امشب تو همون خونه و پشت همون در ایستادم و مامان رو دیدم که داره ماشین رو از پارکینگ در میاره بره مسافرت.
این بار بی هیچ عجلهای و با اطلاع من. ولی بعد از اینکه در رو بست و رفت من فرو ریختم. انگار تمام اون ترس حل نشده از اون سن تو ریخت و ورژن زشت بزرگسالیش تو وجودم بیدار شد.
این بار بی هیچ عجلهای و با اطلاع من. ولی بعد از اینکه در رو بست و رفت من فرو ریختم. انگار تمام اون ترس حل نشده از اون سن تو ریخت و ورژن زشت بزرگسالیش تو وجودم بیدار شد.