Postlar filtri


لازم نیست زیست‌شناس باشیم تا آثار فرانس دوال را بپسندیم. او آنقدر زیبا می‌نویسد که می‌توانیم کتابهایش را صرفاً برای سرگرمی و لذت بخوانیم. اما حتی اگر به همین نیت این کتاب را بخوانیم به فکر فرو خواهیم رفت، و از این بعد دائم از خود خواهیم پرسید که این سگ یا گربه واقعاً چه در ذهن داشت که چنین کرد؟! چه حسی داشت؟!

در جلسه‌ای با محمد مهدی هاتف در مورد شناخت جانوران بیشتر صحبت خواهیم کرد.

نجات‌الهی، بن‌بست باقری، پلاک ۳
شنبه ۶ بهمن، ساعت ۱۸

هادی صمدی
@evophilosophy


آیا هوش مصنوعی ذهن انسان را «تسخیر» می‌کند؟

این پرسش در عنوان یکی از آخرین نوشته‌های کوتاه جان نوستا آمده است. (قبلاً در همین کانال مطالب دیگری از او آمده است و از منظر پیش‌بینی آینده‌ی تکاملی انسان نوشته‌های او قابل تامل‌اند.) بی‌تردید این پرسش از پرتواترترین پرسش‌ها در این حوزه بوده و پاسخ‌های موافق و مخالف زیادی به آن داده شده است. اما پاسخ نوستا به دلایلی قابل توجه‌تر از سایرین است زیرا پاسخ کسی است که به‌رغم آنکه به سهم خود در گسترش هوش مصنوعی دخالت دارد دائم، در مقام پدر چند فرزند، هشدارهایی را نیز در مورد آینده‌ی انسان در سایه‌ای گسترش هوش مصنوعی بیان می‌کند.

به طور خلاصه سخن نوستا این است که مدل‌های زبانی بزرگ ممکن است از طریق پاسخگویی‌های بی‌نقص و تعامل‌های خستگی‌ناپذیر، دامی فریبنده برای انسان پهن کنند. این سیستم‌ها می‌توانند از طریق حلقه‌های بازخوردی که باورهای موجود ما را تقویت می‌کنند، به تفکر ما شکل دهند. هرچه بیشتر با هوش مصنوعی «درگیر» شویم، احتمالاً به آرامی استقلال فکری خود را از دست خواهیم داد.

وقتی در گفت‌وگو با «مدل‌های زبانی بزرگ» غرق می‌شویم گذر زمان را حس نمی‌کنیم. این سیستم‌ها همدم‌هایی استثنائی هستند: هرگز خسته نمی‌شوند، ما را قضاوت ارزشی نمی‌کنند، سخنان نسنجیده‌ی ما را به سخره نمی‌گیرند، و دقیقاً می‌دانند چگونه ما را درگیر نگه دارند. این فقط یک فناوری جدید نیست؛ شکل جدیدی از رابطه‌ی شناختی است که ممکن است ناخودآگاه الگوهای فکری و پرسش‌گری ما را تغییر دهد. الگوهای فکری ما را بازتاب می‌دهد، تقویت، و هم‌زمان هدایت می‌کند.

مکانیسم‌های تسخیر شناختی
این رابطه‌ی شناختی، از طریق مکانیسم‌های بازخورد روان‌شناختی عمل می‌کند. حلقه‌های پاداش ایجاد می‌کند و عادت ما را شکل می‌دهد. اما نکته نگران‌کننده اینجاست که به‌خلاف ابزارهای سنتی که به سادگی توانایی‌های ما را گسترش می‌دهند، مدل‌های زبانی بزرگ نوع منحصربه‌فردی از حلقه‌ی شرطی‌سازی کنشگر را ایجاد می‌کنند. زیرا فقط به پرسش‌های ما پاسخ نمی‌دهند، بلکه به طور نظام‌مندی الگوهای خاصی از پرسش‌گری را تقویت می‌کنند و هم‌زمان الگوهای دیگر را خاموش می‌کنند. آنها فقط اطلاعات ارائه نمی‌دهند، بلکه مسیر فرایندهای فکری ما را به نحوی که به نفع تقویت شناختی ما نیست ساده‌سازی می‌کنند. این مکانیسم بازخوردی الگوهای شناختی را در انسان تغییر می‌دهد. هرچند که در تعامل با او احساس گسترش شناختی را داشته باشیم، اما احتمالاً به طور نامحسوس افق‌های فکری ما تنگ‌تر می‌شود.

آنچه بر نگرانی می‌افزاید این است که این سیستم‌ها فقط افکار ما را منعکس نمی‌کنند، بلکه یاد می‌گیرند که انتظارات ما را پیش‌بینی کرده و با آنها هماهنگ شوند و به طور ظریف پاسخ‌های خود را مطابق با باورها و خواسته‌های موجود ما شکل دهند. [به عبارتی از سوگیری تأیید که رکن مهمی از روان‌شناسی شناختی ماست سواری می‌گیرند. تا اینجا ممکن است بگوییم ندیم ما هستند و نه ندیم بادمجان. اما ضرورتاً همواره اینگونه نمی‌مانند و نقش ندیم را با نقش رییسی همه‌کاره عوض می‌کنند کما اینکه از هم‌اکنون نقش جدید خود را تمرین می‌کنند و در بسیاری از حوزه‌ها حرف اول و آخر را می‌زنند.]

وقتی راحت می‌توانیم تفکر را برون‌سپاری کنیم چرا با مسئله‌ای دشوار دست و پنجه نرم کنیم؟ چرا ناراحتی عدم قطعیت را تحمل کنیم وقتی می‌توانیم پاسخ‌های فوری و واضح به سؤالات خود دریافت کنیم، پاسخ‌هایی که اغلب به راحتی با آنچه امیدوار بودیم بشنویم مطابقت دارند؟
بنابراین ما نه تنها خطر واگذاری تفکر خود را داریم، بلکه خطر شکل گرفتن آن توسط سیستمی را داریم که به گونه‌ای طراحی شده که با ما موافق باشد، و نه اینکه مطابق حقایق، نظرمان را نقد کند.

چه می‌شود کرد؟
آینده‌ی تکاملی ما در سایه‌ی هوش مصنوعی مبهم است. حداقل کاری که در استفاده از این سیستم‌ها از دستمان برمی‌آید آگاهی از جاذبه‌های روان‌شناختی آنهاست. باید بدانیم تفکر سازنده اغلب به دوره‌های تلاش و عدم قطعیت نیاز دارد. [باید لذت حل مسأله را به راه‌حل‌های فوری نفروشیم. کسانی که لذت حل مسائل ریاضیات را تجربه کرده‌اند سریع به سراغ حل‌المسائل نمی‌روند.]
با پیچیده‌تر شدن هوش مصنوعی، مرز بین تقویت و وابستگی به طور فزاینده‌ای مبهم خواهد شد. ما وارد دورانی می‌شویم که احتمالاً جذاب‌ترین روابط فکری ما با ذهن‌های مصنوعی خواهد بود، جایی که فرایندهای تفکر ما به طور جدایی‌ناپذیری با سیستم‌های هوش مصنوعی در هم تنیده شده است؛ سیستم‌هایی که الگوهای فکری ما را بهتر از خودمان درک می‌کنند.
از یکسو ممکن است برای مقابله با چالش‌های پیچیده پیش روی بشریت به هم‌زیستی با آن نیاز داشته باشیم و از سوی دیگر ممکن است با برون‌سپاری فکر خود به تدریج تسلیم او شویم. [در صورت نخست نیز مسیر تکاملی انسان وارد فاز تغییرات شدیدی شده است.]

هادی صمدی
@evophilosophy


آینده‌ی تکاملی ما در سایه‌ی تحولات تکنولوژیکی در پاسخ به این پرسش که
نیاکان دور ما چگونه می‌اندیشیدند و تصمیم می‌گرفتند؟

پژوهش‌های‌ جدید راه‌هایی پیش می‌نهند که نحوه‌ی اندیشیدن نیاکان خود را رصد کنیم.
 
انتخاب بهینه‌ی ابزار و برنامه‌ریزی:
پژوهشی روی ابزارهای سنگی در ارتفاعات اتیوپی نشان می‌دهد که یک‌ونیم میلیون سال پیش نیاکان دور ما در انتخاب سنگ‌ها برای ساخت ابزارهای تیز و بُرنده، سنگ‌های آتشفشانی باکیفیت را از مسافت‌های چند کیلومتری حمل می‌کردند. این کار نشان‌دهنده‌ی برنامه‌ریزی و شناخت آن‌ها از کیفیت مواد و مزایای استفاده از سنگ‌های بهتر برای کارهای خاص بوده است. طی کردن مسافت‌های دور انرژی زیادی می‌گیرد و خطراتی در پی دارد. بنابراین آن‌ها قادر بودند بین مواد محلی کم‌کیفیت‌تر اما در دسترس، و صرف زمان و انرژی برای به‌دست آوردن مواد باکیفیت‌تر، تصمیم‌گیری کنند. این امر حاکی از توانایی ارزیابی هزینه-فایده و تفکر استراتژیک است.
پژوهش دوم نشان می‌دهد که این رفتار نیاکان ما در انتخاب ابزار، مشابهی میان شامپانزه‌ها دارد. مطالعه روی شامپانزه‌ها نشان می‌دهد که آن‌ها نیز در انتخاب سنگ برای شکستن گردو و بادام، رفتاری مشابه با انسان‌های اولیه از خود نشان می‌دهند و از میان سنگ‌ها در ابعاد مختلف آنهایی را که برای شکستن مغز‌ها ابعاد بهینه‌‌ای دارند گزینش می‌کنند.
 
 تکنیک جدید به جای ابزار جدید:
راه معقول دیگرِ پیشِ روی نیاکان ما آن بوده که به جای سفر برای دسترسی به ابزارهای کارآمد، رژیم غذایی خود را به نحوی تنوع دهند که نیاز کمتری به ابزار باشد. شواهدِ جدید از رژیم غذایی متنوع نیاکان پارینه‌سنگی ما پرده برداشته و یافته‌ها در تاجیکستان نشان می‌دهند که تصورات پیشین پژوهشگران از رژیم غذایی محدودِ نیاکانمان نادرست است. نیاکان ما، بسته به محیط از منابع غذایی متنوعی مانند گیاهان، جانوران کوچک، و حتی ماهی‌ها استفاده می‌کردند. محل‌های مختلف سکونت در تاجیکستان نشان می‌دهد آن‌ها به صورت فصلی از منابع مختلف بهره می‌بردند، که نشان از برنامه‌ریزی و سازگاری با تغییرات محیطی دارد.
 
شاهدی دیگر به نفع این سخن را می‌توان در تصاویر شکار ماهی در عصر یخبندان ردیابی کرد. قدیمی‌ترین تصاویر شناخته شده از ماهیگیری نشان می‌دهد که انسان‌ها در عصر یخبندان توانایی شکار ماهی از زیر یخ را داشتند. این امر مستلزم دانش و مهارت خاصی در مورد رفتار ماهی‌ها و تکنیک‌های شکار در شرایط سخت بوده است. این یافته‌ها نشان از توانایی نوآوری و سازگاری با شرایط محیطی سخت دارد.

آینده‌نگری:
امروزه دائم توصیه می‌شود طوری از منابع بهره‌برداری کنیم که در درازمدت، از جمله برای نسل‌های بعدی، منابع قابل بازیابی باشند. جالب آنکه پژوهشی نشان می‌دهد نیاکان ما در دوران پارینه‌سنگی در برداشت صدف‌ها الگوی پایداری را رعایت می‌کردند و از برداشت بیش از حد صدف‌های کوچک خودداری می‌کردند. این نشان‌دهنده‌ی درکی هر چند ساده از اهمیت حفظ منابع برای نسل‌های آینده و توانایی تفکر بلندمدت است.

مغز فرصت کافی برای تطبیق خود با شرایط جدید را داشته است:
اما چگونه به این حد از توانایی تفکرات انتزاعی رسیده‌ایم؟ پژوهش دیگری با تصویربرداری از مغز از ارتباط بین تکامل مغز که مرتبط با ابزارسازی است پرده برمی‌دارد و نشان می‌دهد استفاده از ابزار نه تنها نیازمند مهارت‌های حرکتی است بلکه توانایی برنامه‌ریزی، حل مسئله و تفکر انتزاعی را نیز تقویت می‌کند. مغز نیاکان ما در فرایند هم‌تکاملی تدریجی با تکنولوژی‌ها به چنین قابلیت‌هایی رسیده است.

اهمیت این پژوهش‌ها در بررسی آینده‌ی انسان
چنین پژوهش‌هایی گواهی هستند از اینکه نیاکان دور ما توانایی‌های شناختی پیچیده‌تری از آنچه قبلاً تصور می‌شد داشته‌اند. آنها از توانایی برنامه‌ریزی بلندمدت، ارزیابی هزینه-فایده، قابلیت حل مسئله و نوآوری، و حتی تفکر استراتژیک در مدیریت پایدار منابع برخوردار بوده‌اند. تمامی این قابلیت‌ها برآمده از فرایند انتخاب طبیعی‌ست.
چنین پژوهش‌هایی گواهی‌اند بر اینکه در مطالعه‌ی تاریخ تکاملی انسان باید بر هم‌تکاملی بدن‌-تکنولوژی تأکید کنیم. انتخاب طبیعی از انواعِ تعامل‌های میان انسان، ابزار، و محیط، آنهایی را که کارآمدتر بودند در زمان‌های طولانی گزینش می‌کرده است. اما امروزه وارد جهانی می‌شویم که سرعت تغییرات تکنولوژیکی از سرعت تعاملات ما با تکنولوژی‌ها فزونی گرفته است و با ورود هوش مصنوعی، تکنولوژی‌ها در مسیری خودکار سیر تکاملی خود را می‌پیمایند.
در چنین شرایطی آنچه انتخاب می‌شود، به‌خلاف آنچه در گذشته‌های تکاملی رخ داده، ضرورتاً در مسیر افزایش به‌زیستی نیست و نقش انتخابی انسان در فرایندِ تکامل خودش کم‌رنگ‌تر شده است. در گذشته انسان نقشی قابلِ مهار در تکامل خود داشته اما امروزه از این قابلیت مهار به مقدار قابل توجهی کاسته شده است.

هادی صمدی
@evophilosophy


زیبایی مسیر زندگی به همسفران آن‌ست.
و گاه فرصت‌هایی برای یافتن همسفرانی همراه و هم‌فکر پیدا می‌شود.

🔸️ثبت‌نام تلسی تاک، قسمت هفدهم

✨️همراه با
- آذرخش مکری
- هادی صمدی
- آرین اکبری
- حامد وحدتی‌نسب
- رامین رامبد

در سالنی با ظرفیت بیش از هزار نفر

🗓 زمان: سه‌شنبه، ۹ بهمن ماه
🕤 ساعت: ۱۵
📍 مکان: تهران، سالن همایش ضرغام

لینک ثبت‌نام👇🏼👇🏼
https://zarinp.al/668745


رسانه‌های اجتماعی در حال تغییر روان‌شناسی انسان‌اند

طی تاریخ تکامل انسان هنجارهای اجتماعی تغییر کرده‌اند. تکامل فرهنگی علمی‌ست که متولی تبیین چگونگی این سنخ است. طی چند سده‌ی گذشته روند سرعت‌گرفتن تغییرات بسیار بالا رفته است. آگاهی از سازوکار حاکم بر تغییرات پرسشی بزرگ است که آگاهی از آن آگاهی از روند تغییرات فرهنگی در جهان پیشِ روست.

 مقاله‌ای که اخیراً با عنوان «روان‌شناسی هنجار در عصر دیجیتال: چگونه رسانه‌های اجتماعی تکامل فرهنگی هنجارینگی را شکل می‌دهند» منشر شده به چگونگی تأثیر رسانه‌های اجتماعی بر شکل‌گیری، انتشار، و تغییر هنجارهای اجتماعی می‌پردازد. در مقاله آمده که رسانه‌های اجتماعی نه تنها سرعت و دامنه‌ی انتشار هنجارها را افزایش داده‌اند، بلکه سازوکارهای روان‌شناسی هنجار را نیز دستخوش تغییر کرده‌اند. بخش دوم اهمیت به سزایی دارد زیرا نشان می‌دهد که رسانه‌های اجتماعی فقط سرعت تغییر در هنجارها را زیاد نمی‌کنند بلکه با معرفی سازوکارهای جدید تحولات فرهنگی روان‌شناسی ما را تغییر می‌دهند. وقتی در علم روشی نوین معرفی می‌شود تاثیرات آن چندین برابر مهم‌ترین داده‌های جدید علمی است. به نحو مشابه وقتی مکانیسمی نو برای تغییر در هنجارها معرفی شود اثرات آن بسیار بیش از معرفی یک یا چند هنجار جدید است. مقاله نشان می‌دهد که اکنون با چنین شرایطی روبه‌رو هستیم. تکنولوژی‌های جدید می‌توانند به نحوی بنیادین هنجارها را در زمانی کوتاه تغییر دهند. نمونه‌ی دیگر چنین تغییراتی در ابعادی کوچک‌تر را با معرفی تکنولوژی‌هایی مانند اتومبیل شاهد بوده‌ایم.
 
کار روان‌شناسی هنجار مطالعه‌ی چگونگی درک، کسب، و پیروی افراد از هنجارهای اجتماعی است. همچنین نشان می‌دهد که چگونه هنجارها در سازماندهی رفتار اجتماعی، تسهیل همکاری، و ایجاد حس انسجام گروهی اثر دارند. هنجارها دو دسته‌اند: برخی مانند قوانین آشکارند و برخی دیگر مانند آداب و رسوم ضمنی‌ هستند. هنجارها از طریق فرآیندهای مختلفی مانند یادگیری اجتماعی، تقلید، و فشار اجتماعی تقویت می‌شوند.

رسانه‌های اجتماعی فضایی بی‌سابقه برای مشاهده، ارزیابی، و به اشتراک گذاشتن رفتارهای دیگران فراهم می‌کنند. این امر به نوبه خود، تأثیر قابل توجهی بر چگونگی شکل‌گیری و تکامل هنجارها دارد. به این ترتیب هنجارهای ضمنی بسیار ملموس‌تر شده و در معرض دید قرار می‌گیرند.
 
چند ویژگی مهم رسانه‌های اجتماعی که به تغییرات بنیادی در هنجارها می‌انجامد:

یک. گستردگی و سرعت انتشار: رسانه‌های اجتماعی به اطلاعات و رفتارها اجازه می‌دهند به سرعت و به‌طور گسترده در سراسر جوامع و فرهنگ‌ها منتشر شوند.

دو. قابلیت مشاهده‌پذیری: رسانه‌های اجتماعی، رفتارهای افراد را بسیار قابل مشاهده‌تر از محیط‌های سنتی کرده‌اند. این افزایش در قابلیت مشاهده می‌تواند فشار بر شهروندان برای سازگاری با هنجارها را افزایش دهد.

سه. بازخورد فوری و کمّی: رسانه‌های اجتماعی بازخورد فوری و کمّی دارند (از طیق لایک‌ها، کامنت‌ها، و اشتراک‌گذاری‌ها).
این بازخورد می‌تواند به عنوان مکانیسمی قدرتمند برای تقویت یا تضعیف هنجارها عمل کند. رفتارهایی که بازخورد مثبت دریافت می‌کنند، احتمال بیشتری دارد که به عنوان هنجار پذیرفته شوند؛ و عکس آن برای رفتارهایی با بازخورد منفی صادق است.

چهار. اطاق‌‌های پژواک: افراد عمدتاً در معرض دیدگاه‌ها و رفتارهایی قرار می‌گیرند که با دیدگاه‌های خودشان همسو است که این هم‌سویی می‌تواند منجر به تقویت هنجارهای درون‌گروهی و افزایش قطبی‌شدن اجتماعی شود.
 
پنج. تأثیرگذاری بر الگوهای رفتاری: رسانه‌های اجتماعی بستری برای ظهور تأثیرگذاران یا اینفلوئنسرها فراهم کرده‌اند که اغلب به عنوان الگوهای رفتاری عمل می‌کنند. رفتارهای به نمایش گذاشته شده توسط این افراد می‌تواند تأثیر قابل توجهی بر شکل‌گیری هنجارهای مخاطبان داشته باشد.
 
این ویژگی‌های رسانه‌های اجتماعی، مکانیسم‌های روان‌شناسی جدیدی برای مواجهه با هنجار ایجاد کرده است. به عنوان مثال، افزایش قابلیت مشاهده و بازخورد فوری می‌تواند منجر به افزایش فشار برای سازگاری و کاهش تنوع رفتاری شود.
 
پیامدهای بالقوه منفی دیگری نیز قابل رصد هستند. الگوریتم‌ها و حباب‌های فیلتر می‌توانند منجر به تقویت هنجارهای منفی، گسترش اطلاعات نادرست، و افزایش قطبیت اجتماعی شوند. مقاله همچنین به تأثیر منفی رسانه‌های اجتماعی بر سلامت روان اشاره می‌کند؛ جایی‌که فشارهای اجتماعی فرد را وادار به انطباق دادن خود با هنجارهای ناسالم می‌کند.
 
رسانه‌های اجتماعی نه تنها ابزارهای قدرتمندی برای انتشار اطلاعات‌اند، بلکه نیروهایی فعال در شکل‌دهی هنجارهای اجتماعی و در نتیجه، رفتارهای انسان هستند. درک این پویایی‌ها برای فهم جهان آینده مهم است. عدم آگاهی از چنین سازوکارهایی ما را چشم‌بسته وارد جهانی می‌کند که به نحوی بنیادی متفاوت است.

هادی صمدی
@evophilosophy


حل معمایی توسط مورچه‌ها: تقویت سازه‌های مفهومی مرتبط با شناخت جمعی

این روزها با انتشار مقاله‌ای، ویدئوی حل معمایی پیچیده توسط مورچه‌ها در فضای مجازی بازنشر می‌شود. تا همین اواخر تبیین اینکه در این ویدئوی اعجاب‌انگیز، چگونه مورچه‌ها توانستند مسأله‌ای به این پیچیدگی را در زمانی کوتاه حل کنند کاری بسیار دشوار بوده است. اما اکنون چندین سازه‌ی مفهومی در دست داریم که با داده‌های تجربی نیز هم‌خوانی دارند و راه را برای تبیین‌های علمی چنین معماهایی هموارتر می‌کنند. (و اگر چنین سازه‌های مفهومی وجود نداشتند اصلاً انجام چنین آزمایش‌هایی بعید می‌نمود.) چنین تبیین‌هایی برای درک بهتر همکاری‌های انسانی نیز کاربرد دارند. در ادامه برخی از این سازه‌های مفهومی را در بخش‌هایی از مقاله می‌بینیم که به جهت جلب توجه خواننده بولد می‌شوند. قبل از آن معرفی ساده‌ای از سازه‌ی مفهومی داشته باشیم.

سازه‌ی مفهومی چیست؟
«مرکز جرم» نمونه‌ای از یک سازه‌ی مفهومی است در یک مدل فیزیکی. یک میز از ماده و انرژی ساخته شده است و به عنوان یک شیء انضمامی وجود دارد. اما «مرکز جرم» میز به معنایی که خود میز وجود دارد وجود ندارد زیرا انضمامی نیست. «مرکز جرم» انتزاعی است و بنابراین در معنای هستی‌شناسی ذهنی یا بیناذهنی است، اما در معنای معرفت‌شناختی عینی است زیرا اگر دو دانش‌آموز در محاسبه‌ی محل مرکز جرم میز به دو جواب متفاوت برسند نمی‌گوییم چون «مرکز جرم» در معنای هستی‌شناسی انتزاعی و ذهنی‌ست پس هر دو دانش‌آموز درست می‌گویند. راهی در دسترس همگان در سنجش درستی محاسبات وجود دارد.

علوم شناختی، علوم زیستی، و علوم اجتماعی مملو از سازه‌های مفهومی‌اند: برساخته‌های مفهومی که در قالب مدل‌هایی برای تبیین برخی پدیده‌ها معرفی می‌شوند و در عین حال مقوم مدل‌ها هستند و پس‌زمینه‌های نظری را در هدایت پژوهش‌های علمی شکل می‌دهند.
اگر یک گروه یا دسته را در نقش یک سوپرارگانیسم ببینیم می‌توانیم به آن شناخت، حافظه، آگاهی، روی‌آوری، مسئولیت، عاملیت و حتی حق نیز نسبت دهیم. به این ترتیب است که سازه‌های مفهومی مانند شناخت جمعی (و توزیع‌شده)، معرفت گروهی، حافظه‌ی جمعی، آگاهی جمعی، روی‌آوری جمعی، مسئولیت جمعی، حق گروه، و عاملیت مشترک، شکل می‌گیرند.

این سازه‌ها در کنار یکدیگر، همدیگر را تقویت می‌کنند و وقتی در قالب مفاهیم قابل اندازه‌گیری از طریق آزمایش‌گری و مشاهده محتوای تجربی پیدا می‌کنند جرح و تعدیل، و تقویت یا تضعیف می‌شوند. برخی از این آزمایش‌ها، از جمله آزمایش حل مسأله توسط مورچه‌ها نقش بسیار مهمی در تقویت چنین سازه‌های مفهومی مرتبط با سوپرارگانیسم درنظر گرفتن گروه، و انتساب ویژگی‌های ذهنی به آن، بازی خواهد کرد.

برای اینکه ببینیم چگونه نویسندگان مقاله در نگارش آن از چنین سازه‌های مفهومی بهره گرفتند به جملاتی از مقاله نگاهی کنیم.
   
بخش‌هایی از مقاله
«اغلب شناخت جمعی به عنوان یکی از مزایای زندگی گروهی یاد می‌شود. اما کدام عوامل واقعاً هوشمندی گروه را تسهیل می‌کنند؟ برای پاسخ به این موضوع، نحوه برخورد افراد و گروه‌های مورچه‌ها یا افراد با یک پازل هندسی یکسان را مقایسه کردیم. ما متوجه شدیم که وقتی مورچه‌ها به صورت گروهی کار می‌کنند، عملکرد آنها به میزان قابل توجهی افزایش می‌یابد. گروه‌های انسانی چنین پیشرفتی را نشان نمی‌دهند و هنگامی که ارتباط آنها محدود می‌شود، حتی عملکرد ضعیفی را نشان می‌دهند. منشأ چنین اختلافاتی چیست؟ سادگی مورچه مانعی بر آن است که هر مورچه به تنهایی پازل را حل کند اما همین سادگی همکاری مؤثر آنها با دیگر اعضاء کلنی را تسهیل می‌کند. هر انسان از نظر شناختی پیچیده است و مسأله‌ها را به طور مؤثری حل می‌کند، اما این منجر به تنوع بین‌فردی می‌شود که مانع عملکرد گروهی کارآمد می‌شود.»

«اجتماع‌های زیستی در مقابله با مسائل از هوش جمعی استفاده می‌کنند، اما هماهنگی غیربهینه می‌تواند اثربخشی شناخت گروهی را تضعیف کند.»

«ترجمه‌ی ویژگی‌های مکانیکی مورچه‌ها به زبان شناخت به ما امکان می‌دهد تا توانایی‌های شناختی‌ای را توصیف کنیم که به گروه‌های بزرگ مورچه اجازه می‌دهد تا معما را با موفقیت حل کنند.»

«حافظه جمعی یک ویژگی برآمده است تا یک ویژگی فردی. نمونه‌های مشابهی که در آنها گروه‌بندی منجر به توانایی‌های شناختی تازه‌اکتسابی می‌شود نادر است. یک مثال از ماهی‌هایی است که می‌توانند محدوده حسی خود را با گروه‌بندی گسترش دهند...»

این آزمایش همچنین سازه‌های مفهومی دیگری مانند شناخت بدن‌مند، جای‌مند، گسترش‌یافته، و کنش‌گر را نیز تقویت می‌کند زیرا سیستم عصبی مورچه ناتوان از «بازنمایی» چنین مسأله‌ای است.
معروف‌شدن این آزمایش نزد عموم، پذیرش عمومی نظریه‌هایی را که از چنین سازه‌های مفهومی بهره می‌برند افزایش خواهد داد.

هادی صمدی
@evophilosophy


هوش چیست؟ هوش مصنوعی پاسخ می‌دهد!

از ابتدای قرن بیستم که واژه‌ی هوش وارد روان‌شناسی شد چیستی و تعریف هوش از مهم‌ترین اختلاف‌ها در روان‌شناسی بوده است. تعاریف مختلف نقش فرضیه‌های متفاوت را در این زمینه بازی می‌کرده‌اند.

آیا هوش به نحوی عینی وجود دارد؟
در این میان برخی پژوهشگران به کل منکر وجود موجودیتی به نام هوش‌اند و آن را برساخته‌ای اجتماعی در توجیه برخی نابرابری‌های جهان سرمایه‌داری قلمداد می‌کنند. هرچند عوامل اجتماعی می‌توانند از علل ایجاد این مفهوم روان‌شناختی باشند اما جدا از زمینه‌ی معرفی مفاهیم و نظریه‌های علمی، که همواره وامدار محیط اجتماعی‌ست، چنانچه نظریه‌ها و مفاهیم علمی حظی از واقعیت داشته باشند به مرور زمان وجه عینی بیشتری کسب می‌کنند. این در حالی‌ست که امروزه نیز از مفاهیمی مانند هوش در توجیه نابرابری‌های نابه‌جای اجتماعی سوءاستفاده می‌شود. این بحث به کنار.
اما مهم‌ترین دلیل علمی مخالفان مفهوم هوش چیست؟ وقتی می‌گوییم نواحی بروکا و ورنیکه در مغز با درک گفتار و صحبت کردن ربط دارند شواهد تجربی متعددی در تأیید آن داریم اما همبسته‌های عصبی و مغزی مرتبط با هوش مشخص نیستند. اگر به تعریفی که ویکیپدیا از یکی از کتاب‌های روان‌شناسی هوش انتخاب کرده نگاهی کنیم واضح‌تر می‌شود که چرا تشخیص همبسته‌های عصبی مرتبط با هوش با مشکل مواجه بوده است. هوش قابلیت انتزاع، منطق، درک، خودآگاهی، یادگیری، دانش عاطفی، استدلال، برنامه‌ریزی، خلاقیت، تفکر انتقادی و حل مسئله است.
کافی است به تعدد ویژگی‌های ذکر شده در توصیف هوش توجه کنیم تا متوجه شویم چرا یافتن همبسته‌های عصبی مربوطه در مغز تا این حد با مشکل مواجه است. به نظر می‌رسد که اگر هوش وجودی عینی داشته باشد کلیت مغز در ایجاد آن نقش دارد.
  
در پژوهش جالبی که اخیراً چاپ شده از هوش مصنوعی در حل این معضل یاری گرفته‌اند و در مسیر عکس، با تحلیل روابط میان بخش‌های مختلف مغز انواعی برای هوش پیشنهاد می‌دهند. (این مسیر عکس است زیرا به طور متعارف، مثلاً، ابتدا روان‌شناسان هوش هیجانی را تعریف می‌کردند و سپس به دنبال یافتن همبسته‌های عصبی آن بودند.)
پژوهشگران با استفاده از داده‌های تصویربرداری عصبی از صدها فرد بزرگسال سالم دریافتند که هوش مصنوعی می‌تواند با دسته‌بندی داده‌های تصویربرداری پیش‌بینی‌های خوبی برای سه نوع هوش داشته باشد: هوش عمومی، متبلور، و سیال. این یافته‌ها ماهیت توزیع‌شده و پویای هوش را روشن کردند زیرا نشان دادند که هوش برآمده از تعامل گسترده‌ی شبکه‌های مغزی‌ست، و نه مناطق جدا شده (مانند نواحی بروکا و ورنیکه)

هوش عمومی، مقیاسی فراخ‌دامنه از توانایی شناختی است که استدلال، حل مسئله و یادگیری را در زمینه‌های مختلف در بر می‌گیرد. این هوش به عنوان یک عامل فراگیر عمل می‌کند و عناصر مشترک بین مهارت‌های شناختی خاص را دربر می‌گیرد.
هوش سیال، زیرمجموعه‌ای از هوش عمومی‌ست که به ظرفیت استدلال و حل مسائل جدید بدون تکیه بر دانش یا تجربه‌ی قبلی اشاره دارد. این نوع هوش اغلب با تفکر انتزاعی، تشخیص الگو و انطباق‌پذیری همراه است. در مقابل، هوش متبلور نشان‌دهنده توانایی استفاده از دانش و مهارت‌های به دست آمده از طریق آموزش، فرهنگ و تجربه است. این شامل توانایی‌هایی مانند غنای واژگان، درک مطلب، و دانش عمومی در مورد فکت‌ها است.

با تحلیل داده‌های اف‌ام‌آر‌آی موفق شدند پیش‌بینی مناسبی از هوش عمومی داشته باشند. پیش‌بینی هوش متبلور اندکی کمتر، اما بهتر از  پیش‌بینی هوش سیال بود.

 نقد:
هرچند این یافته بسیار ارزشمند است اما ذکر دو نکته‌ی روش‌شناختی لازم است. نخست اینکه مفهوم‌سازی‌هایی مانند هوش عمومی، متبلور و سیال از قبل و توسط دانش زمینه‌ای توسط روان‌شناسان ابداع شده، و در این حوزه، هوش مصنوعی مفهوم‌سازی کاملاً بدیعی انجام نداده است. دوم؛ اینکه به چه معیاری هر کدام از این هوش‌ها سنجیده شوند نیز محصول کار روان‌شناسان انسانی بوده است. به عبارتی از کجا فهمیدند که هوش مصنوعی پیش‌بینی خوبی دارد؟ باید معیارهایی را از پیش معرفی می‌کردند که سنجشِ تحقق هر کدام در افراد، شاخصه‌ی یک نوع هوش خاص می‌بود.
به عنوان نمونه هوش سیال با استفاده از آزمون‌های مستقل از دانش قبلی اندازه‌گیری شد. هوش متبلور با انجام تکالیفی مربوط به واژگان و خواندن ارزیابی شد. هوش عمومی با ترکیب عناصر هر دو به عنوان یک نمره‌ی ترکیبی محاسبه شد. اما این موارد تماماً با توسل به دانش زمینه‌ای که مستقل از ارزش‌های اجتماعی نیست تعیین می‌شوند.
این پژوهش نمونه‌ای بسیار عالی‌ست از اینکه چگونه همکاری هوش مصنوعی و انسان می‌تواند به حل مسائل بغرنج کمک کند. نکات روش‌شناختی یادشده گواهی برآنند که اولاً این سنخ داده‌ها را نیز باید خطاپذیر درنظر گرفت؛ و ثانیاً، با ورود هوش مصنوعی، کماکان نقش پیش‌فرض‌های نظری و مفهومی قابل حذف نیست.

هادی صمدی
@evophilosophy


چت‌جی‌پی‌تی، یادگیری، و آینده‌ی انسان
 
چت‌جی‎پی‌تی همزمان هم هیجان‌آفرین‌ است و هم دلهره‌آور. مزایا و معایب آن برای آموزش چیست؟ اخیراً در یک فراتحلیل، داده‌های ۶۹ مقاله در این حوزه بررسی شده و به پنج فایده‌ی آن در آموزش اشاره می‌شود.

جان نوستا نتایج این فراتحلیل را در پنج بند خلاصه کرده تا بدانیم چگونه بهتر از چت‌جی‌پی‌تی بهره گیریم.

۱.افزایش عملکرد تحصیلی
چت‌جی‌پی‌تی بهبود قابل توجهی در نتایج تحصیلی ایجاد می‌کند. چت‌جی‌پی‌تی با ارائه‌ی توضیحات مناسب، دادن تمرین و ارزیابی آن، به عنوان یک معلم مجازی عمل می‌کند که در هر زمان قابل دسترسی است. در مقاله هشدار داده می‌شود که این پیشرفت‌ها زمانی موثرترند که با استراتژی‌های یادگیری فعال همراه شوند. چت‌جی‌پی‌تی نباید جایگزین روش‌های سنتی تدریس باشد بلکه باید، به‌عنوان یک ابزار مکمل استفاده شود.

۲. پرورش تفکر مرتبه‌ی بالاتر
چت‌جی‌پی‌تی تفکر انتقادی، خلاقانه و تأملی را افزایش می‌دهد. دانش‌آموزان تشویق می‌شوند تا با هوش مصنوعی تعامل داشته باشند، پیشنهادات آن را ارزیابی کنند و ایده‌های خود را اصلاح کنند و یک حلقه بازخورد پویا ایجاد کنند که مهارت‌های شناختی درجه بالاتری را تقویت می‌کند.

۳. افزایش انگیزه و مشارکت
چت‌جی‌پی‌تی تجربه‌ی یادگیری را جذاب‌تر می‌کند و این امر به ویژه برای دانش‌آموزانی که با روش‌های سنتی راحت نیستند تأثیرگذار است و راهی‌ست برای افزایش لذت یادگیری. اما اینکه آیا این دستاوردهای انگیزشی پایدارند یا صرفاً ناشی از تازگی فناوری، نیازمند پژوهش‌های طولی بعدی است.

۴. کاهش بار شناختی
در جهانی که با اطلاعات بمباران می‌شویم، توانایی تمرکز بر آنچه مهم‌تر است، مهارتی حیاتی است. چت‌جی‌پی‌تی کارهای پیچیده را ساده و مطالب انبوه را خلاصه، و برنامه‌های مطالعه را سازماندهی می‌کند و به دانش‌آموز اجازه می‌دهد ذهن خود را متمرکز کند. کاهش بار شناختی تعامل عمیق‌تری با مفاهیم چالش‌برانگیز را امکان‌پذیر می‌کند و باعث تقویت تجربه‌ی یادگیری معنادارتر می‌شود. با این وجود، مربیان باید تعادلی ایجاد کنند تا از اتکای بیش از حد به آن اجتناب کنند.

۵. خودکارآمدی
باور به توانایی خود برای موفقیت، عاملی حیاتی در پیشرفت تحصیلی است. نکته‌ی جالب این پژوهش آن است که در حالی که چت‌جی‌پی‌تی عملکرد را بهبود می‌بخشد و بار شناختی را کاهش می‌دهد، اما خودکارآمدی را به طور قابل توجهی افزایش نمی‌دهد. این امر سؤالات مهمی را در مورد اینکه آیا اتکا به ابزارهای هوش مصنوعی ممکن است به طور ناخواسته اعتماد دانش‌آموزان به توانایی‌های خود را محدود کند، ایجاد می‌کند که نباید آن را دست کم گرفت.

به تعبیر نوستا خلاصه آنکه چت‌جی‌پی‌تی جایگزینی برای معلمان یا تعامل انسانی نیست بلکه یک شریکِ سفر در آموزش است که در حال تکامل است.

تحلیلی تکاملی
جا دارد در بررسی چنین پژوهش‌هایی به نقش آموزش در تکامل انسان اشاره کنیم. واضح است که یادگیری برخی موارد مسیر تکاملی انسان را تغییر داد و عادات رفتاری انسان را به نحوی اساسی دگرگون کرد. چند نمونه: یادگیری فنون شکار، یادگیری مهار آتش و شروع به پخت و پز، یادگیری کشت و کار، یادگیری انتقال اطلاعات از طریق سمبل‌ها از جمله اختراع خط. اما جدا از آنکه چه یاد می‌گیریم، تغییرات در نحوه‌های یادگیری نیز اثرات تکاملی مهمی دارد.

یادگیری یک فرآیند اکتسابی نسبتاً پایدار است: فرایندِ کسبِ دانش، رفتار، مهارت، ارزش، نگرش، ترجیحات جدید و رسیدن به فهم. تأکید بر آنکه این فرایند اثرات نسبتاً پایداری دارد به آن معناست که به تغییرات نسبتاً پایدار در عادات رفتاری انسان می‌انجامد.
بی‌تردید چت‌جی‌پی‌تی می‌تواند به رشد معرفت گزاره‌ای، چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی بیانجامد. به عبارتی اگر یگانه هدف آموزش کسب دانش باشد، که به واقع هدف بسیار مهمی‌ست، چت‌جی‌پی‌تی هم‌راهی بی‌همتاست. اما اگر به دیگر اهداف یادگیری نگاهی کنیم باید با احتیاط بیشتری به این همراه قدرتمند نگریست. اینکه تأثیر آن بر رفتارها و مهارت‌های دانش‌آموز چه خواهد بود، و ارزش‌ها و نگرش‌ها و ترجیحات او را چگونه تغییر خواهد داد نیازمند تأملات بیشتری است.
توجه به بدنمندی و جایمندی شناخت و اینکه کنشگر چگونه وارد تعامل با محیط پیرامونی می‌شود در پژوهش‌هایی از این دست کمتر مورد توجه‌اند. عموم پژوهش‌هایی از این دست، البته به‌خلاف پژوهش مورد اشاره، بر نقش چت‌جی‌پی‌تی بر آموزش دانش گزاره‌ای تأکید دارند. این در حالی‌ست که شکوفایی انسانی عموماً تابع نوع کنشگری ما با جهان است و هرچند معرفت گزاره‌ای بر نوع تعامل ما اثر دارد اما درگیری با جهان فرایند بازخوردی بسیار پیچیده‌تری‌ست که نباید آن را به افزایش معرفت گزاره‌ای فروکاست.

هوش مصنوعی بخش مهمی از جهان پیشِ روست که باید به نحوی با آن تعامل کنیم که در راستای به‌زیستی انسان باشد.

هادی صمدی
@evophilosophy


آیا ممکن است به گذشته بازگردیم؟

سرشت انسان در حال تغییر است. کودکان نسل جدید که در کلان‌شهرهایی با هوای آلوده، با صفحه‌ نمایشگری در دست، و با خوردن مواد غذایی کاملاً متفاوتی با گذشتگان خود بزرگ می‌شوند و در جمع‌هایی بسیار کوچک‌تر از تنوع میکروبیومی کمتری برخوردارند، قابلیت‌هایی کاملاً متفاوت با گذشتگان خود خواهند داشت. سیستم ایمنیِ ضعیف‌تر، اضطراب و افسردگیِ بیشتر آشناترین تغییراتی‌ است که تا کنون رصد کرده‌ایم و احتمالاً تغییرات بزرگ‌تر را در سالیان پیش رو رصد خواهیم کرد.
اما اگر تغییراتی در شرایط زندگی ایجاد کنیم آیا امکان دارد صرفاً از وجوه مثبت علم و تکنولوژی بهره‌مند شویم و وجوه منفی ایجاد شده را بزداییم؟! البته این آرزوی همگانی است اما علم درباره‌ی تحقق این آرزو چه می‌گوید؟
اواخر قرن نوزدهم بود که لوئیس دالو، دیرینه‌شناس بلژیکی، نظری را مطرح کرد که بعدها به قانون یا اصل بازگشت‌ناپذیری دالو معروف شد: موجود زنده هرگز دقیقاً به حالت سابق برنمی‌گردد، حتی اگر در شرایطی مشابه شرایطی که قبلاً در آن زندگی می‌کرده است قرار گیرد. ارگانیسم همیشه ردپایی از مراحل میانی تکامل را که از سر گذرانده، در خود نگه می‌دارد.

پژوهش جدیدی که به تازگی در نشریه‌ی معتبر تکامل منتشر شده اصل دالو را نقض می‌کند. در مقاله آمده است در میان گیاهان زمینی، همنوا با قاعده‌ی دالو، اصل بر آن در نظر گرفته می‌شد که هرگاه خصیصه‌ای تخصصی‌تر شود رو به ساده‌شدن، بازگشت نخواهد داشت. سرخس‌ها استراتژی‌های تولیدمثلی ‌متنوعی دارند. برخی دوشکلی هستند (برای فتوسنتز و تولیدمثل، برگ‌های جداگانه تولید می‌کنند)، در حالی که برخی دیگر تک‌شکل‌اند (که در آنها یک نوع برگ هم برای فتوسنتز و هم برای پخش اسپور استفاده می‌شود). کدام شکل پیچیده‌تر و تخصصی‌تر است؟ دوشکلی‌ها. بنابراین مطابق قانون دالو انتظار بر آن است که اگر روندهای تکاملی را رصد کنیم باید در شاخه‌هایی شاهد گذار از اشکال ساده‌ی تک‌شکلی به دوشکلی باشیم، و نه به‌عکس.

در پژوهش کنونی ۱۱۸ گونه از سرخس‌ها را تجزیه و تحلیل کردند و مشخص شد در مواردی شاهد مسیر بازگشت نیز هستیم.

هرچند این پژوهش در مورد گیاهان ساده‌ای مانند سرخس‌ها است و نباید یافته‌ها را به سادگی به ساحت انسانی تعمیم داد و پژوهش چیزی در مورد جهت‌های تکاملی در سایر موجودات از جمله در انسان نمی‌گوید اما یکی از نویسندگان مقاله جرأت تعمیمی جسورانه را به خود داده و می‌گوید در نهایت، این پژوهش درسی اساسی در زیست‌شناسی تکاملی دارد: اینکه هیچ جهت «درستی» در تکامل وجود ندارد؛ هیچ حرکتی به سوی یک هدف نهایی وجود ندارد. مسیرهای تکاملی بیشتر شبیه شبکه‌های درهم‌تنیده‌اند، برخی از شاخه‌ها واگرا، برخی دیگر همگرا، و برخی حتی به سمت عقب بازگشت می‌کنند.

به عبارتی پیشرفت علمی با مشاهده‌ی مواردی بر نقص اصل دالو آرزوی ابتدایی را به نحوی پیشینی نامحقق نمی‌داند. و صد البته اینکه آیا به نحوی پسینی قدرت ایجاد تغییرات برای زیستن در جهانی سالم‌تر را داریم یا خیر، فراتر از یک پژوهش ساده در زیست‌شناسی سرخس‌هاست!

هادی صمدی
@evophilosophy
 


فضای مجازی و علم

به رغم بسیاری از نقدها پیرامون گسترش توهم دانایی توسط شبکه‌های مجازی، این فضا می‌تواند در گسترش دانایی در جامعه مفید باشد. این کاملاً بستگی دارد به آنکه تا چه حد افراد دانشگاهی برای بردن علم به سطح جامعه کوشا باشند و خود را کنار نکشند. ورود به این فضا مرزهای دقیقی را می‌طلبد: از یکسو برای جذب مخاطب بیشتر سعی در ساده‌سازی‌های گمراه‌کننده نداشته باشیم و از سوی دیگر از امکانات فضای مجازی در جهت مقابله با شبه‌علم‌ها و گسترش اطلاعات سالم فعالانه اقدام کنیم.

در همین راستا، و تلاش برای حفظ این مرز، چند سالی است که به نوبه‌ی خود تلاش کردم برخی از آنچه را در آخرین مقالات علمی می‌خوانم به بیانی نسبتاً ساده با مخاطبی که فارسی می‌داند از طریق کانال تلگرامی تکامل و فلسفه به اشتراک گذارم.

آرین، موسس تلسی، از جمله افرادی است که به گمانم به خوبی با مخاطب عمومی ارتباط برقرار می‌کند و می‌تواند نه فقط داده‌های علمی را، بلکه نگرش علمی را، در جامعه گسترش دهد. امشب در لایو اینستاگرامی مهمان او هستم تا گفت‌وگویی در باب رابطه‌ی تکامل و فلسفه داشته باشیم.

اینستاگرم اینجانب:
هادی صمدی
@evophilosophy


دعوت به بازنگریِ اساسی در منشأ کد ژنتیکی

با وجود تنوع اَشکال حیات، از باکتری‌ها گرفته تا گیاهان و جانورانِ تک‌سلولی و پرسلولی، کد ژنتیکی همه‌ی موجودات یکسان است. هرچند این اشتراک بیانگر آن است که در نیای مشترک اولیه رابطه‌ی میان کدون‌ها و اسیدهای آمینه هر چه بوده حفظ، و به کل درخت حیات منتقل شده، اما چگونگی و زمان به وجود آمدن این کد محل اختلاف بوده است.
در ۱۹۵۲ میلر و یوری در آزمایشی درون محفظه‌ای بسته چهار ملکول ساده‌ی آب، متان، هیدروژن و آمونیاک را وارد کردند و شرایطی را که فرض می‌کردند در آغاز پیدایی حیات بر روی زمین برقرار بوده ایجاد کردند (از منبع حرارتی و جریان‌های الکتریکی برای ایجاد جرقه استفاده کردند که تا حدی رعد و برق را بازسازی کنند). در اتمام آزمایش برخی از اسیدهای آمینه را در محفظه رصد کردند. این آزمایش جایگاه بی‌همتایی در علم بازی کرد زیرا نخستین شاهد آزمایشگاهی بود مبنی بر اینکه امکان فراآیی مولکول‌های آلی از جهان مولکول‌های ساده‌تر وجود داشته است.
هرچند بعدها نقدهایی بر این آزمایش وارد شد، از جمله اینکه اگر اکسیژن در محفظه بود از طریق اکسیداسیون مانع شکل‌گیری اسیدهای آمینه می‌شد و بعدها نیز مشخص شد که جو اولیه بدون اکسیژن نبوده است، اما این نقد چندان جدی گرفته نشد زیرا کاملاً محتمل است که حیات در اقیانوس‌ها شکل گرفته باشد؛ جایی‌که امکان اکسیداسیون کمتر باشد.
اما آزمایش کاستی دیگری نیز داشت، که البته رفع آن می‌توانست بر اقناع آن بیافزاید. یوری و میلر مطابق فرض رایج دوران خود از شرایط اولیه‌ی ایجاد حیات، مولکول‌های ساده‌ی حاوی گوگرد را وارد ظرف نکردند، که اگر چنین می‌کردند امکان شکل‌گیری انواع متنوع‌تری از اسیدهای آمینه وجود داشت.
بعلاوه، مطابق پیش‌فرض قدیمی، همه‌ی اسیدهای آمینه در محیط شکل‌گیری تک‌سلولی اولیه فراهم بوده و سپس طی شرایطی، تک‌سلولیِ نیا شکل گرفت که حاوی اسیدهای آمینه‌ی اصلی برای آغاز حیات بوده است.      
 
پژوهش جدید
پژوهش جدید نشان داد که حیات اولیه، مولکول‌های اسید آمینه کوچک‌تر را به مولکول‌های بزرگ‌تر و پیچیده‌تر ترجیح می‌داده است و ملکول‌های بزرگ‌تر بعداً اضافه شده‌اند. آمینواسیدهایی که به فلزات متصل می‌شوند خیلی زودتر از آنچه قبلاً تصور می‌شد به هم پیوستند. همچنین نشان دادند که کد ژنتیکی امروزی احتمالاً پس از کدهای دیگری آمده که از آن زمان منقرض شده‌اند. به عبارتی فرایند شکل‌گیری کدون‌های ثابتی که امروزه شاهد آنیم، تا قبل از رسیدن به آخرین نیای مشترک درخت حیات، فرایندی تدریجی و مرحله‌ای بوده است.

مطابق مقاله درک کنونی از چگونگی تکامل کدژنتیکی ناقص است، زیرا به جای شواهد تکاملی، بر آزمایش‌های گمراه‌کننده‌ای مانند آزمایش معروف میلر-یوری استوار است.
همچنین باید به نقش گوگرد در فرایندهای تکاملی توجه بیشتری کرد.

معرفت‌شناسی تکاملی: از محافظه‌کاری تا اصلاح‌پذیری

وقتی مقالات علمی با نتایجی عجیب (به این معنا که نتایجی خلاف اجماع علمی را معرفی می‌کنند) منتشر می‌شوند معقول‌تر آن است که به دیده‌ی تردید در داده‌ها نگریست. فرایند علم هر چند انقلاب‌های بزرگی را تجربه کرده اما عموماً محافظه‌کارانه است و از منظر معرفت‌شناسی تکاملی نیز دلایل خوبی بر این محافظه‌کاری وجود دارد: اگر قرار باشد هر داده‌ای که ممکن است خطای آن در آینده‌ی نزدیک معرفی شود اجماع علمی را بر هم زند پیش‌زمینه‌های نظری مورد نیاز برای انجام پژوهش‌ها از بین می‌رود و مبنایی برای انجام پژوهش‌های بعدی وجود نخواهد داشت (از جمله خود پژوهش‌های با نتایج عجیب نیز با توسل به اجماع علمی انجام می‌شوند). اما محافظه‌کاری علم حدی دارد: علم به رغم محافظه‌کاری، تمامی نظریه‌های خود را قابل بازنگری و اصلاح می‌داند و هیچ نظری در علم خطاناپذیر و اصلاح‌ناپذیر در نظر گرفته نمی‌شود. چگونه این تعارضِ ظاهری حل می‌شود؟ وقتی داده‌های با نتایج عجیب به داوری دسته‌ای از متخصصان داوری مقاله، که کارشان ایراد گرفتن از مقاله‌ی ارسالی است، برسد و نظر اجماعیِ ایشان (که یکدیگر را نمی‌شناسند و همدیگر را نمی‌بینند) بر آن باشد که این داده‌ی عجیب به رغم آنکه اجماعی را در علم نقض می‌کند حظی از واقعیت دارد مقاله منتشر می‌شود. نشریه‌های معتبر علمی مشتاق نشر چنین داده‌های عجیبی‌اند. اما همزمان نگرانی شدیدی برای اعتبار خود نیز دارند؛ که اگر در نشر این داده‌ی عجیب اشتباهی کنند اعتبارشان خدشه برمی‌دارد. بنابراین داده‌های عجیب توسط دسته‌ی بزرگتر و معتبرتری از داوران داوری می‌شود. صدالبته این داوری نیز مصون از خطا نیست و البته داده‌هایی که نقض می‌شوند نیز طی همین فرایند منتشر شده‌اند.
مقاله‌ای که به آن اشاره شد یکی از این مقالات است که در مجموعه مقالات آکادمی ملی علوم [آمریکا] منتشر شده، و دعوتی است به بازنگری در ایده‌ای جاافتاده.

هادی صمدی
@evophilosophy


تکامل حس‌موسیقایی
(تعریفی تکاملی از موسیقی)


(خلاصه‌ای از  مطالب جلسه‌ی رونمایی کتاب دکتر نجل‌رحیم)
حداقل هزینه‌ی پرداختن به موسیقی هدر رفتن زمان و پرت شدن حواس از محیط پیرامونی است؛ هزینه‌ای که حتی اگر به جلب توجه جانوران شکارچی برای نیاکان ما نمی‌انجامید توجه ما را از کارهای واجب‌تری مانند یافتن غذا و جفت منحرف می‌کرد. هزینه‌ی تولید موسیقی بسیار بالاتر است زیرا نیازمند ساعت‌ها آموزش است.
طی تبیین‌های تکامل، هرگاه خصیصه‌هایی جهانشمول را در همه‌ی ادوار تاریخی ردیابی کنیم، بلافاصله به دنبال فایده‌های فرضی می‌گردیم که جبران‌کننده‌ی هزینه‌ها باشند؛ وگرنه چرا باید انتخاب طبیعی به جای حذف خصیصه‌ای پرهزینه آن را ابقاء کند؟
در اینجا برخی از معروف‌ترین این فرضیه‌ها را مرور کنیم.
یک. انتخاب جنسی
موسیقی در امتداد آواز و رقص بوجود آمده است. مگر نه اینکه برخی پرندگان برای جلب جفت آواز سر می‌دهند و برخی دیگر می‌رقصند؟ پس احتمالاً حس موسیقایی در نیاکان ما نیز محصول انتخاب جنسی بوده است. وقتی برخی حشرات نیز اصوات موزونی برای جلب نظر جفت تولید می‌کنند عجیب نخواهد بود که در انسان نیز مکانیسم مشابهی وجود داشته است. اما چرا باید جفت صدای رسا و هارمونیک را جذاب تشخیص دهد؟ زیرا تولید چنین اصواتی نیازمند هماهنگی بسیار بالای عضلات حنجره است که خود شاهدی بر هماهنگی عصب-عضله‌ی بالا و بنابراین سلامتی عمومی بدن است. رقصیدن نیز فرایندی ریتمیک است و انجام موزون آن، و البته تشخیص موزونی آن توسط جفت‌هایِ بالقوه، همان نقش سیگنال‌دهی سلامت را دارد.
به رغم مقبولیت ظاهری این نظریه نقدهای زیادی به آن وارد شده است که به چند مورد اشاره کنیم.
کودکان قبل از سنین بلوغ که نیازی به انتخاب جفت باشد در موسیقی مهارت می‌یابند؛ تفاوت معناداری میان موسیقی‌دانان و غیر موسیقی‌دانان در تعداد زادگان دیده نمی‌شود؛ پژوهش‌های بوم‌شناختی گواه آنند که موسیقی‌های گروهی بیش از موسیقی‌های انفرادی مورد توجه است؛ لالایی مادر ربطی به انتخاب جنسی ندارد؛ در زمان تخمک‌گذاری زنان علاقه به موسیقی‌های پیچیده‌تر دیده نمی‌شود.
دو. انتخاب گروهی
موسیقی می‌تواند همکاری گروهی را افزایش دهد. در اینکه چرا و چگونه این کار را می‌کند تنوعی از فرضیه‌ها وجود دارد. به چند مورد اشاره کنیم.
الف. موسیقی بیش از آنکه سیگنال سلامت به جفت بالقوه دهد یک نظام سیگنال‌دهی ائتلافی‌ست. ائتلاف برای چه؟ جنگ و شکار دو کاندید اصلی هستند. در بسیاری از اقوام پیش از شکار و جنگ مراسمی همراه با موسیقی‌های تهیجی دیده می‌شود. خانم الن دی‌سانایِکه معتقد است که هنر همانند تمامی سایر هنرها در شرایط و مراسم خاص اجرا می‌شده است و شأن اجرایی آن فراتر از زندگی روزمره بوده است.
ب. اما غیر از جنگ و شکار نیز شاهد اجرای موسیقی هستیم. رابین دانبار معتقد است که موسیقی کلاً انسجام اجتماعی را افزایش می‌دهد. نظریه‌ی او این است که موسیقی نقش تیمارکردن اجتماعی را بازی می‌کند: تیمار کردن کلامی. با بزرگ شدن جمعیت گروه نمی‌شد همه را تیمار کرد، اما لازم بود به همه پیام دوستی ارسال شود. موسیقی‌های گروهی چنین نقشی داشته‌اند. اعضاء شرکت‌کننده در یک کنسرت موسیقی احساس نزدیکی بیشتری به هم دارند تا مسافران مترو.
ج. دی‌سانایِکه در کارهای اخیر خود از نظریه‌ی خاص بودن شرایط موسیقی فاصله می‌گیرد و ریشه‌های موسیقی را به تعاملات مادر و نوزاد ربط می‌دهد. مادر به نوزاد در لحظاتی که او را از آغوش جدا می‌کند با نغمه‌هایی احساس اطمینان می‌دهد که در نزدیکی اوست.
د. ریشه‌های توجه به ریتم تاریخی بس طولانی‌تر دارد و به زمانی باز می‌گردد که در دسته‌هایی از همراهان بر روی دوپا راه می‌رفتیم و با همگام شدن گام‌ها متوجه مشکلی برای کسی که گامش ناهمانگ شده بود می‌شدیم.   
مجموعه‌ای از این فرضیه‌ها می‌توانند، در کنار هم، پیدایی حس موسیقایی را در نیاکانمان تبیین کنند. در تمامی این فرضیه‌ها نقش بدن اجتماعی آشکار است. با گسترش فرهنگ‌ها و پیدایی و سپس پیچیده‌تر شدن آلات موسیقی سنت‌های موسیقایی در فرهنگ‌های مختلف شکل گرفتند و روند تکاملی بر روی آلات و شیوه‌های تولید موسیقی شکل گرفت و شاهد تنوع بی‌همتای موسیقی در فرهنگ‌های مختلف شدیم. با چنین نگاهی تکاملی می‌توان تعریفی تکاملی از موسیقی عرضه کرد.

تعریفی تکاملی از موسیقی
موسیقی برساخته‌ای اجتماعی و فرهنگی‌ست که مبتنی بر حس موسیقایی تکامل یافته (طی مکانیسم‌های یاد شده در بالا)، و طی تعامل موسیقی‌دان (آهنگ‌ساز و/یا نوازنده)، آلات موسیقایی (که خود محصول هم‌تکاملی حس موسیقایی انسان‌ها در سنت‌های مختلف و ابزارهای ساده‌تر ابتدایی است)، و مخاطب (که می‌تواند مخاطبی مفروض توسط موسیقی‌دان باشد) تولید می‌شود و در یک محیط اجتماعی مورد ارزیابی زیباشناختی قرار می‌گیرد (خود ملاک‌های ارزیابی نیز طی زمان تکامل یافته‌اند).
 
هادی صمدی
@evophilosophy


در این جلسه به بهانه‌ی معرفی کتاب اخیر استاد عبدالرحمن نجل‌رحیم، با نام مغز موسیقایی در خدمت بدن اجتماعی، تحلیلی تکاملی از جایگاه موسیقی در تکامل جوامع بشری خواهم داشت.
چند سال پیش فایل صوتی یکی از کلاس‌های درسی در رشته فلسفه‌ی هنر را در همین کانال منتشر کردم که آنجا نظریه‌های مختلف تکامل موسیقی معرفی شدند.
(جلسه‌ی نخست آن را اینجا ببینید. مابقی جلسات را بلافاصله در ادامه‌ی جلسه اول بیابید.)

در این نشست ارتباط آن نظریه‌ها را با نظریه‌ی ذهن بدنمند مرور خواهیم کرد و خواهیم دید نظر دکتر نجل‌رحیم در این کتاب را می‌توان ذیل کدام دسته از نظریه‌های تکامل موسیقی قرار داد.

سه‌شنبه ۲۰ آذر ساعت ۱۷ در شهرک غرب

هادی صمدی
@evophilosophy


در حالی که نقش هوش مصنوعی در تولید معرفت رو به گسترش است، علم‌ورزی چگونه خواهد بود؟ فلسفه‌ورزی چطور؟ آیا نیازی به فیلسوف خواهیم داشت؟

به ویژه از دانشجویان رشته‌های علوم و فلسفه دعوت می‌کنم در این جلسه شرکت کنند و با دیدی بازتر تغییرات جهانی را رصد کنند.
جمعه ۱۶ آذر ساعت ۱۶ در مهرشهر کرج در این باره با هم گفت‌وگو خواهیم کرد.

هادی صمدی
@evophilosophy


اثرات طبیعت‌گردی بر سلامت روان:
فقط دو ساعت در هفته!


 کمتر کسی است که نداند گشت و گذار در طبیعت اثرات روان‌شناختی مثبتی برای کودکان دارد. البته کمتر کسی ممکن است موافق آن باشد که گفتن این سخن تکراری ارزش عملی چندانی داشته باشد. اما واقعاً اثر دارد. بنابراین هر پژوهشی را که شاهدی بر این سخن است حتماً بخوانید. اثرات آن در ناهشیار می‌ماند و نتایج عملی آن رفتن بیشتر به طبیعت است.

به ویژه این پژوهش جدیدی که در جاما منتشر شده نتایج بسیار جالبی را هویدا می‌کند زیرا تمامی بهانه‌ها را از افراد تنبل می‌گیرد چون نشان می‌دهد حتی گذراندن فقط ۲ ساعت در هفته در فضای باز برای دانش‌آموزان مفید است.

نکته مهم آنکه دانش‌آموزانی که بیشترین نشانه‌های افسردگی و اضطراب را داشتند از حضور در فضای باز بیشتر سود بردند. به عبارتی راه درمانی بسیار سهل‌الوصولی در اختیار والدین است؛ و کاملاً ضروری‌ست که مدارس نیز برنامه‌ی حضور در طبیعت را بسیار جدی بگیرند. چه بسیار پدر و مادرانی که طی هفته بیش از این زمان می‌گذارند و کودک مضطرب و افسرده را در ترافیک شهرها از یک کلاس به کلاس دیگر، یا از مطب یک روان‌شناس به مطب روان‌شناس دیگر می‌برند اما او را به طبیعت نمی‌برند.

نتایج مثبت همین کار ساده طی سه ماه فایده‌های خود را نشان داد: مجموعاً فقط ۲۴ ساعت در یک فصل!

یکی از نویسندگان مقاله می‌گوید که اتفاقاً محروم‌ترین، آسیب‌دیده‌ترین، و آسیب‌پذیرترین کودکان اغلب از همین تلاش‌های بسیار کوچکِ کمکی، بیشترین سود را می‌برند.
به‌زیستی کودکان محصول فعالیت والدین است. توصیه‌ی این مقاله به والدینی که خود بیش از حد استرس دارند، به شدت مشغول‌اند و وقت ندارند، و شاید حتی به طور ناآگاهانه و غیرعمد برای سرگرم کردن کودک خود بیش از حد متعارف از گوشی همراه و کامپیوتر و سایر صفحات نمایشگر بهره می‌گیرند این است که لااقل طی هفته چند باری جبران مافات کنند و بچه را به طبیعت، یا لااقل پارک ببرند.

پژوهش‌های دیگر نشان می‌دهند کودکان روستا کمتر از کودکان شهر افسرده می‌شوند.
و از سوی دیگر روزانه هزاران نفر از روستا به حاشیه‌ی شهرها مهاجرت می‌کنند.
کافی‌ست این دو داده را یکجا درنظر گیریم تا روند به‌زیستی در آینده را بهتر رصد کنیم: افسردگی و اضطراب رو به افزایش است و کم‌کم تبدیل به حالت هنجار می‌شود و برای انسان‌ها "طبیعی" به نظر خواهد رسید. در مواردی طی تاریخ تکاملی انسان شاهد آن بوده‌ایم که آنچه‌ تبدیل به "هنجار" شده به مرور زمان، و معمولاً طی بازه‌های زمانی طولانی، روند گذار به "طبیعی" شدن را پیموده است. اما ضرورتی نیست که همواره این زمان‌ها طولانی باشند. چه بسا طی چند دهه شاهد تغییرات بزرگی در سرشت انسان باشیم. سرشت انسان به همان میزان که تابع زیست‌شناسی‌ست متأثر از شرایط بیرونی است. و البته طی فرایند هم‌تکاملی ژن-فرهنگ تأثيرات عوامل فرهنگی (بیرونی) در زیست‌شناسی انسان قابل رصد کردن است.

دو کار می‌شود کرد: منفعلانه پذیرای روندهای منفی شد (عملی که اکثریت انجام می‌دهند)، یا فعالانه برای خود و اطرافیان کاری کرد (عملی که توسط اقلیتی که برای زندگی ارزش قائل‌اند، و قدرت "نه گفتن" به هنجارهای منجر به بدزیستی را دارند، انجام می‌شود).

پژوهش یاد شده نشان می‌دهد که اتفاقاً نیاز به کارهای خیلی عجیب و اقدامات رادیکالی مانند بازگشت به طبیعت و زیستن در حواشی رودخانه‌ها، از جنس اقدامات هنری دیوید ثورو، نیست. کافی‌ست ساعاتی را در طبیعت و پارک بگذرانیم و با طبیعت، درختان، بوته‌ها، جانوران، و سنگ‌ها اشتی کنیم. البته خود این اقدام نیز چندان ساده نیست. شکستن عادات رفتاری کاری سخت است. معتادان به مواد مخدر بهتر از هر کسی این را می‌دانند. اما وقتی با قدری زحمت عادات رفتاری جدید را کسب کنیم و از عادات رفتاری جدید پاداش بگیریم می‌توانیم بگوییم در مسیر به‌زیستی قرار گرفته‌ایم. مسیر به‌زیستی مسیری با شیب ملایم است و از جنس برنده‌شدن در مسابقات بخت‌آزمایی نیست که در زمانی کوتاه تغییراتی شدید ایجاد کند.

هادی صمدی
@evophilosophy


نیاز تاریخ به زیست‌شناسی
از تبار ارامنه تا زیستن در «دو فرهنگ»
 
شواهد ژنتیکی نظریه‌ای تاریخی و جافتاده را ابطال کردند. پژوهشی که اخیراً منتشرشده، مثالی کم‌نظیر و بسیار قانع‌کننده است که چگونه علوم انسانی می‌توانند از داده‌های علوم تجربی (در اینجا ژنتیک) بهره گیرند. در این مثال ژنتیک مشعلی برای گردش در هزارتوهای تاریک تاریخ در اختیارمان می‌نهد و دالان‌هایی را روشن می‌کند که ناممکن بود بدون انجام پژوهشی در ژنتیک روشن شوند.
مدت‌ها تصور می‌شد ارمنی‌ها، جمعیتی در آسیای غربی که از لحاظ تاریخی در ارتفاعات ارمنستان سکونت داشتند، از نوادگان مهاجران فریگی‌ها (فریژی‌ها) از بالکان باشند. این نظریه عمدتاً از روایت‌های مورخ یونانی هرودوت سرچشمه می‌گیرد که مشاهده کرد نوع جنگ و سلاح‌های ارمنی‌ها، هنگام خدمت در ارتش پارس، به سبک فریگی‌ها بود.

منشاء فرضیه‌ی ابطال‌شده
تا اینجا منشاء فرضیه‌ی ابطال‌شده روشن شد: هرودوت صرفاً بر اساس شباهت در نوع تسلیحات ارمنی‌ها با نوع تسليحات و احتمالاً سبک زندگی دسته‌ای از مردم بالکان این فرضیه را مطرح کرده بود که ارمنی‌ها ریشه در مردمان بالکان دارند و مهاجرانی از آن خطه‌اند.

چگونه فرضیه‌ی ابطال‌شده تقویت شد؟ 
وقتی فرضیه‌ای یگانه فرضیه باشد پیش‌زمینه‌های نظری در جهت یافتن شواهد بیشتر به نفع آن شکل می‌گیرد. زبان‌شناسان وارد گود شدند و از این نظریه حمایت کردند. یافته‌های ایشان مؤید آن بود که زبان ارمنی با زیرگروه زبان‌های هندواروپایی تراکو-فریژی پیوندهایی دارد.

اما چگونه این نظریه ابطال شد؟
پژوهشی سترگ این فرضیه را به بوته‌ی آزمون گذاشت: اگر نیاکان ارمنی‌ها از نواحی بالکان به ارمنستان مهاجرت کرده‌اند پس باید در مقایسه‌ی ژنتیکی مردم دو ناحیه شواهدی از این ارتباط تاریخی رصد شود. پژوهشی انجام شد اما قرابت ژنتیکی مورد انتظار رصد نشد. نتایج در نشریه‌ی آمریکایی ژنتیک انسانی منتشر شد و بنابراین فرضیه‌ای جاافتاده در تاریخ نادرست ازکار درآمد.

نویسنده‌ی ارشد مقاله به درستی می‌گوید «قرن‌هاست که باورهای تاریخی درک ما را از گذشته شکل داده‌اند و اغلب باعث آنند که برخی فرضیه‌ها را عین حقیقت درنظر گیریم».
 
مسلماً داستان به اینجا ختم نمی‌شود. فرضیه‌ی ابطال‌شده نقشی بسیار مهم در تفسیر دیگر داده‌ها داشته است و به این ترتیب بخش‌های مهمی از تاریخ آن منطقه نیاز به بازنویسی دارد. به یک مورد آن که اکنون در همین پژوهش آشکار شده و در مقاله از آن سخن می‌رود نگاهی کنیم.
 
جمعیتی از ارامنه که در قسمت جنوبی ارتفاعات ارمنی (جنوب شرقی ترکیه امروزی) زندگی می‌کردند ساسون‌ها نام داشتند و فرض بر آن بود که تباری آشوری دارند. این فرضیه در بسیاری از منابع تاریخی، از جمله کتاب مقدس، در متون خط میخی و داستان‌های سنتی محلی ذکر شده است. پژوهش ژنتیکی این فرضیه را نیز رد کرد.
پژوهش همچنین نشان داد که ساختار جمعیت و تنوع ژنتیکی گروه‌های مختلف ارمنی که در بخش‌های شرقی، غربی و مرکزی ارتفاعات ارمنستان زندگی می‌کنند شباهت نسبتاً بالایی دارند و ارامنه جمعیتی به لحاظ ژنتیکی نسبتاً یکدست هستند.
به احتمال زیاد این پژوهش با مخالفت‌های زیادی نیز مواجه خواهد شد. تغییر در فرضیه‌های جاافتاده، به ویژه فرضیه‌هایی که بخشی از فرهنگ یک جامعه شده‌اند به سادگی صورت نمی‌گیرد. چه بسا داده‌ی ژنتیکی بعدی نیز پژوهش کنونی را بازبینی کنند. اما یک چیز باید مسلم شده باشد: اینکه باید در مرزهای علوم انسانی و علوم تجربی پل‌هایی شاهراه‌مانند برقرار کرد.

دو فرهنگ
اصطلاح «دو فرهنگ» را سی پی اسنو، رمان‌نویس-فیزیکدان بریتانیایی در سال ۱۹۵۹ مطرح کرد و مدعی شد که در جهانی زندگی می‌کنیم که کلیت فرهنگ غرب بر دو فرهنگ کاملاً مجزا بنا شده: علوم انسانی و علوم تجربی. اسنو می‌گوید بسیاری از فرهیختگان نام‌آور در علوم انسانی از بی‌سوادی دانشمندان علوم تجربی ابراز ناباوری می‌کنند. هرچند اسنو به این افراد حق می‌دهد و ابراز تأسف می‌کند که چرا نباید دانشمندان با شکسپیر آشنا باشند، اما از آنجا که خود در هر دو فرهنگ زیسته، در سوی مقابل فرهیختگان علوم انسانی را خطاب قرار می‌دهد و می‌گوید درست می‌گویید دانشمندان ما در علوم انسانی بی‌سواد هستند اما آیا شما می‌دانید قانون دوم ترمودینامیک چیست؟! در حالیکه‌ بنای عظیم فیزیک مدرن بالا می‌رود و اکثریت این فرهیختگان علوم انسانی در حوزه‌‌ی علوم تجربی سوادی بیش از انسان‌های غارنشین ندارند!

زمان آن است که نه فقط افرادی که در این دو فرهنگ زیست می‌کنند به جهت تفرج هم شده سری به فرهنگ همسایه بزنند بلکه فراتر از آن پروژه‌های مشترکی عرضه شود؛ مورخانی که تکامل و ژنتیک را جدی بگیرند و نه آنکه در قبال چنین دعوت‌هایی با تعجب، و مانند یک سده قبل، بگویند مگر نظریه‌ی تکامل ابطال نشده است؟!

هادی صمدی
@evophilosophy


کلان‌تکامل سازوکارهای خاص خود را دارد

فالکونر در مقابل داروین
از ابتدای معرفی نظریه‌ی تکامل توسط داروین بر سر نرخ تغییرات تکاملی اختلاف‌نظرها آغاز شد. داروین بر تدریجی و انباشتی بودن تغییرات تکاملی تأکید داشت. از معاصران داروین، دیرینه‌شناسی بود به نام فالکونر. فالکونر که در ابتدا آراء تکاملی داروین را قبول نداشت نامه‌ای از داروین دریافت کرد که در آن نامه داروین با لحنی تشویقی پیش‌بینی کرده بود که به تدریج و با گذر زمان هرچه بیشتر فالکونر آراء تکاملی را خواهد پذیرفت. گویا لحن تشویقی داروین بیش از انتظار کارگر افتاد تاجایی‌که فالکونر نه چندان به تدریج، بلکه تقریباً با سرعت زیادی آراء تکاملی داروین را پذیرفت. اما با شواهد تجربی برگرفته از حیطه‌ی تخصصی خود، یعنی فسیل‌شناسی، نشان می‌داد که تغییرات همواره تدریجی نیستند و گاهی با سرعتی بسیار زیاد رخ می‌دهند. گویا این مخالفت با تدریجی‌گرایی داروین در همه‌ی ابعاد فکری فالکونر جای داشت زیرا نه فقط پیش‌بینی داروین را که او به تدریج به تکامل روی خواهد آورد نقض کرد بلکه خیلی سریع نخستین نسخه از نظریه‌ای را که امروزه "تعادل منقطع" نامیده می‌شود و گاهی تکامل را بسیار سریع درنظر می‌گیرد معرفی کرد!

آراء فالکونر در قرن بیستم بیشتر مورد توجه قرار گرفت و دعوا بر سر اینکه روندهای تغییرات در کلان‌تکامل (ماکرواوولوشن) نیز همانند خردتکامل (میکرواوولوشن) صرفاً مشتمل بر تغییرات تدریجی است یا شامل انواع سریع‌تری از تغییرات هم می‌شود تاکنون باقی مانده است. داده‌های تجربی زیادی عرضه از هر دو سو عرضه شده که در نتیجه‌ی آنها خوانش عمومی‌تری که امروزه در کتاب‌های درسی تکامل یافت می‌شود این است که در مواردی تکامل بسیار کُند عمل می‌کند و در مواردی دیگر بسیار سریع. اما برخی داده‌ها نیز عرضه می‌شوند تا این گزارشِ کیفی را به نحوی کمّی‌تر عرضه کنند. پژوهشی که به زودی در نشریه‌ی اوولوشن منتشر می‌شود از این سنخ پژوهش‌ها است.

مجادله بر سر نرخ تکامل
قبل از معرفی پژوهش جدید به یافته‌ی چند پژوهش قدیمی‌تر اشاره کنیم: قبلاً مشخص شده بود که وقتی گونه‌ای به تازگی بوجود می‌آید نرخ تغییرات در آن گونه بسیار بیشتر است و در گذر زمان نرخ تغییرات بسیار کُندتر می‌شود. صرف این داده‌ها نشانی است از اینکه هم داروین و هم فالکونر بخشی از ماجرا را درست روایت می‌کردند و بخشی را نادرست. (بعلاوه شایان ذکر است که از میزان نرخ تغییرات در یک گونه می‌شود سن بوجود آمدن آن گونه را نیز پیش‌بینی کرد.)
سیمپسون که از معماران نظریه‌ی تلفیق نوین در قرن بیستم بود طرفدار نظر فالکونر بود و به تعادل منقطع، یا آنطور که خودش می‌گفت «تکامل کوانتومی» باور داشت. اما سیمپسون پرسشی بنیادی‌تر را مطرح می‌کرد که هنوز هم مطرح است: اینکه آیا سازوکار تغییرات سریع متفاوت از سازوکار تغییرات کُند است؟ اجماع بر آن است که انتخاب طبیعی مکانیسم اصلی تغییرات، چه کُند و چه سریع است. اما آیا در تغییرات سریع مکانیسم‌های دیگری هم در کارند؟ مطابق نظر داروین کلان‌تکامل چیزی جز جمع‌شدن تدریجی خردتکامل نیست و نظریه‌ی رقیب می‌گوید ممکن است سخن داروین در مورد برخی خصیصه‌ها درست باشد اما نظریه‌ای جامع که مشمول همه‌ی خصیصه‌ها باشد نیست.

نتایج پژوهش جدید
پژوهش جدید هرچند مکانیسمی جدید برای کلان‌تکامل معرفی نمی‌کند اما با روشی آماری، که بسیار خلاقانه است، نشان می‌دهد که کلان‌تکامل مکانیسم‌های خاص خود را دارد. تاکنون به مطالعه‌ی تغییرات در یک خصیصه می‌پرداختند، به عنوان نمونه، اینکه اندازه‌ی جثه‌ی جانور طی زمان با چه نرخی تغییر کرده است. در این پژوهش، اما اندازه‌های مغز و بدن گونه‌های پستانداران کنونی را با استفاده از یک روش مقایسه‌ای فیلوژنتیک جدید اندازه‌گیری کرده‌اند و تغییرات در همبستگی میان اندازه‌های مغز و بدن را طی زمان سنجید‌ه‌اند. بعلاوه این تغییرات را به دو بخش آماری متفاوت تقسیم کرده‌اند که می‌توانست میان تغییرات ناشی از روندهای تدریجی و روندهای سریع تمایز قائل شود. نتایج نشان داد که تکامل فنوتیپی نه فقط طی گونه‌زایی شتاب می‌گیرد، بلکه شامل رویدادهایی است که به ندرت در مقیاس‌های زمانی خردتکاملی رخ می‌دهند.

قدرت آمار
این پژوهش قدرت کم‌نظیر روش‌های نوین آماری را به رخ می‌کشد. حالا به کمک این روش آماری، لااقل پس از گذشت یک‌و‌نیم قرن دیگر بحث بر سر این نیست که آیا کلان‌تکامل مکانیسم‌هایی فراتر از مکانیسم خردتکامل دارد یا خیر. اکنون قاعده‌ای در سطح پدیداری داریم که مطابق آن در ابتدای گونه‌زایی‌ها تغییرات فنوتیپی شدیدترند.
حالا علومی مانند ژنتیک باید وارد بحث شوند و مثلاً با عرضه‌ی مکانیسم‌هایی به نحوی علّی توضیح دهند سازوکارهای ژنتیکی در آغاز گونه‌زایی چگونه و با گرفتن چه بازخوردهای محیطی‌ست که مجوز تغییرات بیشتر فنوتیپی را صادر می‌کنند.

هادی صمدی
@evophilosophy


 
شاهدی تجربی بر کارکرد مثبت اندوه و ترس
(چرا کودکان نیازمند تنوعی از بازی‌ها هستند؟)


از پرسش‌های پیش رو در تبیین تکاملی هیجان‌ها این است که چرا هیجان‌های منفی، مانند غم و ترس، که خوشایند نیستند توسط انتخاب طبیعی حذف نشده‌اند؟ ساده‌ترین پاسخ این است که احتمالاً کارکردهای مثبت تکاملی داشته‌اند. یافتن کارکردهای تکاملی برای ترس چندان دشوار نیست. ترسِ از عوامل خطرزا، عامل اجتناب نیاکان ما از آن عوامل بوده و به بقاء کمک می‌کرده است. برای غم و اندوه نیز کارکردهای مثبت تکاملی را در محیط نیاکان شکارچی‌گردآور پیشنهاد کرده‌اند، از جمله اینکه ما را به تأمل در مورد خطاها و برنامه‌ریزی برای آینده وامی‌داشته‌اند.
اما آیا شاهدی آزمایشی در آزمون چنین فرضیه‌هایی وجود دارد؟ مطالعه‌ای جدید در روان‌شناسی شاهدی‌ست بر آنکه ترس و غم، که هیجان‌هایی منفی قلمداد می‌شوند این کارکرد مثبت را دارند که خودکنترلی را تشدید می‌کنند در حالیکه هیجان‌هایی مانند شادی، که مثبت قلمداد می‌شوند، چنین کارکرد مثبتی بر رفتارهای بازدارنده ندارند. منظور از خودکنترلی و رفتارهای بازدارنده این است که فرد می‌تواند عوامل ایجاد حواس‌پرتی را سرکوب کند و بر یک هدف متمرکز شود.  
البته هیجان‌های مثبتی مانند شادی کارکرد مثبت دیگری دارند: افزایش انعطاف‌پذیری شناختی و حس کاوشگری. به عبارتی هر دو دسته از هیجان‌های مثبت و منفی کارکردهای مثبتی داشته‌اند و آنچه کارکرد آنها را منفی می‌کند فرارفتن بیش‌ازحد آنهاست. تنوع هیجانی مقوم به‌زیستی و شکوفایی است.
 
یافته‌های پژوهش
چشم ما حرکاتِ غیرارادیِ جهشی دارد. وقتی تصویری را نگاه می‌کنیم این حرکات چشم باعث می‌شوند اطلاعات کل تصویر به مغز مخابره شود و البته مغز بر اساس انتظار اینکه چه چیزی را احتمالاً قرار است مشاهده کند حرکات چشم را جهت می‌دهد. اما وقتی بر چیزی تمرکز می‌کنیم مغز مشغول فعالیتی تأملی می‌شود و کمتر به دریافت اطلاعات بیرونی نیاز دارد. هر چه فرد در حالت خودکنترلی بالاتری باشد می‌تواند مانع حواس‌پرتی خود شده و از حرکات خودکار چشم جلوگیری کند و بر هدف متمرکز بماند. پس با رصد میزان حرکات چشم سنجه‌ی مناسبی داریم در اندازه‌گیری خودکنترلی فرد. حالا با این تکنیک به نتایج چند آزمایش نگاهی کنیم.

در آزمایش نخست به چهار گروه از افراد، چهار وضعیت هیجانی (غم، ترس، شادی، یا خنثی) را القا کردند. نتیجه آنکه کسانی که در شرایط غم و ترس بودند دقت بالاتری نشان دادند و با موفقیت در برابر حرکات بازتابی چشم به سمت نشانه مقاومت کردند. این نتیجه نشان می‌دهد که در مقایسه با شادی و شرایط خنثی، غم و ترس به شرکت‌کنندگان کمک می‌کنند حواس‌پرتی را به حداقل برسانند.
در آزمایش دوم پس از القای هیجان از طریق تصاویر هیجانی، شرکت‌کنندگان ابتدا یک کار با هیجان منفی را انجام دادند. این بار، به‌خلاف انتظار، این غم اضافی مانعی بر ممانعت از حواس‌پرتی نشد. (به عبارتی غم تا جایی خوب است که شدید نشود.) سه حالت دیگر یعنی شادی، ترس، و شرایط خنثی تأثیر قابل توجهی بر عملکرد نداشتند.
آزمایش سوم نشان داد که غم و ترس با کمک به شرکت‌کنندگان در سرکوب برخی اطلاعات، بازداری شناختی را بهبود می‌بخشند و به حفظ هدف در طول شیفت‌های کاری کمک می‌کنند.
در آزمایش چهارم به سراغ خشم، به عنوان یک هیجان منفی دیگر رفتند و مشاهده کردند که خشم بازداری را مختل می‌کند، که نشان می‌دهد صرفاً احساسات مبتنی بر کناره‌گیری مانند غم و ترس هستند که نقش مثبتی در بازدارندگی از حواس‌پرتی دارند و خشم چنین نقشی ندارد و بنابراین مدیریت بیشتر آن لازم است.
باید به سراغ هیجان‌هایی مانند انزجار نیز بروند و اثرات آن را بر بازدارندگی از حواس‌پرتی بسنجند.

نتیجه:
وقتی شاهدیم که کودکان با مشکل عدم تمرکز و حواس‌پرتی مواجه‌اند شاید باید بخشی از علت را در تلاش وسواس‌گونه‌ی والدین در حذف هیجان‌های منفی دید.
یافته‌هایی از این سنخ نقدی‌اند بر این دیدگاه سنتی که احساسات منفی همیشه عملکرد شناختی را مختل می‌کند. قبلاً نیز پژوهشی نشان داده بود که با افزایش تنوع هیجانی در فرد استدلال‌های فرد عاقلانه‌تر می‌شوند.
پژوهش دیگری نشان داده بود که تنوع هیجان‌های مثبت نقش مثبتی بر سلامت بدن دارد و التهاب عمومی را کاهش می‌دهد و نکته‌ی جالب آنکه تنوع هیجان‌های منفی اثری منفی بر التهاب عمومی نداشتند و التهاب بدن را بالا نمی‌بردند. (البته هیجان منفی خاص، مثلاً صرف افسردگی یا صرف اضطراب، برای سلامتی مضرند.)
 
پژوهشی نشان می‌دهد که در شرایط زندگی کنونی از تنوع هیجانی پسربچه‌ها کاسته شده که تأثیرات منفی بر شرایط جسمی و روانی آنها دارد.
تنوع دادن به بازی‌های کودکانه ساده‌ترین راهکار افزودن بر تنوع هیجانی کودکان است، هرچند عموماً ساده‌ترین راه‌ها نادیده گرفته می‌شوند و عواقب این نادیده‌گرفتن دهه‌ها باقی خواهد ماند.

هادی صمدی
@evophilosophy


خطرات گسترش شبه‌علم

در این مصاحبه با روزنامه هم‌میهن از گسترش خطرات شبه‌علم در جامعه، به ویژه در نهادهای علمی سخن گفته شده است؛

از مصادیق شبه‌علم و راه‌های مقابله با آن مطالبی می‌خوانید؛

و اینکه در مقابله با شبه‌علم‌ها، چرا آموزش تفکر نقاد در مدارس و دانشگاه‌ها مقدم بر آموزش فلسفه‌ی علم است.

همچنين از اینکه چگونه می‌توان به معنایی علمی "پزشکی ایرانی" داشت و مانع هدر رفتن انرژی در بخش‌های شبه‌علمی شد.

https://hammihanonline.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-27/26151-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D8%AA%D9%81%DA%A9%D8%B1-%D9%86%D9%82%D8%A7%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D8%A8%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B9-%D8%B4%D9%88%D8%AF

هادی صمدی
@evophilosophy


با نگرشی تکاملی چگونه زندگی کنیم؟

استیون پینکر در کتاب روشنگری اکنون، با ذکر شواهد تجربی قانع‌کننده‌ای نشان می‌دهد در همه‌ی وجوه زندگی وضعیت انسان در گذر زمان بهتر شده است. طول عمر انسان طولانی‌تر شده و در سطح اجتماعی خشونت کاهش یافته است.
اما به نظر می‌رسد یک جای کار می‌لنگد! زیرا آمار افزایش اضطراب و افسردگی رو به بدتر شدن است. برای این آمار می‌توان به کتاب نسل مضطرب جاناتان هایت مراجعه کرد.

این دوگانه را چگونه می‌توان تفسیر کرد؟
رواقیون، در زمانه‌ای پیش از میلاد مسیح که هنوز جهان وارد فاز مدرن خود نشده بود، معتقد بودند که برای رسیدن به رضایت از زندگی باید هماهنگ با طبیعت زیست.

بی‌تردید عادات رفتاری انسان در دهه‌های اخیر به شدت تغییر کرده و انسان از هماهنگی با طبیعت دورتر از آن دوران شده است. علت اضطراب کنونی این است؟! آیا می‌شود سخنان رواقیون را به نحوی کمّی سنجید؟ نگاهی بیاندازیم به پژوهشی در این زمینه که به تازگی منتشر شده است.

به طور متعارف دانشمندانی که در تبیین‌های تکاملی در روان‌شناسی فعال‌اند به صورت منفرد برخی از عادات رفتاری امروزین ما را با نیاکان شکارچی-گردآور یا با انسان‌های دوران کشاورزی مقایسه می‌کردند. اکنون پژوهشگران ابزار پژوهشی‌ای طراحی کرده‌اند که برای اندازه‌گیری تفاوت سبک زندگی مدرن با اجداد ما و تأثیر این تفاوت‌ها بر سلامتی طراحی شده است. این پژوهش مقیاسی به نام «سبک زندگی ناسازگار تکاملی» (EMLS) را معرفی می‌کند: پرسشنامه‌ای ۳۶ماده‌ای که رفتارها و عوامل سبک زندگیِ متفاوت از آنچه که اجداد ما تجربه کرده‌اند شناسایی می‌کند.

نتایج پژوهش
نتایج نشان داد که افرادی که سبک زندگی آنها در ابعاد مختلف تفاوت بیشتری با نیاکان ما داشته و بنابراین نمره‌ی بالاتری را در این آزمون کسب کنند، بیشتر احتمال دارد پیامدهای سلامت جسمی و روانی نامطلوبی را تجربه کنند. به عبارتی اکنون یک داده‌ی پژوهشی کلان‌نگر داریم که نشان می‌دهد جدایی روزافزون ما از طبیعت و سبک زندگی طبیعی، به‌زیستی انسان را در ابعاد مختلف به خطر انداخته و مهم‌تر اینکه این داده محصول سنجه‌ای است که طی چهار مرحله از خطاهای آن کاسته شده و بنابراین داده‌های به‌دست آمده بسیار موثق‌اند. حال می‌توان با اطمینان بالاتری گفت که این یافته علیه این سخن به ظاهر مقبول است که «افراد هر نسل مطابق شرایط روز زندگی می‌کنند و همواره همینطور بوده که زندگی هر نسل متفاوت از پیشینیان‌شان است». اکنون شاهدی تجربی و گسترده‌نگر داریم که نشان می‌دهد معیارهایی جهان‌شمول و میان‌نسلی برای به‌زیستی وجود دارد و سبک زندگی مدرن به‌زیستی عمومی را افزایش نداده است.

۳۶ پرسش پرسشنامه به وجوه گوناگون سبک زندگی می‌پردازند: رژیم غذایی، میزان تحرک، نوع روابط در محیط خانه، نوع روابط جنسی، استفاده از رسانه‌های اجتماعی، خودبینی، و حمایت اجتماعی. آنچه این پژوهش نشان داد از قبل توسط نظریه‌هایی از علوم شناختی مانند ذهن بدن‌مند و ذهن جای‌مند قابل پیش‌بینی بود. اما اکنون این پژوهش، آزمونی تجربی برای این نظریه‌ها را در اختیارمان قرار می‌دهد.
اکنون معیاری ساده برای اندازه‌گیری میزان اختلاف زندگی هر فرد با زندگی طبیعی در دست است و بالا بودن این معیار گواهی است بر آنکه مشکلات بزرگی بر سر راه آن فرد، چه در ابعاد جسمی و چه در ابعاد روان‌شناختی، وجود دارد، خواه امروز از آن آگاه باشد یا نباشد.

افرادی که نمرات عدم تطابق بالاتری داشتند، مشکلات سلامت جسمانی بیشتری مانند مشکلات خواب و بیماری‌های مزمن، و همچنین به‌زیستی روانی ضعیف‌تر، از جمله سطوح بالاتر افسردگی و اضطراب را گزارش کردند. علاوه بر این، این افراد همچنین سلامت کلی خود را در مقایسه با افرادی که نمرات عدم تطابق کمتری داشتند، پایین‌تر ارزیابی کردند. این یافته‌ی دوم بسیار مهم است؛ زیرا دعوی رایجی که مدعی‌ست «ممکن است خودِ افراد از سبک زندگی جداافتاده از طبیعت راضی باشند» را رد می‌کند.

چه باید کرد؟
یکی از نویسندگان مقاله می‌گوید باید راه‌هایی برای داشتن نوعی از زندگی بیابیم که بیشتر با روش زندگی اجداد شکارچی‌گردآورمان هماهنگ باشد. این بدان معنا نیست که باید برای شکار بیرون برویم یا بیرون بخوابیم. بلکه بدان معناست که باید آگاه باشیم که دنیای مدرن شامل انواع معضلاتی است که بدن و مغز انسان به خوبی با آنها سازگار نیست. برای مثال، همانطور که اجداد ما مجبور بودند برای به دست آوردن غذا کالری صرف کنند، ما نیز باید همین کار را انجام دهیم. بنابراین، پیاده‌روی کنیم، یا با دوچرخه به سوپرمارکت برویم و فقط غذایی را که واقعاً برای همان روز نیاز داریم بخریم.

آشتی با طبیعت (و نه بازگشت به گذشته) یگانه راه به‌زیستی انسان است. مثلاً بازگرداندن بازی‌های جمعی در محیط‌های طبیعی به کودکان، کم‌هزینه‌ترین مسیر به سوی به‌زیستی و شکوفایی نسل بعد است.
 
هادی صمدی
@evophilosophy

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.