چشمهای تو قوطی رنگاند، همه جا را سیاه میگیرد
به تو نزدیک میشود شب من، نفسم بوی ماه میگیرد
ما بناهای محکمی بودیم، بولدزرها خرابمان کردند
بعد از آن، هر خرابهای ما را با خودش اشتباه میگیرد
به هوای قدم زدن در شهر، خانه را گاه ترک میگفتیم
گاه دیوار کورکورانه، پشت قابی پناه میگیرد
مهرههای سیاه میآیند، مهرههای سفید میسوزند
سقف هر خانه سفیدی را، آسمانی سیاه میگیرد
لاکپشتی که راهی دریاست، پیش پای تو غرق خواهد شد
چمدانی که رفته قلب من است، که در آغاز راه میگیرد
هر درختی که بر زمین افتاد، هر چه گنجشک بود را پر داد
خونبهای درختها را باغ، از من بیگناه میگیرد
صبح امروز کاملاً تلخ است، میتوان چای دم نکرد امروز
استکان را که میبرم به دهان، چای هم طعم آه میگیرد
#حسین_صفا
@Graphic_post_Instaa🍂