم بایستی تا عکس بگیرم قبول می کند بین راه احساس می کنم که دارد از مسیر ناآشنایی بر می گردد کمی می ترسم با خودم فکر می کنم اگر او مرا به جاده ی پرتی بکشاند و دوربین ها و پول هایم را بگیرد و خودش هم برود پی کارش چه کار کنم؟ بی تجربگی کرده بودم حالا باید چه کار کنم؟ اوضاع لحظه به لحظه هم نگران کننده تر می شود چون احساس می کنم به جای آنکه به نایروبی نزدیک شویم داریم مرتب از آن دور می شویم ناگهان ساختمان آشنایی می بینم ساختمان یک مال بزرگ در خارج شهر که چند روز پیش وقتی با امیرعلی داشتیم از ماسایی لژ برمی گشتیم در رستورانی در طبقه همکفش ناهار خورده بودیم نزدیک مال که میرسیم به موتورسوار می گویم نگه دارد تا من به یکی از دوستانم در مال سر بزنم پیاده می شوم و چرخی می زنم و چند دقیقه بعد بر می گردم خدا مرا ببخشد که مجبور می شوم به دروغ بگویم که دوستم با من کار دارد و مجبورم اینجا بمانم دمق می شود کمی پول می گیرد و می رود بلافاصله یک تاکسی پیدا می کنم و به هتل برمی گردم. دوش می گیرم و روی تخت ولو می شوم .
📚(#مارک_دوپلو/نویسنده : #منصور_ضابطیان /انتشارات مثلث /چاپ هفدهم تابستان ۱۴۰۳ /ص۳۸_۳۷)
🆔️ @haftbaldt