#p21
انیس خانم دختر ها را سوگل و سوگند معرفی میکند.
سوگل یک دختر مانتویی با موهای چتری و ظاهری شیک و امروزی است و سوگند چادر ملی و روسری لبنانی به سر دارد.
سوگند همان دختری است که در مراسم دیروز دیده بودمش.
برایم اینکه دختر های خانواده انقدر در انتخاب و پوشش آزادن عجیب است.
بعد نوبت پسر بزرگ خانواده است سید طاها که بهش میخورد سی ساله باشد محجوب جدی و اخمو است، مادر همان ابتدای راه او را دکتر خانواده معرفی میکند.
کت و شلوار کرم پوشیده و ته ریش دارد درست استایل یک پزشک را دارد.
بعد مراسم معارفه و تعارف های معمول همه به پذیرایی میروند.
کسی مامان را معرفی نمیکند و انیس خانم که نمیداند او کیست با سلامی خشک و خالی از کنارش رد میشود.
حاج خانم میپرسد: پس سید صدرا کو نور چشمی رو نیاوردید؟
انیس خانم در حین نشستن روی مبل میگوید: صدرا رفت ماشین رو پارک کنه خونه باغ بعد بیاد.
بعد از دقایقی در را میزنند، صدای سلام رسا و بلندش توجه همه را جلب می کنند همه به احترامش میایستند، ولی من در همان جا که بودم خشکم میزند.
خودش بود همان مرد که دیروز دیده بودم، حدس میزدم باغبان نباشد پس صدرا خان تعریفی همین بود.
ریش هایش نسبت به دیروز مرتب تر بود ولی باز هم پر و بلند بود، موهای مرتب و رو به بالا شانه شده چشم های عمیق و قهوه ای با قدی به بلندی قد بابا.
ازهمان دم در میتوانم لبخند محو و تمسخر آمیزش را حس کنم.
با قدم هایی محکم جلو میآید با بابا دست میدهد و سپس رو به مامان میکند: سلام خانم.
نگاهش که به من میافتد لبخندش کش میآید و با حالت تمسخر گونه و زیر لب می گوید: خانم هنرمند چه طوره!
حاج خانم با چاپلوسی و تملق میگوید: به به هزار ماشاالله هزار الله اکبر آقاسید چه قد و بالایی دارن.
- امسال به عنوان قاضی پذیرفته شدن چند سال تلاش کرد و درس خوند بالاخره به هدفش رسید.
چشم های حاج خانم میدرخشد، مامان هم پشت چشم نازک میکند.
برخلاف حاج خانم انیس آدم خوش خنده ای هست با لبخندی میگوید: خب خب بسه انقدر تعریف این پسر رو کردم می ترسم بگید پسر ندیدست شده حکایت اون خانم سوسکه که قربون دست و پای بلوری بچش می رفت تو بگو احترام جون بچه ها چی کار میکنن.
فرزانه خانم از قم نیامد؟ سروی رو شوهر ندادی.
حاج خانم و انیس گرم گفتگو میشوند.
مرد ها هم صحبت کار و بالا رفتن قیمت ها را میکنند.
مامان در سکوت مشغول ور رفتن با تلفن همراهش است و در بحث های خانم ها دخالتی ندارد.
حوصله ام به شدت سر رفته یکی از دو قلو ها که با فاصله کمی از من نشسته سرش را جلو میآورد: اسمت مولود بود درسته؟
اخم میکنم و میگویم: من ملودیم.
- خوشبختم منم سوگلم این عتیقم خواهرم سوگنده.
اخلاقشم مثل اسمش گنده.
سوگند نیشگون از بازوی سوگل میگیرد: ای ای چی پشت من غیبت میکنی سوگلی ناصرالدین شاه.
از صمیمیتشان ابتدا جا میخورم اما کم کم خوشم میآید.
سوگند: ملودی جان اگه مایلی ما دخترا بریم اتاق که راحت باشیم.
دلم میخواهد کنار مامان باشم کاش مهمان ها نبودند و تمام مدت من و او تنها باهم بودیم و درد دل میکردیم.
اما سوگل قل دیگر فرصت نمیدهد و بازویم را میگیرد: بدو دیگه دختر نترس مامانت تموم نمیشه فرصت زیاده.
او چه میدانست فرصت بین من و مادرم کم است؟!
به اجبار همراهشان میروم کمی از صمیمیتشان خوشم آمده بود معلوم بود از آن دست خانواده های مغرور و از دماغ فیل افتاده نیستند.
انیس خانم دختر ها را سوگل و سوگند معرفی میکند.
سوگل یک دختر مانتویی با موهای چتری و ظاهری شیک و امروزی است و سوگند چادر ملی و روسری لبنانی به سر دارد.
سوگند همان دختری است که در مراسم دیروز دیده بودمش.
برایم اینکه دختر های خانواده انقدر در انتخاب و پوشش آزادن عجیب است.
بعد نوبت پسر بزرگ خانواده است سید طاها که بهش میخورد سی ساله باشد محجوب جدی و اخمو است، مادر همان ابتدای راه او را دکتر خانواده معرفی میکند.
کت و شلوار کرم پوشیده و ته ریش دارد درست استایل یک پزشک را دارد.
بعد مراسم معارفه و تعارف های معمول همه به پذیرایی میروند.
کسی مامان را معرفی نمیکند و انیس خانم که نمیداند او کیست با سلامی خشک و خالی از کنارش رد میشود.
حاج خانم میپرسد: پس سید صدرا کو نور چشمی رو نیاوردید؟
انیس خانم در حین نشستن روی مبل میگوید: صدرا رفت ماشین رو پارک کنه خونه باغ بعد بیاد.
بعد از دقایقی در را میزنند، صدای سلام رسا و بلندش توجه همه را جلب می کنند همه به احترامش میایستند، ولی من در همان جا که بودم خشکم میزند.
خودش بود همان مرد که دیروز دیده بودم، حدس میزدم باغبان نباشد پس صدرا خان تعریفی همین بود.
ریش هایش نسبت به دیروز مرتب تر بود ولی باز هم پر و بلند بود، موهای مرتب و رو به بالا شانه شده چشم های عمیق و قهوه ای با قدی به بلندی قد بابا.
ازهمان دم در میتوانم لبخند محو و تمسخر آمیزش را حس کنم.
با قدم هایی محکم جلو میآید با بابا دست میدهد و سپس رو به مامان میکند: سلام خانم.
نگاهش که به من میافتد لبخندش کش میآید و با حالت تمسخر گونه و زیر لب می گوید: خانم هنرمند چه طوره!
حاج خانم با چاپلوسی و تملق میگوید: به به هزار ماشاالله هزار الله اکبر آقاسید چه قد و بالایی دارن.
- امسال به عنوان قاضی پذیرفته شدن چند سال تلاش کرد و درس خوند بالاخره به هدفش رسید.
چشم های حاج خانم میدرخشد، مامان هم پشت چشم نازک میکند.
برخلاف حاج خانم انیس آدم خوش خنده ای هست با لبخندی میگوید: خب خب بسه انقدر تعریف این پسر رو کردم می ترسم بگید پسر ندیدست شده حکایت اون خانم سوسکه که قربون دست و پای بلوری بچش می رفت تو بگو احترام جون بچه ها چی کار میکنن.
فرزانه خانم از قم نیامد؟ سروی رو شوهر ندادی.
حاج خانم و انیس گرم گفتگو میشوند.
مرد ها هم صحبت کار و بالا رفتن قیمت ها را میکنند.
مامان در سکوت مشغول ور رفتن با تلفن همراهش است و در بحث های خانم ها دخالتی ندارد.
حوصله ام به شدت سر رفته یکی از دو قلو ها که با فاصله کمی از من نشسته سرش را جلو میآورد: اسمت مولود بود درسته؟
اخم میکنم و میگویم: من ملودیم.
- خوشبختم منم سوگلم این عتیقم خواهرم سوگنده.
اخلاقشم مثل اسمش گنده.
سوگند نیشگون از بازوی سوگل میگیرد: ای ای چی پشت من غیبت میکنی سوگلی ناصرالدین شاه.
از صمیمیتشان ابتدا جا میخورم اما کم کم خوشم میآید.
سوگند: ملودی جان اگه مایلی ما دخترا بریم اتاق که راحت باشیم.
دلم میخواهد کنار مامان باشم کاش مهمان ها نبودند و تمام مدت من و او تنها باهم بودیم و درد دل میکردیم.
اما سوگل قل دیگر فرصت نمیدهد و بازویم را میگیرد: بدو دیگه دختر نترس مامانت تموم نمیشه فرصت زیاده.
او چه میدانست فرصت بین من و مادرم کم است؟!
به اجبار همراهشان میروم کمی از صمیمیتشان خوشم آمده بود معلوم بود از آن دست خانواده های مغرور و از دماغ فیل افتاده نیستند.