پاهای خاله جون قسمت ۳:
فردای اون اتفاقات بود از خواب بیدار شدم و یکم دلشوره و استرس داشتم و نگران بودم چون بالاخره ازم فیلم و عکس داشت و میترسیدم که پخششون کنه یا به دیگران چیزی بگه ولی تنها چیزی که خیالمو راحت میکرد این بود که خالم بود و بهم قول داده بود تو همین فکرها بودم که صدای درو شنیدم رفتم درو باز کنم دیدم خالمه درو باز کردم و سلام کردم و اونم خیلی گرم انگار نه انگار اتفاقی افتاده جواب سلاممو داد و اومد تو و گفت صبحونه خوردی؟! منم گفتم نه گفتش باشه الان برات صبحونه درست میکنم رفت تو آشپزخونه و یه سوسیس تخم مرغ آماده کرد و با هم نشستیم خوردیم و بهم گفت ظرفا رو بشورم منم بهش گفتم چشم و دست به کار شدم و اونم رفت روی مبل نشست و تلویزیون رو روشن کرد و مشغول شد بعد از اینکه شستن ظرفها تموم شد رفتم کنارش بشینم که گفت پاشو براش ماساژ بدم منم نشستم جلو پاش و پاشو ماساژ دادم حدودا پونزده دقیقه بعدش بهم گفت که پاشم باهاش برم طبقه بالا خونشون که یکم کمکش کنم رفتیم بالا دیدم خونه منفجره گفتش من میرم تو پارک بدوم تو هم سعی کن اینجا رو تمیز کنی تا بر میگردم ساعتو نگاه کردم حدودا نه و نیم صبح بود و اونم گفته بود که تا یازده بر میگرده منم دست به کار شدم اول لباسا رو جمع کردم بعد جارو کشیدم و لباس های شستنی رو تو ماشین انداختم ولی یه جفت جوراب سفید با طرح پاندا بود که اونا رو برداشتم و بوشون کردم زیاد بو نمیداد منم بیخیال شدم و انداختمش توی ماشین رفتم سراغ ظرفا یه چی حدود نیم ساعت وقت داشتم ظرفا رو هم شستم و رفتم تو یکی از اتاق ها که خالم اونجا کفش هاشو نگه میداشت یه جفت کفش بنفش داشت که بیرون رفتنی اونا رو میپوشید منم برداشتم بوشون کنم و خیلی بوی خوبی میداد انگار عطر زده بود بهشون همین موقع ها زنگ درو زدن خالم بود و رفتم درو باز کردم اومد تو و رفت کفشاشو گذاشت تو جا کفشی و اومد خونه رو یه نگاه انداخت گفت به به آفرین چقد تمیزه همه جا حالا به عنوان جایزه میتونی بیای پاهامو بو کنی فقط قبلش یکم ماساژشون بده خیلی درد میکنه منم خیلی خوشحال شدم و یکمم تعجب کردم که همچین حرفی زد بعدش رفت رو مبل نشست و گوشیشو گرفت دستش و منم مشغول ماساژ شدم جورابش یکم چرکی شده بود ولی اونقدرا هم معلوم نبود و بوی پاش از همون فاصله سی سانتی میومد ولی من صورتمو چسبونبدم به پاهاش و نفس عمیق کشیدم چندین بار که خالم یهو گفت چقد خوبه پاهام خنک میشه بعد گفت که اینجوری پاهام خسته میشه بیا جلو پام دراز بکش بزارم رو صورتت منم گفتم چشم و رفتم اونم پاهاشو گذاشت رو صورتم منم مشغول بو کشیدن بودم که یهو جوراباشو در آورد منم گفتم خاله جون اجازه هست جوراباتو بزارم تو دهنم یه ریز خنده زد و گفت هر کاری میخوای بکن منم گذاشتم دهنم و پاهاشو ماساژ میدادم یهو یکی از پاهاشو گرفت تو دستش و گفت پاشنه پام رو یکم لیس بزن منم جورابا رو در آوردم و زبونمو در آوردم اونم با پاشنهاش داشت زبونمو له میکرد بعدش زبونمو کشیدم و گفت مگه من بهت اجازه دادم که همچین کاری بکنی منم سریع خواستم توجیه کنم گفتم که زبونمو کشیدم که پاشنتوبکنم تو دهنم و سریع پاشنشو گرفتم و کردم تو دهنم و با دندونم پاشنشو یکم فشار میدادم و پاشنشو میمکیدم که یهو برگشت گفت آخیش چقدر اینجوری خوبه زود باش پای چپمم همینجوری دندون بزن و بمک منم پاشو گرفتم و پاشنشو میمکیدم شور بود ولی خیلی طعم باحالی داشت گفتش پامو ول کن میخوام برم دستشویی منم برگشتم گفتم خاله جون پاهاتون رو کثیف نکنید سوار پشت من شین من ببرمتون خالمم که تعجب کرده بود از این حرفم برگشت و گفت که تو که نمیتونی وزن منو تحمل کنی منم گفتم چیزی نیست که خاله جون شما خیلی هم سبک و خوش اندامید اونم از پاچه خواریم خوشش اومد و سوار پشتم شد منم شروع کردم به چهار دست و پا رفتن تا دم دست شویی درو باز کرد و گفت تعارف نکن بیا تو منم ترسیدم یکم و گفتم ببخشید چون با لحن بدی گفت همونجا منتظر موندم تا برگرده درو باز کرد و اومد و گفت فقط یه افسار و شلاقت کمه تا عین اسب بشی و اومد نشست پشتم من شروع کردم به چهار دست و پا رفتن تا کنار مبل اونم نشست رو مبل و تلویزیون رو روشن کرد و گفت میخوام پاهامو لاک بزنم منم گفتم بزار رو صورتم بعدش لاک بزن برگشت بهم گفت که میخوای پاهامو ببر برا خودت اصلا بعدش سریع رفتم زیر پاش اونم شروع کرد لاک زدن داشت یه لاک زرد رنگ میزد و بوی خوبی هم داشت منم زیر پاهاش بودم و گفت خاله اجازه هست کف پاتو بلیسم اونم گفتش نه زبونتو نزن حواسم پرت میشه تموم که شد گفت بیا فوت کن خشک شه منم داشتم فوت میکردم که یهو برگشت گفت ساعت دو شد الان مامان بابات میان ها منم که دیدم داره راست میگه خداحافظی کردم و رفتم پایین مامان و بابام اومدن و نهارو خوردیم و حدودا ساعت چهار و نیم بود که خالم زنگ زد گفت به مامانم که من برم بالا یه چند ساعتی کمکش کنم
ادامه قسمت بعد
فردای اون اتفاقات بود از خواب بیدار شدم و یکم دلشوره و استرس داشتم و نگران بودم چون بالاخره ازم فیلم و عکس داشت و میترسیدم که پخششون کنه یا به دیگران چیزی بگه ولی تنها چیزی که خیالمو راحت میکرد این بود که خالم بود و بهم قول داده بود تو همین فکرها بودم که صدای درو شنیدم رفتم درو باز کنم دیدم خالمه درو باز کردم و سلام کردم و اونم خیلی گرم انگار نه انگار اتفاقی افتاده جواب سلاممو داد و اومد تو و گفت صبحونه خوردی؟! منم گفتم نه گفتش باشه الان برات صبحونه درست میکنم رفت تو آشپزخونه و یه سوسیس تخم مرغ آماده کرد و با هم نشستیم خوردیم و بهم گفت ظرفا رو بشورم منم بهش گفتم چشم و دست به کار شدم و اونم رفت روی مبل نشست و تلویزیون رو روشن کرد و مشغول شد بعد از اینکه شستن ظرفها تموم شد رفتم کنارش بشینم که گفت پاشو براش ماساژ بدم منم نشستم جلو پاش و پاشو ماساژ دادم حدودا پونزده دقیقه بعدش بهم گفت که پاشم باهاش برم طبقه بالا خونشون که یکم کمکش کنم رفتیم بالا دیدم خونه منفجره گفتش من میرم تو پارک بدوم تو هم سعی کن اینجا رو تمیز کنی تا بر میگردم ساعتو نگاه کردم حدودا نه و نیم صبح بود و اونم گفته بود که تا یازده بر میگرده منم دست به کار شدم اول لباسا رو جمع کردم بعد جارو کشیدم و لباس های شستنی رو تو ماشین انداختم ولی یه جفت جوراب سفید با طرح پاندا بود که اونا رو برداشتم و بوشون کردم زیاد بو نمیداد منم بیخیال شدم و انداختمش توی ماشین رفتم سراغ ظرفا یه چی حدود نیم ساعت وقت داشتم ظرفا رو هم شستم و رفتم تو یکی از اتاق ها که خالم اونجا کفش هاشو نگه میداشت یه جفت کفش بنفش داشت که بیرون رفتنی اونا رو میپوشید منم برداشتم بوشون کنم و خیلی بوی خوبی میداد انگار عطر زده بود بهشون همین موقع ها زنگ درو زدن خالم بود و رفتم درو باز کردم اومد تو و رفت کفشاشو گذاشت تو جا کفشی و اومد خونه رو یه نگاه انداخت گفت به به آفرین چقد تمیزه همه جا حالا به عنوان جایزه میتونی بیای پاهامو بو کنی فقط قبلش یکم ماساژشون بده خیلی درد میکنه منم خیلی خوشحال شدم و یکمم تعجب کردم که همچین حرفی زد بعدش رفت رو مبل نشست و گوشیشو گرفت دستش و منم مشغول ماساژ شدم جورابش یکم چرکی شده بود ولی اونقدرا هم معلوم نبود و بوی پاش از همون فاصله سی سانتی میومد ولی من صورتمو چسبونبدم به پاهاش و نفس عمیق کشیدم چندین بار که خالم یهو گفت چقد خوبه پاهام خنک میشه بعد گفت که اینجوری پاهام خسته میشه بیا جلو پام دراز بکش بزارم رو صورتت منم گفتم چشم و رفتم اونم پاهاشو گذاشت رو صورتم منم مشغول بو کشیدن بودم که یهو جوراباشو در آورد منم گفتم خاله جون اجازه هست جوراباتو بزارم تو دهنم یه ریز خنده زد و گفت هر کاری میخوای بکن منم گذاشتم دهنم و پاهاشو ماساژ میدادم یهو یکی از پاهاشو گرفت تو دستش و گفت پاشنه پام رو یکم لیس بزن منم جورابا رو در آوردم و زبونمو در آوردم اونم با پاشنهاش داشت زبونمو له میکرد بعدش زبونمو کشیدم و گفت مگه من بهت اجازه دادم که همچین کاری بکنی منم سریع خواستم توجیه کنم گفتم که زبونمو کشیدم که پاشنتوبکنم تو دهنم و سریع پاشنشو گرفتم و کردم تو دهنم و با دندونم پاشنشو یکم فشار میدادم و پاشنشو میمکیدم که یهو برگشت گفت آخیش چقدر اینجوری خوبه زود باش پای چپمم همینجوری دندون بزن و بمک منم پاشو گرفتم و پاشنشو میمکیدم شور بود ولی خیلی طعم باحالی داشت گفتش پامو ول کن میخوام برم دستشویی منم برگشتم گفتم خاله جون پاهاتون رو کثیف نکنید سوار پشت من شین من ببرمتون خالمم که تعجب کرده بود از این حرفم برگشت و گفت که تو که نمیتونی وزن منو تحمل کنی منم گفتم چیزی نیست که خاله جون شما خیلی هم سبک و خوش اندامید اونم از پاچه خواریم خوشش اومد و سوار پشتم شد منم شروع کردم به چهار دست و پا رفتن تا دم دست شویی درو باز کرد و گفت تعارف نکن بیا تو منم ترسیدم یکم و گفتم ببخشید چون با لحن بدی گفت همونجا منتظر موندم تا برگرده درو باز کرد و اومد و گفت فقط یه افسار و شلاقت کمه تا عین اسب بشی و اومد نشست پشتم من شروع کردم به چهار دست و پا رفتن تا کنار مبل اونم نشست رو مبل و تلویزیون رو روشن کرد و گفت میخوام پاهامو لاک بزنم منم گفتم بزار رو صورتم بعدش لاک بزن برگشت بهم گفت که میخوای پاهامو ببر برا خودت اصلا بعدش سریع رفتم زیر پاش اونم شروع کرد لاک زدن داشت یه لاک زرد رنگ میزد و بوی خوبی هم داشت منم زیر پاهاش بودم و گفت خاله اجازه هست کف پاتو بلیسم اونم گفتش نه زبونتو نزن حواسم پرت میشه تموم که شد گفت بیا فوت کن خشک شه منم داشتم فوت میکردم که یهو برگشت گفت ساعت دو شد الان مامان بابات میان ها منم که دیدم داره راست میگه خداحافظی کردم و رفتم پایین مامان و بابام اومدن و نهارو خوردیم و حدودا ساعت چهار و نیم بود که خالم زنگ زد گفت به مامانم که من برم بالا یه چند ساعتی کمکش کنم
ادامه قسمت بعد