🔞رمان هات و عاشقانه #حس_عشق
به محض بیرون آمدنم از حمام ، " او " را دیدم که با آن قد بلندش روبروی آیینه ایستاده و موهایش را حالت میدهد .به دنبال #لباس مناسبی برای پوشیدن میگشتم که حوله ای روی سرم گذاشته شد.
سرش را خم کرد و زیر گوشم گفت : هیچ وقت اینجوری از #حموم بیرون نیا ...
در حالی که از تماس #نفس گرمش با پوست کنار گونه ام مور مورم میشد سرم را کمی کنار کشیدم و گفتم : عادت دارم ...
دستشو آروم روی #گردنم گذاشت و یواش به سمت پایین آورد تا به.....#رسید نفسم رفت اونم از این حالتم سو استفاده کرد و سریع...
❌ ادامه رمان 👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAFWvLLaaNy6T5N59TQ